کتاب نطلبیده؛ جلد دوم
معرفی کتاب نطلبیده؛ جلد دوم
کتاب نطلبیده؛ جلد دوم نوشتهٔ م. بهارلویی است و نشر سخن آن را منتشر کرده است. نطلبیده داستانی دربارهٔ عشق، نفرت، شکست و روابط خانوادگی است.
درباره کتاب نطلبیده؛ جلد دوم
نطلبیده داستان بلندی نوشتهٔ م. بهارلویی دربارهٔ عشق است. میم بهارلویی نویسندهٔ جوان و خوشذوقی است که پیش از این آثار «انتهای سادگی»، «مجنونتر از فرهاد»، «این روزها»، «بهت اصلا نمیآد» و «میدرخشد» را نوشته است.
بهارلویی در این اثر هم مثل داستانهای دیگرش برای خانواده نقشی پررنگ قائل شده و به سوژههایی با درونمایهٔ خانوادگی پرداخته است.
ژینا و دیبا دو خواهر دوقلو هستند که از بدو تولد از هم جدا شدهاند. پدرو مادر آنها که از طبقات مرفه جامعهاند، بعد از تولد دخترها از هم جدا شدهاند. دیبا با پدرش زندگی میکند، باستانشناس است، عاشق حیوانات است، وقت فراغتش را با اسبهایش میگذراند و آزادانه تصمیم میگیرد. ژینا که با مادر و در انگلستان بزرگ شده، رفتارهای متفاوتی دارد. او طبق مد روز میپوشد، علاقهمند به ظرافتهای زنانه و مدیر یک شرکت در انگلستان است. مادر و پدر این دو دختر هم هیچکدام شیوههای تربیتی یکدیگر را قبول ندارند.
طرف دیگر داستان و در فضایی متفاوت، رضا توانا با زن باردارش منیر که دختر عمهاش است و عمهاش در یک خانه در محلهای فقیرنشین زندگی میکنند. رضا مرد پردرسر و بیکار با بدهی های سنگین است که هر روز سروکارش با طلبکارهاست.
دیبا پس از اینکه میفهمد پدرش در تقسیم ارث و میراث او را لایق ادارهٔ شرکتش ندانسته تصمیم میگیرد دست از کار باستانشناسیاش بکشد و با کمک فرزاد، پسر عمهاش یک تولیدی مبلمان راه بیندازد که در همین گیرودار با رضا برخورد میکند، درگیریای بین آنها پیش میآید؛ اما در نهایت دیبا به او پیشنهاد کار در تولیدی مبلمان را میدهد. آشنایی او با رضا توانا و خانوادهاش برای دیبا سرنوشت عجیبی رقم میزند.
نطلبیده پر از شخصیتهای گوناگون است و راوی دانای کل دارد. این اثر شخصیتمحور و دیالوگمحور است و فضاسازی خوبی هم دارد؛ به طوری که بهراحتی میتوانید آن را مثل یک فیلم سینمایی در ذهن خود ببینید. بهارلویی در این اثر بسیار باورپذیر با شخصیتهای ملموسش به موضوعاتی مثل تفاوتهای فرهنگی، مذهبی و شخصیتی پرداخته و در عین حال سعی کرده از کنار آنها بگذرد تا تغییرات تدریجی شخصیتهایش در انتهای قصه برای مخاطب واقعیتر به نظر برسند.
خواندن کتاب نطلبیده؛ جلد دوم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران رمان ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب نطلبیده؛ جلد دوم
«نامدار کلید درآورد و در قفل ساختمان انداخت. مجید در حالی که هر دو دستش را بر هم میسایید گفت:
ــ زود باش نامدارِ نام آور خدریها که دارم...
نامدار سریع انگشت اشارهای به نشانه سکوت روی لب فشرد و فقط ابرویش بالا پرید و چشمش فراخ شد. مات رفتارهای نامدار بود که مثل گربهٔ بیصدایی پاورچین قدم به خانهاشان میگذاشت و با دست اشاره کرد مجید هم به همان آهستگی و قدم چین وارد ساختمان شود. نگاه مشکوکش همچنان به نامدار بود که چه طور در فلزی ورودی خانه را گرفته و به نرمی روی هم میگذارد که مبادا تقهٔ آهستهٔ بسته شدنش به گوش کسی به غیر از خودشان برسد. نامدار نرم نرمک از پیش رفت و مجید متعجب از رفتار او، به دنبالش. جلوی پلهها که رسیدند، نامدار سرکی به بالا کشید و وقتی خیالش از نبودن هر گونه بنی بشری راحت شد به مجید هم اشاره زد دنبالش بیاید. با سرعت نور کلید انداخت توی قفل واحد طبقهٔ اول و خود را از شر بودن در راهرو و دیده شدن نجات داد. مجید هم بیحرف حرکات او را دنبال میکرد. تا در واحد بسته شد، مجید نفس راحتی کشید و در حینی که کورمال کورمال دنبال کلید برق میگشت گفت:
ــ این جیمزباند بازیا چیه دیگه مرد؟! خیالات برت داشته که تام کروزیم توی عملیات غیرممکن؟!
لامپ روشن شد و با سرعتی برابر نور، خاموش! نامدار خاموشش کرده بود! بعد هم سریع خود را به در باز اتاقهای خواب رساند، درها را بست و پردهٔ هال را کیپ تا کیپ کشید و تازه به مجید رخصت داد که:
ــ حالا روشنش کن.
مجید هنوز هم متوجه نمیشد این جا چه خبر است و این کارها چیست نامدار میکند! هر کسی نمیدانست و میدید، فکر میکرد این دو آمدهاند دزدی! کلید برق را زد و گفت:
ــ چرا بازی در میاری؟
نامدار خود را روی مبل انداخت، جورابش را از پا کشید و در همان حالت نشسته، پایی دراز کرد سمت راست و با دو انگشت سبابه و شست دو شاخهٔ تلفن را از پریز کشید. بعد هم انگشتهای هر دو دست را در هم قلاب کرد و پشت سر گذاشت و سرش را تکیه داد به پشتی مبل و با خیالی راحت شده از دفع هر گونه مزاحمی، به جای پاسخ دادن به سوال مجید، گفت:
ــ آقا، لطف کن و اون کتری رو بزن به برق!
مجید به ستون کناری هال، دست به سینه تکیه داد و گفت:
ــ نه تا وقتی نگفتی این بازیا برای چیه؟ آدمو میترسونی! گیریم دزدی یا قتلی کردی و میترسی لو بری، خب زودتر بگو تکلیفم روشن بشه و برگردم خونه مون تا به جرم شراکت، کت بسته خودمو پشت میلهها ندیدم!»
حجم
۵۱۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۶۸۲ صفحه
حجم
۵۱۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۶۸۲ صفحه
نظرات کاربران
جلد دوم خیلی روون تره تا جلد اول
پشیمونم از خوندنش میتونست یک جلد باشه خیلی تکرار شده بود لحظات و به نظرم فقط کل کل بود . عاشقانه ی خاصی من تو کتاب ندیدم اما یک جنبه ی مثبت داستان این بود که آدمها اگر بخوان میتونن
طنز کار عالی بود با اینکه از دست کار های رضا حرص میخوردم ولی خیلی باحال بود شخصیتش😂😂 کلا همه چیش خوب بود بعد خوندن این کتاب یکی نبود رو توصیه میکنم
کتاب خوبیه اما بعضی خرده داستانها رها شدند
یه مقدار طولانی بود ولی در کل دوسش داشتم ممنونم از خانوم بهارلویی
خیلی حاشیه داشت و جذب نمیکرد.هیجان نداشت و کند پیش میرفت
نویسنده یه جاهایی که باید داستان رو باز می کرد و روش مانور می داده ول کرده به امان خدا مثلا ما نفهمیدیم قضیه شهرزاد و سالار خان چی بوده یا کی و چطور یهو چند تا زوج محرم شدن
جزو یکی از کارهای بسیار قوی خانوم بهارلویی هست. شخصیت پردازی و طنز داستان و همچنین محتوای خود داستان کار شده و پخته بود
تمووووم نمیشد😑😑
بیشتر ماجراهای داستان باز تمام شده بود و حس بدی به خواننده القا میشد اما خوب به نظرم این نویسنده ی عزیز در زمینه ی رمان طنزگونه گویش روان تری دارند قسمت های طنز رمان فوق العاده بود