دانلود و خرید کتاب قصه های ترسناک عمو مونتاگ کریس پریستلی ترجمه قاسم مؤمنی
تصویر جلد کتاب قصه های ترسناک عمو مونتاگ

کتاب قصه های ترسناک عمو مونتاگ

امتیاز:
۴.۴از ۷۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب قصه های ترسناک عمو مونتاگ

کتاب قصه های ترسناک عمو مونتاگ نوشته کریس پریستلی و ترجمه قاسم مؤمنی است. کتاب قصه های ترسناک عمو مونتاگ را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب قصه های ترسناک عمو مونتاگ

پیرمردی به اسم عمو مونتاگ در این کتاب قصه‌های ترسناکی را برای شما تعریف می‌کند. او در یک خانه قدیمی در انتهای جنگل زندگی می‌کند و ادگار برادرزاده کوچکش از هر فرصتی استفاده می‌کند که از راه جنگل به خانه عمو برود. تا قصه‌هایش را گوش کند. قصه این بار عمو مونتاگ با بقیه قصه‌هایش فرق دارد. و از همیشه ترسناک‌تر است. هرچه قصه‌ها ترسناک‌تر می‌شوند حال و هوای خانه عمو هم تغییراتی می‌کند.

خواندن کتاب قصه های ترسناک عمو مونتاگ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 نوجوانان بالای ۱۶ سال که ژانر وحشت دوست دارند مخاطبان این کتاب‌اند.

بخشی از کتاب قصه های ترسناک عمو مونتاگ

صبح یکی از روزهای شاد و خرم مهر بود. در خنکای هوا، برگ‌های زرد و قهوه‌ای، آرام از درختان می‌ریختند و شبنم یخ‌زدهٔ اول صبح، در سایه برق می‌زد.

پسری به نام سایمن هاکینز به دیوار سرد و مرطوب تکیه داده و به پیرزنی در باغی آن‌طرف‌تر زل زده بود. سایمن او را می‌دید، ولی او نمی‌توانست سایمن را ببیند؛ چون ننه تالو نابینا بود.

بچه‌های روستا ننه تالو را جادوگر صدا می‌زدند و با شیطنت در خانه‌اش را می‌زدند؛ اما هیچ‌کس جرئت نداشت وارد باغ شود. در هالووین، به در خانه‌اش تخم‌مرغ می‌کوبیدند و فرار می‌کردند. سایمن حوصله‌اش سر رفت و قدمی در آن اطراف زد تا ببیند آیا ننه تالو کار جالبی می‌کند. بعید به نظر می‌رسید.

ژاکتی خاکستری پوشیده و شالی کلفت روی دوشش انداخته بود. لباسی سنگین و بلند به تن داشت که تا پایین پایش می‌رسید و لبه‌های آن به علف‌های مرطوب می‌مالید و خیس می‌شد. چکمه‌هایی سیاه پوشیده بود و دستکش‌های بی‌انگشت. کلاهی پشمی روی سرش داشت و صورتش از سرما سرخ شده بود.

داشت یکی از درخت‌های سیب کهنسال روبه‌روی خانه‌اش را وارسی می‌کرد. سایمن طوری با کنجکاوی و دقت به او نگاه می‌کرد که انگار زنبور عسل یا مورچه‌ای را مشغول کار، تماشا می‌کند.

انگشتان چغر یکی از دست‌هایش را به تنه و شاخه‌ها می‌کشید و با دست دیگرش قیچی باغبانی را باز و بسته می‌کرد. دستش به انتهای یکی از شاخه‌ها رسید و قیچی را بالا آورد. سر شاخه را لای قیچی گذاشت و برید. وقتی قیچی صدا کرد، یک دسته باسترک از درخت راج کناری به هوا بلند شدند.

پیرزن ناگهان گفت: «کی اونجاست؟» سایمن جا خورد. صدایش آرام و ملایم بود؛ اما مثل ضربه‌ای ناگهانی سکوت باغ را شکست. سایمن جواب نداد.

بی‌آنکه سرش را به اطراف بچرخاند، گفت: «بیا جلو. درسته کورم، اما کر یا نادون نیستم. اگه اومدی این پیرزن رو بترسونی، خیلی کارت زشته.»

سایمن گفت: «من اسمم... مارتینه.»

