دانلود و خرید کتاب آن او بهاره شریفی
تصویر جلد کتاب آن او

کتاب آن او

نویسنده:بهاره شریفی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۱۲۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب آن او

کتاب آن او نوشته بهاره شریفی است. این کتاب داستان زندگی دختری به‌نام سایه است که در زندگی‌اش اتفاقات متفاوتی را از سر می‌گذراند.

درباره کتاب آن او

سایه و آلا و آیدین با مادر و پدرشان زندگی می‌کنند. آیدین و آلا و پدرشان عمران خوانده‌اند و مهندس عمران‌اند و در کنار هم کار می‌کنند. تمام ارتباطات خانواده با مهندس‌ها است و این شغل برای همه مهم است. اما سایه مسیر دیگری انتخاب کرده است. او به هنرستان رفته‌ است و سفالگری خوانده است. بعد هم تصمیم گرفته است به دانشگاه نرود و کارش را در کارگاه کوچکش ادامه دهد. او دختر شوخ‌طبع و خوش‌سلیقه‌ای است که در خانه بیشتر از بقیه کار می‌کند. اما همواره نادیده گرفته می‌شود. 

همه‌چیز زمانی شروع می‌شود که یکی از دوستان قدیمی پدرشان تصمیم می‌گیرد به خانه‌شان بیاید. او و همسر و دو پسرش به خانه آن‌ها می‌آیند و سایه بعد از مد‌ت‌ها دوست دوران کودکی‌اش برنا را می‌بیند. آن‌ها با هم هم‌بازی بودند. برنا به او می‌گوید که برای خواستگاری از آلا به آن‌جا آمده‌اند. برنا می‌گوید از رشته‌اش متنفر است و سایه سعی می‌کند راضی‌اش کند که رشته‌اش را بدون اطلاع خانواده‌اش تغییر دهد. 

در همین زمان سایه پنهانی می‌شنود که سورنا پسر بزرگ خانواده که قرار بود از آلا خواستگاری کند از او خوشش آمده و می‌خواهد مادرش را راضی کند از سایه خواستگاری کند. سایه با شنیدن این حرف شوکه می‌شود چون مادرش و آلا تازگی از پسر یکی از دوستانشان ناراحت بودند که به‌جای خواستگاری از آلا به خواستگاری الناز دوست سایه رفته است، حالا اگر این خبر را بشنوند حسابی عصبانی می‌شوند. گره‌های داستان از همین‌جا شروع می‌شود.

خواندن کتاب آن او را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی عاشقانه پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب آن او

مهندس شهیری و خانواده‌اش چند سال قبل به خاطر پروژه کاری که برداشته بود راهی شهر دیگری شده بودند و بالاخره بعد از چند سال و با پایان پروژه‌های پی‌درپی برگشته بودند. فاصله باعث شده بود دوستی‌شان برای مدتی قطع شود ولی حالا با بازگشتشان دوباره سراغ دوستان سابق آمده بودند.

سایه که کاپوچینویش را تمام کرده بود بلند شد و لیوانش را شست و از کنار مادرش گذشت که از آشپزخانه خارج شود ولی روحی خانم دست او را گرفت و در همان حال رو به حمیدخان گفت:

ـ باید دعوتشون کنی. می‌خوام زودتر از زیبا بگم بیان این‌جا!

ـ باشه حتما ازشون قول می‌گیرم یه شب بیان!

ـ هر چه زودتر بهتر!

سایه با تعجب به مچش که در دست مادرش مانده بود نگاه کرد:

ـ مامان واسه چی منو گرفتی؟

روحی خانم با چشم‌های براق گفت:

ـ سایه جون مامان باید یه شام عالی بشه!

سایه با دهان باز به مادرش نگاه کرد. باز هم برای خودش بریده بود و دوخته بود.

ـ مامان!

روحی خانم دیگر اعتنایی به سایه نکرد و دستش را رها کرد و گفت:

ـ وای باید لیست خرید بنویسم. آلا به نظرت چند جور غذا درست کنیم؟

سایه دست به سینه شد. غذاها را او می‌پخت، بعد نظرش را باید آلا می‌داد؟ روحی خانم کاغذ و قلمی برداشت و با همان هیجان گفت:

ـ حتما پسراش برای خودشون کلی آقا شدن!

حمیدخان با لبخندی پر از غرور، انگار که درباره فرزندان خودش حرف می‌زند گفت:

ـ هر دوشون مهندس شدن عین باباشون!

و باز هم نگاه سرزنش‌بارش را روانهٔ سایه کرد. سایه در دلش گفت:

ـ خب خدا رو شکر یه بهونهٔ دیگه برای تو سری زدن پیدا شد!

و راهش را کج کرد و درحالی که بیرون می‌رفت گفت:

ـ رو من حساب نکن مامان... من نمایشگاهم نزدیکه کار دارم.

