دانلود و خرید کتاب سرنوشت مرگبار لوئیز پنی ترجمه ندا افروغ
تصویر جلد کتاب سرنوشت مرگبار

کتاب سرنوشت مرگبار

نویسنده:لوئیز پنی
انتشارات:انتشارات اریش
امتیاز:
۲.۴از ۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب سرنوشت مرگبار

کتاب سرنوشت مرگبار نوشته لوئیز پنی است که با ترجمه ندا افروغ منتشر شده است. کتاب سرنوشت مرگبار داستانی هیجان‌انگیز و جنایی است که شما را به قلب یک جنایت می‌برد.

درباره کتاب سرنوشت مرگبار

کتاب سرنوشت مرگبار داستان زنی به نام سی‌سی است. این بی‌نهایت سلطه‌گر و قدرت‌طلب است. نه‌تنها همواره همسرش را کنترل می‌کند که دخترش را هم برای اضافه وزن تحقیر می‌کند و اجازاه نمی‌دهد آواز بخواند. او مدیر یک موسسه موفقیت به نام آرام‌ باش است و زندگی‌ای مخفی دارد. او معشوقی دارد که با او در ارتباط است و این مرد را هم کنترل می‌کند. مرد می‌داند کنترل می‌شود و سعی می‌کند خودش را آزاد نگه‌دارد یا گاه و بی‌گاه به طعنه و تحقیر رفتار سی سی را تلافی کند. اما داستان کتاب جایی آغاز می‌شود که سی سی به قتل می‌رسد...

خواندن کتاب سرنوشت مرگبار را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به رمان‌های جنایی پیشنهاد می‌کنیم. 

درباره لوئیز پنی

لوئیز پنی، نویسندهٔ کانادایی، در سال ۲۰۱۱ برندهٔ جایزهٔ آگاتا (بهترین رمان معمایی) شد.

سایت ونکوورسان دربارهٔ این نویسندهٔ خوش‌ذوق می‌نویسد: «این نویسندهٔ اهل کِبِک و خالق سری‌داستان‌های جذاب کارآگاه آرماند گاماش، جایزهٔ بهترین رمان معمایی آگاتا را از آن خود کرد و همین‌طور برندهٔ ششمین رمان با نام "دفن مردهٔ شما" برای چهار نوبت شد».

آثار لوئیز پنی به شانزده زبان ترجمه شده و به‌طور معمول جزو فهرست پرفروش‌های کتاب‌های بین‌المللی بوده است.

بخشی از کتاب سرنوشت مرگبار

سائول متوجه شد سی‌سی کتابش را با ظرافتی بیش از هر زمانی که به سائول توجه می‌کرد، در بغل گرفته است. با خود فکر کرد: "یعنی سردی درونِ سی‌سی به درون او هم نفوذ کرده؟"، شاید. زمان عشق‌بازی داشت به‌آرامی منجمدش می‌کرد. همین حالا هم نمی‌توانست بدن خودش را حس کند، احساس سردی می‌کرد.

در پنجاه‌ودوسالگی، سائول تازه داشت می‌فهمید که دیگر دوستانش مثل قبل خیلی بااستعداد و باهوش و خوش‌اندام نیستند. درواقع، بیشتر آنها حوصله‌اش را سر می‌بردند، حتی بعضی‌هایشان موقع حرف زدن خمیازه می‌کشیدند. آنها روزبه‌روز چاق‌تر و کچل‌تر و خنگ‌تر می‌شدند. شک کرد که خودش هم دارد شبیه آنها می‌شود.

فکر کرد که چه بهتر! چون دیگر زن‌ها کمتر به او توجه می‌کنند یا اینکه دیگر به این نتیجه می‌رسد که چوب‌های اسکی‌اش را _که با آنها تمام سراشیبی روستا را طی می‌کرد_ بفروشد و یا برای اولین آزمایش پروستاتش نزد دکتری برود. سائول همهٔ آنها را قبول داشت، اما چیزی که هر روز ساعت دو نیمه‌شب او را از خواب بیدار می‌کرد و در گوشش می‌خواند، شبیه صدای هشدار به یک بچه بود که می‌گفت: "شیرها زیر تختش زندگی می‌کنند". 

به سائول می‌گفت: "تو دیگر برای مردم آدم کسل‌کننده‌ای هستی".