سایمن گفت: «من اسمم... مارتینه.»

پیرزن گفت: «مارتین، ها؟» این را طوری گفت که سایمن احساس کرد پیرزن شک کرده است. اما چرا شک کند؟ از کجا بفهمد او مارتین نیست؟ «چی می‌خوای، مارتین؟»

گفت: «چی‌کار داری می‌کنی؟»

پیرزن گفت: «هرس. درخت‌های سیبم رو هرس می‌کنم. اگه هرسشون نمی‌کردم، این سیب‌های خوش‌مزه رو بهم نمی‌دادن. به جاش تموم انرژی‌شون رو صرف شاخ‌وبرگ‌های جدید می‌کردن. باید سربه‌راهشون کرد.» همان لحظه‌ای که می‌گفت سربه‌راه، دهان قیچی باغبانی تا ته باز و ناگهان بسته شد.

«دوباره ازت می‌پرسم، چی می‌خوای؟»

سایمن آرام و سربه‌راه گفت: «هیچی.»

پیرزن گفت: «هیچی، ها؟ من شما بچه‌ها و اون دست‌های طمع‌کارتون رو خوب می‌شناسم.» سایمن از کینه‌ای که در صدای پیرزن بود، جا خورد.

گفت: «من هیچ کار نمی‌کنم.»

«پس برو پی کارت.»

سایمن تکان نخورد.

Kiana
۱۴۰۰/۱۱/۲۲

4⭐ داستاناش واقعاً ترسناک بود و دوست داشتم ولی پایان باز داستان ها رو دوست نداشتم و انگار صرفاً جهت ترشح شدن آدرنالین نوشته شده بود 😂 اگه دوست دارین یه کتاب با مجموعه ای از داستان های کوتاه ترسناک بخونین

- بیشتر
ヅ𝕊𝕦𝕟𝕤𝕙𝕚𝕟𝕖
۱۴۰۰/۰۹/۲۰

در مورد بچه هایی ک هر کدوم بر اثر یک اتفاق ترسناک مردن باحال بود.

دراکولا
۱۴۰۱/۰۳/۰۲

عالی بوددددد یه کتاب در ژانر وحشت و برای نوجوان داستانش آدم رو معطل نمیکرد و چیزای اضافی نمی گفت راستش من کتابیو دوس دارم که الکی چند تا خط بدرد نخور بهش اضافه نشه چون داستان باید کشش داشته باشه و اینجوری

- بیشتر
.
۱۴۰۱/۰۱/۰۹

عالی بود خیلی خوشم آمد 💯💯💯💯 در مورد بچه هایی بود که بخاطر اتفاق های ترسناکی مردن👻☠️

A
۱۴۰۱/۰۱/۰۹

یه دوستمون میگفت برید از نشر پیدایش بخونید راست میگفت توی پیدایش سه قسمت هر قسمت دویست و خورده ای توی پرتقال یه قسمته صد و خورده ای. چی بگم

محمد داودی
۱۴۰۲/۰۲/۰۳

رمان زیبایی بود که در سبکش خودش بهترینه و اگه این رمان به فیلم سینمایی تبدیل بشه مشتاقانه فیلمش رو تماشا میکنم. داستان رمان درباره یه عمو پیر که محکوم به سرنوشتی شومه که نتیجه اعمال بدش در گذشته بوده و

- بیشتر
artemis
۱۴۰۳/۰۱/۲۴

می توانم بگم قشنگ بود ومن به شخصه خوشم امد

تام وارد
۱۴۰۲/۰۹/۳۰

من بیست و دو سالمه و طبیعتن با هرچیزی قرار نیست بترسم، با این کتابم نترسیدم😂اما (لذتش) رو بردم چون آبکی نبود و آخرش که همه ی داستان ها به هم مربوط شدن خیلی جالب بود اما کاش تهش اینطوری

- بیشتر
Aida.pournia
۱۴۰۰/۱۲/۲۱

خیلی خوب بوددددد حتما بخونید اگه ترسناک دوست دارین داستان های خیلی باحالی داشتت💖🧚🏻‍♀️😭😍

