دانلود و خرید کتاب صوتی مگره و شاهدان گریزان
معرفی کتاب صوتی مگره و شاهدان گریزان
کتاب صوتی «مگره و شاهدان گریز» نوشتهٔ ژرژ سیمنون و ترجمهٔ فائزه اسکندری است. رادیو گوشه این اثر را با گویندگی محمدرضا رجبی منتشر کرده است. مگره و شاهدان گریز در ۸ فصل در سال ۱۹۵۸ به چاپ رسیده است.
درباره کتاب صوتی مگره و شاهدان گریز
۲ سال مانده تا مگره بازنشسته شود. پس از ورود به ادارهٔ پلیس متوجه میشود دزد ماهری که به کشیش معروف بوده صبح آن روز دستگیر شده است. این دزد که لایوآنت نام دارد بدون هیچ خشم و عصبانیتی برای دزدیهایش برنامهریزی میکند و هیچوقت اثری از خودش به جا نمیگذارد. ملاقات کارآگاه مگره با این مرد و اتفاقهایی که رخ میدهد داستان مگره و شاهدان گریز را شکل میدهد.
کتاب صوتی مگره و شاهدان گریز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به داستانهای پلیسی و جنایی پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب صوتی مگره و شاهدان گریز
«ــ به بچههای تشخیص هویت هم خبر بده.
ــ بله، رئیس.
لوکا تازه رسیده بود پای تلفن که مگره و خاویر از پلهها رفتند پایین.
ــ ماشین میگیریم؟
افسردگی مگره در جوّ روزانه اداره پلیس از بین رفته بود. در روزمرگی گیر کرده بود، وقت این را نداشت که برود توی خودش یا هِی از خودش سؤال کند.
یکشنبهها تأثیر بدی دارد. نشست توی ماشین و پیپش را که بازهم طعم خوبی داشت روشن کرد و پرسید:
ــ بیسکویت لاشوم را میشناسی؟
ــ نه، رئیس.
ــ معلوم است. تو خیلی جوانی.
تازه شاید این بیسکویتها هیچوقت در پاریس حراج نشدهاند! خیلی از چیزها را فقط برای شهرستانها میسازند. در روستاها کارخانههایی هستند که از مد افتادهاند، ولی هنوز هم طرفداران خودشان را دارند. یاد نوشابههایی افتاد که در جوانی با آنها جشن میگرفت، ولی این روزها جایی بجز مسافرخانههای دورافتاده که کیلومترها از جاده فاصله دارند پیدا نمیشد.
از پل که رد شدند، دیگر نمیشد رودخانه را دنبال کرد، چون جاده کنار اسکله یکطرفه بود و خاویر باید راهی طولانی را دور میزد تا دوباره برگردد کنار رود سن آن طرف شرانتون. در طرف دیگر رود هال اُوَن به چشم میخورد. سمتِ چپشان قطاری از روی پل آهنی رودخانه رد میشد.
قدیمها اینجا جز تک وتوک خانههای کوچک و محوطههای آجری یا چوبی چیزی به چشم نمیخورد. حالا کلی آپارتمان بود، شش هفت ساختمان بلند که طبقه همکفشان مغازه و کافه بود ولی فضاهای خالی زیادی هم دیده میشد. زمینهای بلااستفاده، چند سوئیت و دوسه خانه کوچک.
ــ پلاک چند؟
مگره جواب داد و جلو خانهای که مطمئنآ روزی عمارت زیبایی بوده ایستادند. ساختمانی سه طبقه از آجر و سنگ که پشتش دودکش بزرگی بود مثل دودکش کارخانهها. پلیسی در پیادهرو اینطرف و آنطرف میرفت. خیلی سخت بود که آدم تشخیص دهد اینجا پاریس است یا ایوری. پیچی که از آن گذشته بودند احتمالا خیابان مرزی بود.
ــ صبح بخیر سربازرس. در قفل نیست. طبقه بالا منتظرتان هستند.
خانه دری برای ورود بار داشت و دری دیگر به رنگ سبز و در کوچکی با یک لنگه. داخل که شدند هر دو مرد خود را در راهرو قوسداری یافتند که چندان بیشباهت به اداره پلیس نبود، تنها تفاوتش این بود که راهرو منتهی میشد به درِ بستهای با شیشههای مات. یکی از شیشهها سرجایش نبود و شکاف با تکهای مقوا پر شده بود.»
زمان
۴ ساعت و ۳۶ دقیقه
حجم
۶۳۲٫۳ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۴ ساعت و ۳۶ دقیقه
حجم
۶۳۲٫۳ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
این سبک داستانا جذبم نمیکنه
داستان جالبی بود اگر کاراگاهی و کلاسیک عین شرلوک هلمز دوست دارید ، گزینه ی خوبیه .