کتاب نطلبیده؛ جلد اول
معرفی کتاب نطلبیده؛ جلد اول
کتاب نطلبیده؛ جلد اول نوشتهٔ م. بهارلویی است و نشر سخن آن را منتشر کرده است. نطلبیده داستانی دربارهٔ عشق، نفرت، شکست و روابط خانوادگی است.
درباره کتاب نطلبیده؛ جلد اول
نطلبیده داستان بلندی نوشتهٔ م. بهارلویی دربارهٔ عشق است. میم بهارلویی نویسندهٔ جوان و خوشذوقی است که پیش از این آثار «انتهای سادگی»، «مجنونتر از فرهاد»، «این روزها»، «بهت اصلا نمیآد» و «میدرخشد» را نوشته است.
بهارلویی در این اثر هم مثل داستانهای دیگرش برای خانواده نقشی پررنگ قائل شده و به سوژههایی با درونمایهٔ خانوادگی پرداخته است.
ژینا و دیبا دو خواهر دوقلو هستند که از بدو تولد از هم جدا شدهاند. پدرو مادر آنها که از طبقات مرفه جامعهاند، بعد از تولد دخترها از هم جدا شدهاند. دیبا با پدرش زندگی میکند، باستانشناس است، عاشق حیوانات است، وقت فراغتش را با اسبهایش میگذراند و آزادانه تصمیم میگیرد. ژینا که با مادر و در انگلستان بزرگ شده، رفتارهای متفاوتی دارد. او طبق مد روز میپوشد، علاقهمند به ظرافتهای زنانه و مدیر یک شرکت در انگلستان است. مادر و پدر این دو دختر هم هیچکدام شیوههای تربیتی یکدیگر را قبول ندارند.
طرف دیگر داستان و در فضایی متفاوت، رضا توانا با زن باردارش منیر که دختر عمهاش است و عمهاش در یک خانه در محلهای فقیرنشین زندگی میکنند. رضا مرد پردرسر و بیکار با بدهی های سنگین است که هر روز سروکارش با طلبکارهاست.
دیبا پس از اینکه میفهمد پدرش در تقسیم ارث و میراث او را لایق ادارهٔ شرکتش ندانسته تصمیم میگیرد دست از کار باستانشناسیاش بکشد و با کمک فرزاد، پسر عمهاش یک تولیدی مبلمان راه بیندازد که در همین گیرودار با رضا برخورد میکند، درگیریای بین آنها پیش میآید؛ اما در نهایت دیبا به او پیشنهاد کار در تولیدی مبلمان را میدهد. آشنایی او با رضا توانا و خانوادهاش برای دیبا سرنوشت عجیبی رقم میزند.
نطلبیده پر از شخصیتهای گوناگون است و راوی دانای کل دارد. این اثر شخصیتمحور و دیالوگمحور است و فضاسازی خوبی هم دارد؛ به طوری که بهراحتی میتوانید آن را مثل یک فیلم سینمایی در ذهن خود ببینید. بهارلویی در این اثر بسیار باورپذیر با شخصیتهای ملموسش به موضوعاتی مثل تفاوتهای فرهنگی، مذهبی و شخصیتی پرداخته و در عین حال سعی کرده از کنار آنها بگذرد تا تغییرات تدریجی شخصیتهایش در انتهای قصه برای مخاطب واقعیتر به نظر برسند.
خواندن کتاب نطلبیده؛ جلد اول را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران رمان ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب نطلبیده؛ جلد اول
«سرکی از میان دو لای آهنی در به بیرون کشید. عرقهای ریز از کنار شقیقهاش راه به سمت بناگوش و گردن باز کرده و دهانش از اضطراب خشک شده بود. حس میکرد کسی اره برداشته و جراتش را ریز ریز میکند. ترسید کمی سر را پیشتر ببرد و باز با همان ماشین مشکی رنگ مواجه شود. سه روز بود که خواب و خوراک نداشت. نمی دانست کیستند و چه از جانش میخواهند؛ فقط دیده بود که تعقیبش میکنند.
شیشههای دودی ماشین مانع میشد که سرنشینان را ببیند و حدس بزند چند نفرند. دیروز همین که در ماشین باز شد و کسی صدا زد " هی آقا!" دو پا، جفت پاهایش گذاشت و مثل کش از جا در رفت. حدس نزدیک به یقین می زد، از افراد صمد چاقوکشاند و دنبال طلب وصول نکرده اشان. این بار اگر به چنگشان میافتاد بیوه شدن منیر و یتیم شدن بردیا و آن تو راهی رد خور نداشت.