شهرزاد
۱۴۰۰/۰۷/۱۶

من کتاب رو نخوندم و نمی دونم چطوره،لطفا راهنمایی کنید.من تبلیغش رو زیاد شنیدم.به ۲۴ تومن می ارزه یا چرته؟لطفا در بی نهایت قرار دهید.متشکرم

داشت. نه اینکه بخواهم پز بدهم، ولی اصلاً دنیای من با آن‌ها فرق می‌کرد.
𝘙𝘖𝘡𝘈
چرا هرکس زندگی آدم رو نابود می‌کنه، نابودش نمی‌کنن؟
𝐑𝐎𝐒𝐄
هر چیزی یه قصه‌ای داره. هر چیزی و هر کسی
𝐑𝐎𝐒𝐄
عروسی عجب چیز وحشتناکیه! نه؟
𝐑𝐎𝐒𝐄
همه‌شون عین هم هستن، تامس. همه‌شون تظاهر می‌کنن. عین سیبی که بیرونش از قشنگی برق می‌زنه، ولی توش گندیده و کرم‌خورده‌ست.»
artemis
عمو گفت: «خونه، فرانتس رو کلاً عوض کرده. حتی اگه بخوام برم هم اصلاً به من اجازه نمی‌ده، ادگار! الان بیشتر از اینکه خدمتکار باشه، یه‌جور زندان‌بانه. ولی می‌دونم همهٔ این‌ها حقمه. خیلی‌ها به‌خاطر جرم‌های کمتر از این، سال‌ها توی زندان به بیگاری گرفته می‌شن و می‌پوسن.» چند لحظه سکوت کرد و ادامه داد: «ولی ادگار! عجیبه که دیگه مثل سابق از اون‌ها نمی‌ترسم. دیگه آرومم. انگار با سرنوشتم کنار اومده‌ام. این‌ها تاوان اون سال‌هاییه که به حرف شاگردهام گوش ندادم، به حرف ویلیام گوش ندادم.» گفتم: «یعنی منظورتون اینه که... یعنی می‌خواین بگین قصه‌هایی که برام گفتین، این بچه‌ها براتون تعریف کرده‌ان؟» عمو مونتاگ سر تکان داد. پرسیدم: «مگه می‌شه؟» همان‌طور که بچه‌ها نزدیک می‌شدند، صدایم کم‌کم می‌لرزید و هر کلمه را شمرده و با دقت می‌گفتم: «معنی‌ش اینه که...» «چی، ادگار؟» «معنی‌ش اینه که این بچه‌ها، دست‌کم بعضی‌هاشون... مرده‌ان؟» به‌محض اینکه این کلمه را به زبان آوردم، بچه‌ها مثل سایه‌ای پریدند و در میان درختان ناپدید شدند و از پشت تنهٔ درختان به ما نگاه می‌کردند. با اینکه دوباره مثل قبل نمی‌شد آن‌ها را دید، ولی می‌دانستم که همگی به من خیره شده‌اند.
AMIr AAa i
مادر گفت: «ولی من که قاب عکس نخریدم، من فقط یه آینه خریدم.» کریستینا گیج و سردرگم به مادرش نگاه کرد و بعد به تصویر خودش در تکه‌های شکستهٔ آینه روی زمین. عکسی در کار نبود. از همان اول هم عکسی در کار نبود.
Kiana
همچون کسی که در جادهٔ تنهایی با ترس و واهمه گام برمی‌دارد، یک بار رو گردانده و حالا برمی‌گردد و دیگر سرش را برنمی‌گرداند. چون می‌داند که اهریمنی ترسناک با هر قدم در پی‌اش می‌آید.
Je suis peut-être un fantôme !
گفت: «ادگار! عروسی عجب چیز وحشتناکیه! نه؟» کاملاً موافق بودم. خودم به چند عروسی رفته بودم که انگار عذابی تمام‌نشدنی بود و باید چند ساعت با عموها و عمه‌های حوصله‌سربر حرف می‌زدم. عمو مونتاگ آهی کشید و گفت: «صد رحمت به تشییع جنازه! آدم هر روز بره عزاداری، بهتر از اینه که یه بار بره عروسی. دست‌کم حرف‌هایی که اونجا می‌زنن، بهتره.»
zahra bijani
او را به درخت سیب نبسته بودند، بلکه خودش درخت سیب شده بود.
nina

حجم

۱٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

حجم

۱٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان