کتاب سرنوشت مرگبار
معرفی کتاب سرنوشت مرگبار
کتاب سرنوشت مرگبار نوشته لوئیز پنی است که با ترجمه ندا افروغ منتشر شده است. کتاب سرنوشت مرگبار داستانی هیجانانگیز و جنایی است که شما را به قلب یک جنایت میبرد.
درباره کتاب سرنوشت مرگبار
کتاب سرنوشت مرگبار داستان زنی به نام سیسی است. این بینهایت سلطهگر و قدرتطلب است. نهتنها همواره همسرش را کنترل میکند که دخترش را هم برای اضافه وزن تحقیر میکند و اجازاه نمیدهد آواز بخواند. او مدیر یک موسسه موفقیت به نام آرام باش است و زندگیای مخفی دارد. او معشوقی دارد که با او در ارتباط است و این مرد را هم کنترل میکند. مرد میداند کنترل میشود و سعی میکند خودش را آزاد نگهدارد یا گاه و بیگاه به طعنه و تحقیر رفتار سی سی را تلافی کند. اما داستان کتاب جایی آغاز میشود که سی سی به قتل میرسد...
خواندن کتاب سرنوشت مرگبار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به رمانهای جنایی پیشنهاد میکنیم.
درباره لوئیز پنی
لوئیز پنی، نویسندهٔ کانادایی، در سال ۲۰۱۱ برندهٔ جایزهٔ آگاتا (بهترین رمان معمایی) شد.
سایت ونکوورسان دربارهٔ این نویسندهٔ خوشذوق مینویسد: «این نویسندهٔ اهل کِبِک و خالق سریداستانهای جذاب کارآگاه آرماند گاماش، جایزهٔ بهترین رمان معمایی آگاتا را از آن خود کرد و همینطور برندهٔ ششمین رمان با نام "دفن مردهٔ شما" برای چهار نوبت شد».
آثار لوئیز پنی به شانزده زبان ترجمه شده و بهطور معمول جزو فهرست پرفروشهای کتابهای بینالمللی بوده است.
بخشی از کتاب سرنوشت مرگبار
سائول متوجه شد سیسی کتابش را با ظرافتی بیش از هر زمانی که به سائول توجه میکرد، در بغل گرفته است. با خود فکر کرد: "یعنی سردی درونِ سیسی به درون او هم نفوذ کرده؟"، شاید. زمان عشقبازی داشت بهآرامی منجمدش میکرد. همین حالا هم نمیتوانست بدن خودش را حس کند، احساس سردی میکرد.
در پنجاهودوسالگی، سائول تازه داشت میفهمید که دیگر دوستانش مثل قبل خیلی بااستعداد و باهوش و خوشاندام نیستند. درواقع، بیشتر آنها حوصلهاش را سر میبردند، حتی بعضیهایشان موقع حرف زدن خمیازه میکشیدند. آنها روزبهروز چاقتر و کچلتر و خنگتر میشدند. شک کرد که خودش هم دارد شبیه آنها میشود.
فکر کرد که چه بهتر! چون دیگر زنها کمتر به او توجه میکنند یا اینکه دیگر به این نتیجه میرسد که چوبهای اسکیاش را _که با آنها تمام سراشیبی روستا را طی میکرد_ بفروشد و یا برای اولین آزمایش پروستاتش نزد دکتری برود. سائول همهٔ آنها را قبول داشت، اما چیزی که هر روز ساعت دو نیمهشب او را از خواب بیدار میکرد و در گوشش میخواند، شبیه صدای هشدار به یک بچه بود که میگفت: "شیرها زیر تختش زندگی میکنند".
به سائول میگفت: "تو دیگر برای مردم آدم کسلکنندهای هستی".
از خانه بیرون رفت و نفسهای پر از غم و گرفتهاش را در هوای شب بیرون داد و نسیم خنک را به داخل ریههایش فروبرد. کوشید به خودش قوّت قلب بدهد که خمیازههای خفهکننده از شامی که با هم خوردند، بهخاطر شراب است یا حتی گوشت اردک یا گرمای رستوران مونترال که مثل ژاکت بزرگ زمستانی به دورش پیچیده شده بود، اما هنوز صدای نالههای شب خطرهای پیش رو را هشدار میداد؛ خطرهایی مثل مصیبتهای قریبالوقوع، داستانهای طویل و دراز، مراقبتهای کوتاهمدت، چشمهای سفید زیادی که او را نظاره میکردند، نگاههای کوتاه، سریع و محتاطانه به ساعتها. چه موقع میخواهند او را به حال خودش بگذارند؟ از نگاههایی که اتاق را چک میکنند، از ناامیدی برای یافتن یک همدمِ همدل.
تا اینکه اجازه داد سیسی به او نزدیک شود، فریبش دهد و ببلعدش؛ انگارحیوانی که زیر تخش خوابیده بود، بیدار شده و روی تخت آمده بود. سائول کمکم فکر کرد که این زن خودشیفته بالأخره دست از تسخیرِ همسرش و حتی آن دختر بیچارهاش برداشته و حالا میخواهد او را تحت سلطهٔ خودش درآورد.
سائول از همراهی با او عصبی شد و به خودش بدوبیراه گفت، البته بیشتر منظورش به سیسی بود.
حجم
۳۵۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۵۳ صفحه
حجم
۳۵۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۵۳ صفحه
نظرات کاربران
ترجمه فاجعه و افتضاح. اصلا توصیه نمیشه.
ترجمه افتضاحه نمیفهمی چی خوندی
داستان خوبی بود ولی فکر می کنم باید آثار قبلی این نویسنده رو خوند تا درک درستی از کتاب داشته باشیم.
بسیار بد. من قبلاً چندین کتاب از سری کتابهای آرماند گاماش را، البته بزبان اصلی خوانده ام و از نوشته های لوییز پنی لذت زیادی بردم ولی.... ولی ترجمه این کتاب بقدری بد و نارساست و در عینحال تا حد
داستان جالبی بود. خوشم اومد.
من که خیلی خوشم اومد