از خانه بیرون رفت و نفس‌های پر از غم و گرفته‌اش را در هوای شب بیرون داد و نسیم خنک را به داخل ریه‌هایش فروبرد. کوشید به خودش قوّت قلب بدهد که خمیازه‌های خفه‌کننده از شامی که با هم خوردند، به‌خاطر شراب است یا حتی گوشت اردک یا گرمای رستوران مونترال که مثل ژاکت بزرگ زمستانی به دورش پیچیده شده بود، اما هنوز صدای ناله‌های شب خطرهای پیش رو را هشدار می‌داد؛ خطرهایی مثل مصیبت‌های قریب‌الوقوع، داستان‌های طویل و دراز، مراقبت‌های کوتاه‌مدت، چشم‌های سفید زیادی که او را نظاره می‌کردند، نگاه‌های کوتاه، سریع و محتاطانه به ساعت‌ها. چه موقع می‌خواهند او را به حال خودش بگذارند؟ از نگاه‌هایی که اتاق را چک می‌کنند، از ناامیدی برای یافتن یک همدمِ همدل.

تا اینکه اجازه داد سی‌سی به او نزدیک شود، فریبش دهد و ببلعدش؛ انگارحیوانی که زیر تخش خوابیده بود، بیدار شده و روی تخت آمده بود. سائول کم‌کم فکر کرد که این زن خودشیفته بالأخره دست از تسخیرِ همسرش و حتی آن دختر بیچاره‌اش برداشته و حالا می‌خواهد او را تحت سلطهٔ خودش درآورد.

سائول از همراهی با او عصبی شد و به خودش بدوبیراه گفت، البته بیشتر منظورش به سی‌سی بود.

لاله
۱۴۰۰/۰۸/۱۳

ترجمه فاجعه و افتضاح. اصلا توصیه نمیشه.

غزل
۱۴۰۰/۰۸/۱۵

ترجمه افتضاحه نمی‌فهمی چی خوندی

وحیده
۱۴۰۲/۰۷/۱۰

داستان خوبی بود ولی فکر می کنم باید آثار قبلی این نویسنده رو خوند تا درک درستی از کتاب داشته باشیم.

fada
۱۴۰۲/۰۷/۰۷

بسیار بد. من قبلاً چندین کتاب از سری کتابهای آرماند گاماش را، البته بزبان اصلی خوانده ام و از نوشته های لوییز پنی لذت زیادی بردم ولی.... ولی ترجمه این کتاب بقدری بد و نارساست و در عینحال تا حد

- بیشتر
کاربرrainy girl
۱۴۰۲/۰۵/۱۶

داستان جالبی بود. خوشم اومد.