کاربر ۳۶۳۷۲۲۶
۱۴۰۰/۱۱/۱۱

من که خیلی لذت بردم،قلم بسیار روان و شیوا،شخصیت پردازی عالی... پیشنهاد میکنم حتما بخونید،من که بی‌صبرانه منتظر جلد دوم هستم

محبوبه غلامی
۱۴۰۰/۰۹/۲۷

کتاب خوبی بود . می تونست بهتر هم باشه اما شخصیت سایه جدید بود و موضوع جدیدی داشت . نوع نگاه نویسنده به مقوله ی خانواده و جزئیاتی که کاملا گفته نمیشه در نهاد خانواده قابل سپاس بود .این که

- بیشتر
zh2411
۱۴۰۱/۰۷/۱۰

ی داستان خیلی معمولی و بدون اتفاق و هیجان خاص؛ ریتم داستان بسیار کند، زندگی روزمره تعدادی از آدمها با توصیفات لحظه ای از رفتارها و شخصیت ها با احترام، من خیلی دوست نداشتم. برای سرگرمی بد نیست

el.sh
۱۴۰۱/۰۳/۲۲

رمان جالب و دلنشینی بود. لحظات جالبی روباهاش سپری میکنید و نکته مهمش هم این هست که اعصاب خورد کن نیست و بدون جیگر خونی داستان رو پیش میبره. یه‌دفعه تموم نمیشه و زیادی هم ماجراهای مختلف رو کش نمیده.

- بیشتر
minoo
۱۴۰۱/۰۳/۲۲

داستان بی جهت کشدار شده بود. آخر داستان کاملا قابل حدس بود

fatemeh
۱۴۰۲/۰۳/۱۲

چرا کتاب های نشر این‌قدر افزایش قیمت داشته؟ هر کدومشون چندین برابر شدند این کتاب ۳۶ هزار تومن بود تا چند روز پیش. ناشران عزیز هم که تنها چیزی که بلدن بگن اینه که قیمت کاغذ بالاست ولی نسخه مجازی کجاش ربط

- بیشتر
کاربر ۴۱۲۳۲۳۴
۱۴۰۱/۰۴/۰۳

چطور اینهمه دوستان تعریف کرده بودن؟؟ بیشتر جاها و رد کردم، آخرشم چیزی دستگیرم نشد،

behinababaee
۱۴۰۱/۰۲/۱۶

داستان درباره دختری به نام سایه هست که برخلاف خواهر و برادرش که تابع نظر بقیه بودن، به دنبال علایق خودش رفته که این اتفاق باعث شده که به نوعی از جمع خانواده طرد بشه. کتاب خوبی بود و برای یکبار

- بیشتر
Ziziiii
۱۴۰۱/۰۸/۲۴

تا صفحه هشتصد رو با رغبت خوندم ولی واقعا بقیه اش بطرز افتضاحی خسته کننده بود ، داستان خیلی بد پیش رفت ، اصلا انگار نویسنده فقط بی هدف نوشته بود .... دویست صفحه اخر رو که رسما نخوندم فقط

- بیشتر
محسنی
۱۴۰۱/۰۳/۰۳

بد نبود ازنظر من‌برای یکبار خواندن خوبه بنظرمن بعضی قسمتای کتاب زیادی کش دار ولوس بود

مردایی که زن شاغل دارن، دوست دارن زناشون به قر و فرای زنونه برسن. مردی که زنش عین اسب داره کار می‌کنه و پول درمیاره حسرت قرمه سبزی اقدس خانم زن همکارشو می‌خوره... دختر رمانتیک گیر یه تکیه چوب بی‌احساس می‌افته اون وقت زنی که هفته‌ای یه دست لباس عوض می‌کنه یه شوهر گیرش میاد که آرزو داره زنش براش لباسای خوشگل بپوشه...
محبوبه غلامی
وقتی الان مردم به سایه‌شونم شک دارن و دنبال بهانه می‌گردن، آدم بهتره هیچ راهی رو براشون باز نذاره!
محبوبه غلامی
ـ یه نگاه به من و خودت بنداز؟ من همیشه از این‌که بابات این‌قدر پیگیر درست بود بهت غبطه می‌خوردم. منی که این رشته این‌قدر برام مهم بود باید جای تو می‌بودم و توام توی یه خانواده که به علایقت احترام بذارن... ولی نگاه کن، همه چیز برعکسه.
محبوبه غلامی
نه، من عشق نمی‌خوام، چون تجربه‌اش کردم. اولش داغیش آدمو می‌سوزونه و وقتی که سرد شد، دردش آدمو آزار می‌ده! عشق به درد یه زندگی مداوم و با دوام نمی‌خوره... چون سرد می‌شه، ولی آدم هنوز ازش توقع داره که مثل روز اول گرم و سوزان باشه... وقتی نبود... آزارت میده!
کاربر ۱۶۳۱۵۹۸
حرکت دست او را تعقیب کرد و گفت: ـ درباره جزئیات سایتی که خواسته بودین. آیدین آستینش را مرتب کرد و دست
کاربر ۴۷۲۱۹۳۵

حجم

۵۵۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۷۷۶ صفحه

حجم

۵۵۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۷۷۶ صفحه

قیمت:
۱۲۹,۵۰۰
تومان