صدایی یک متر به هوا بلندش کرد:
ــ باز داری زاغ سیاه کی رو چوب میزنی؟
قلبش برای ثانیهای از حرکت ایستاد و تنهاش محکم خورد به در. دستش روی سینهاش نشست و با نفسی که سعی میکرد چاق کند گفت:
ــ عمه، تصدقت، یه اهنی یه اوهونی! اگه جای غلامت، منیر بود که همین جا بارشو زمین گذاشته بود.
عمه با نگاهی باریک بین، خوب از نوک پا تا سر کم مویش را برانداز کرد و گفت:
ــ جلالخالق! میخوای بگی کور شدم که نتونم دخترمو با تو چلمبر فرق بدم؟
قدمی جلو برداشت و او را با دست کنار زد و گفت:
ــ برو اون ور، برو اون ور میخوام ببینم دوباره کی توی کوچهست که تو مثل دخترای تازه بالغ ازش رو گرفتی! نکنه پول جاوید رو ندادی باز اومده در خونه. عمه، به خاک برادرم اگه بدونم پول النگوی منیر رو خرج اتینا کردی طلاق دخترمو...
تا در را باز کرد فوری مرد کم مو، در را با ضرب دست بست و گفت:
ــ عمه، جونِ همون منیر رو دادمت باز نکن این در صاب مَصبو.
عمه دست به کمر ایستاد و گفت:
ــ خاکشیر نبات توی حلقش کردی که راحت جونشو قسم می خوری؟!... برو اون ور... برو اون ور رضا تا سه تا لیچار بارت نکردم... برو اون ور تا ببینم چه گِلی سرمون زدی، تاج که نمیزنی!... از روزی که زنت دادیم، ماشالاه استنبولی استنبولیه که داری گل سرمون میریزی.»
حجم
۴۹۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۶۵۹ صفحه
حجم
۴۹۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۶۵۹ صفحه
نظرات کاربران
اینو رایگان کن لطفا طاقچه با اینکه میدونم محاله رایگان شه ولی تیری تو تاریکیه شاید دلت سوخت برای شرایط مردم خواستی برای همدردی اینو رایگان کنی☹
من نمیدونم چرا یه عده اومدن و اینهمه این رمان رو کوبوندن.... به نظر من خیلی جذاب و دلنشین بود . خیلی حس های خوب به خواننده میداد این صفا و صمیمیت و دورهمی هایی که تو داستان بود و درکنارش کل
واقعا عالی خانواده نقش پررنگی تو داستان داره
راستش فکر نمیکردم انقدر از کتاب خوشم بیاد . بسیار زیبا و دقیقا تمام صحنه ها کاملا ملموس و قابل تصور بود. امیدوارم بازم خانم بهارلویی تواین سبک رمان بنویسن.
چرا وقتی میشه یه داستان ۶۰۰ صفحهای قشنگ داشت، با زیادهگویی به ۲ جلد تبدیل میکنن تا هم داستان از دستشون در بره هم وقت مخاطب رو بگیرن و هم تو این گرونی کلی کاغد اسراف کنن؟ خیلی جاها نویسنده مطالب
نطلبیده عالیه بهتر از این کتاب نیست😍😍💜
کتاب خوبی بود اما بسیار کشدار بود
پشیمونم از خوندنش میتونست یک جلد باشه خیلی تکرار شده بود لحظات و به نظرم فقط کل کل بود . عاشقانه ی خاصی من تو کتاب ندیدم اما یک جنبه ی مثبت داستان این بود که آدمها اگر بخوان میتونن
من اکثر کتابهای خانم بهارلویی روخوندم و قلمشون رو دوست دارم اما همه ی کتابهاشون یه مشکلی داره که توی همه هم مشترکه خانم بهارلویی به جزئیات بیش از اندازه میپردازن جوری که مخاطب خیلی از صفحات رو رد میکنه میره اما به
زیادی طولانی بود شاید اولای رمان جذبت میکرد که ببینی وای یعنی بعدش چی میشه ولی ااسط واخراش خسته ات میکرد ازابن همه طولانی بودن بیهوده یک رمان اگر طولانی هست باید بکچیزی برای گفتن داشته باش