Tamim Nazari
۱۴۰۲/۰۳/۰۷

من که خیلی خوشم اومد

در آخر، خوب یا بد، خواب و خیالات دوران بچگی‌مون از بین می‌ره یا جایگزین رؤیاهای دیگه می‌شه
Tamim Nazari
در آخر، خوب یا بد، خواب و خیالات دوران بچگی‌مون از بین می‌ره یا جایگزین رؤیاهای دیگه می‌شه
Tamim Nazari
فقط یک بی‌شعور می‌توانست حیوانِ جوانی را بکشد، چون فقط پوست یک بچه تجارتشان را رونق می‌داد. نشستن روبه‌روی آن پوتین‌ها، یعنی نشستن روبه‌روی لاشهٔ دو بچهٔ حیوان، تمام این قتل‌های بی‌معنی گاماش را وحشت‌زده کرده بودند. کدام زن پوتینی به‌شکل تن مردهٔ یک بچه‌حیوان، و با پنجه‌های فلزی می‌پوشد؟
Tamim Nazari
آدم‌های خوش‌قلب آسیب می‌بینن. خوش‌قلب‌ها شکست می‌خورن و ضربه می‌بینن
Tamim Nazari
هیچ‌کس برای مرگ سی‌سی دوپوتیه عزاداری نمی‌کرد. با مرگش چیزی از سه‌کاج کم نشده بود. سی‌سی فقط بدی از خودش به‌جا گذاشته بود که آن هم داشت فراموش می‌شد. سه‌کاج در نبودنش، نورانیت بیشتر و لحظات شادتر و تازه‌تری به خود گرفته بود.
Tamim Nazari
"بویی از سوختگی فضا را پر کرده بود، سی‌سی دوپوتیه دیگر آنجا نبود".
Tamim Nazari
بعد از سالها سائول، برای اولین‌بار در زندگی‌اش احساس کرد که یک انسان است. خیلی مایل نبود به جمع این مردم مهربان نزدیک شود، اما می‌دانست اگر نزدیک شود، از او می‌خواهند که به آنها بپیوندد. این‌طور به‌نظر می‌رسیدند. پیش از این چند نفر به او لبخند زدند، در مقابلِ او لیوان‌هایشان را بالا بردند و آرام به زبان فرانسوی گفتند: «به‌سلامتی» و «کریسمس مبارک». به‌نظر مهربان می‌آمدند. تعجبی نداشت که سی‌سی از آنها متنفر بود.
Tamim Nazari
شبِ کریسمس، خیابان توماس پر بود از زن و مرد و بچه‌هایی که هم خسته بودند و هم هیجان‌زده. پیرمردها و پیرزن‌هایی که همهٔ سال‌های زندگی‌شان را به این جشن آمده، روی همان نیمکت‌ها نشسته و همان خدا را عبادت کرده، غسل تعمید داده شده، ازدواج کرده و عشقشان را به خاک سپرده بودند. بعضی از آنها هرگز نباید دفن می‌شدند؛ درعوض باید جاودان می‌ماندند و داخل ویترین‌های شیشه‌ایِ رنگ‌شده حفظ می‌شدند تا روشنایی تازهٔ صبح را بگیرند.
Tamim Nazari
سی‌سی دوباره صندلی را مرتب کرد. حاضر و آماده، تنها داخل اتاق هتل ایستاد. سائول بدون خداحافظی و یا حرفی سی‌سی را ترک کرد. سی‌سی از رفتنش نفس راحتی کشید. حالا دیگر می‌توانست کارش را آغاز کند. یک نسخه از "آرام باش" را در دست گرفت و کنار پنجره ایستاد. آرام به سینه‌اش چسباند، انگار تکهٔ پازلی بود که در طول زندگی‌اش گم کرده بود. سرش را به عقب برد و منتظر ماند. "یعنی امسال همه او را طرد می‌کنند؟"، اما انگار این‌طور نبود. آرام‌آرام، لب‌هایش شروع کردند به لرزیدن، به‌سرعت پلک می‌زد و بغض گلویش را گرفته بود و بعد همه از راه رسیدند. به‌سرعت با گونه‌های سرد به سمتش دویدند.
Tamim Nazari
کری از مدت‌ها پیش به این نتیجه رسیده بود که همیشه چیزهایی وجود دارند که شما تا به‌حال ندیده‌اید، اما خیلی ترسناک‌اند و چیزی که کری نتوانست ببیند او را نترساند، بلکه قلبش را شکست.
Tamim Nazari
در سه‌کاج چیزهایی بود که او آرزویشان را داشت. شیرینی کروسانت و قهوه لاته، استیک کبابی و روزنامهٔ نیویورک‌تایمز، همچنین نانوایی، رستوران کوچک، هتل بی‌اندبی، فروشگاه عمومی، آرامش، سکوت و شادی. آنجا لذت‌ها و غم‌های بزرگی داشت که آدم می‌توانست خودش را با شرایط وفق دهد و از زندگی لذت ببرد. آنجا، همنشینی و مصاحبت و الفت داشت و مغازه‌ای با یک شیروانی که خالی بود و انتظار او را می‌کشید.
Tamim Nazari
سی‌سی هر چیزی را که دوست نداشت، کنار می‌گذاشت، حتی همسر و دخترش. هر چیز ناخوشایندی، هر انتقادی، هر احساساتی و هر حرف تندی، جز حرف‌های خودش. سائول می‌دانست که سی‌سی در دنیای خودش زندگی می‌کند. می‌دانست کجا کارش عالی است و کجا احساسات و شکست‌هایش را پنهان می‌کند. سائول نمی‌دانست کی این دنیایش از هم می‌پاشد، اما امیدوار بود روزی آنجا باشد و آن لحظه را با چشمانش ببیند، با اینکه می‌دانست به این زودی اتفاق نمی‌افتد.
Tamim Nazari
در پنجاه‌ودوسالگی، سائول تازه داشت می‌فهمید که دیگر دوستانش مثل قبل خیلی بااستعداد و باهوش و خوش‌اندام نیستند. درواقع، بیشتر آنها حوصله‌اش را سر می‌بردند، حتی بعضی‌هایشان موقع حرف زدن خمیازه می‌کشیدند. آنها روزبه‌روز چاق‌تر و کچل‌تر و خنگ‌تر می‌شدند. شک کرد که خودش هم دارد شبیه آنها می‌شود. فکر کرد که چه بهتر! چون دیگر زن‌ها کمتر به او توجه می‌کنند یا اینکه دیگر به این نتیجه می‌رسد که چوب‌های اسکی‌اش را _که با آنها تمام سراشیبی روستا را طی می‌کرد_ بفروشد و یا برای اولین آزمایش پروستاتش نزد دکتری برود. سائول همهٔ آنها را قبول داشت، اما چیزی که هر روز ساعت دو نیمه‌شب او را از خواب بیدار می‌کرد و در گوشش می‌خواند، شبیه صدای هشدار به یک بچه بود که می‌گفت: "شیرها زیر تختش زندگی می‌کنند".
Tamim Nazari

حجم

۳۵۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۴۵۳ صفحه

حجم

۳۵۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۴۵۳ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
تومان