کتاب عمارت مرموز؛ جلد اول
معرفی کتاب عمارت مرموز؛ جلد اول
کتاب عمارت مرموز؛ جلد اول راز ساعت بلک فرود، اثری از گرگوری فونارو با ترجمه محمد ورزی است. این داستان درباره یک عمارت عجیب و غریب است که هیولایی بیرحم در آن زندگی میکند و برای عزیزترین چیزهای زندگی الیور نقشه کشیده است.
انتشارات پرتقال با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره کتاب عمارت مرموز؛ جلد اول
کتاب عمارت مرموز؛ جلد اول داستانی جذاب و ماجرایی هیجانی است که شما را تا انتها همراه خود میکشاند.
لوسی و اولیور تینکر، بچههای آقای تینکر به واچ هالو رفتند و خیالشان حسابی راحت بود. حتی فکرش را هم نمیکردند که خطری تهدیدشان کند. حتما میخواهید بدانید چرا؟
غریبهای مرموز به پدرشان، آقای تینکر پیشنهاد وسوسه کنندهای داده است. قرار است آقای تینکر ساعت عمارت بلک فورد را تعمیر کند و در ازای آن مقدار بسیار زیادی سکه طلا بگیرد. اما بچهها خیلی زودتر از پدرشان میفهمند که یک جای کار میلنگد و چیزی در این میان درست نیست. الیور و لوسی با هیولایی بیرحم به نام گار روبهرو میشوند. گار میخواهد خانه بلک فورد را تصاحب کند و بعد هم هر چیزی را که برای تینکرها عزیز است، نابود کند....
کتاب عمارت مرموز؛ جلد اول را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کتاب عمارت مرموز؛ جلد اول برای تمام نوجوانان و علاقهمندان به داستانهای فانتزی و ماجراجویانه جذاب و خواندنی است.
درباره گرگوری فونارو
گرگوری فونارو در رود آیلند بزرگ شده است. او از دانشگاه تئاتر نیوهمپشایر فارغالتحصیل شده است و کارشناسی ارشد تئاتر را از دانشگاه براون و مدکر بازیگری را از هنرستان FSU / Asolo دریافت کرده است.
گرگوری فونارو اولین داستانش را زمانی که کلاس چهارم بود نوشت: ارواج در پنجره. او خودش این اثر را بهترین کارش میداند. در حال حاضر او در دانشگاه کارولینای شرقی، به تدریس درام مشغول است.
بخشی از کتاب عمارت مرموز؛ جلد اول
صبح روز بعد، الیور سر میز آشپزخانه نشست و همانطور که قاشقش را بیاختیار در کورنفلکسش فرو میبرد، پدرش را دید که موهایش را در حمام کوچکشان شانه میزد. وسط آینه طوری ترک خورده بود که برای بهتر دیدن باید هرازگاهی سرش را اینطرف و آنطرف میکرد. به نظر الیور، پدرش، با این حرکات موزون، بیشتر شبیه مُطربهای موقرمز هیپ هاپ شده بود.
پدرش از حمام داد زد: «خیلی طول نمیکشه، اُلی. طلافروش فقط دو چهارراه با ما فاصله داره. یه چِک برام مینویسه و بعدش میرم بانک تا به حساب بخوابونمش. بعدش هم، قسطهای عقبمونده رو میدم. با این دوازده هزارتا میتونیم تا دسامبر رو تسویه کنیم. پسر! اون بانکیهای کلهگنده حسابی غافلگیر میشن! ساعتفروشی تینکر آخرش ورشکست نشد!»
آقای تینکر کمی خندید و چند باری دستش را به جیب سوییشرت کلاهدارش زد تا از بودن سکهها مطمئن شود. کیسه طلا را از زمان لباس پوشیدنش همانجا مخفی کرده بود. دیشب هم آن را زیر بالشش گذاشته بود. الیور همان دیشب از صدای جیرینگجیرینگ سکهها میدانست پدرش آنها را از مغازه بیرون کشیده است. پدر حتماً آنقدر هیجانزده بود که نتوانسته بود چشم روی هم بگذارد.
الیور از حدسش مطمئن بود چرا که خروپف پدر حداقل یک بار در طول شب بیدارش میکرد. اگر هم خروپف او نبود، لوسی گاهی با چنان لگدی به سینهاش میکوبید که درجا از خواب میپرید. خواهر و برادر روی یک تخت دونفره کوتاه در یک گوشه اتاق میخوابیدند و پدرشان روی تختخواب سفری جمعوجوری در طرف دیگر و نزدیک اجاق گاز میخوابید. آپارتمان تکخوابهشان تنگ و تاریک بود و فقط یک پنجره کوچک توی حمام و یک در داشت که به کوچه پشتی باز میشد.
وقتی مادر الیور زنده بود، تینکرها در آپارتمان طبقه بالا زندگی میکردند. ولی هزینههای سرسامآور دوا و درمان و کسبوکار کساد چند سال اخیر... خب، دقیقترش این است که مسئله، بیرونقیِ کسبوکار نبود، پدر الیور اینکاره نبود. در واقع پدرش حتی درست نمیدانست سکههایی که از آقای کوییگلی گرفته بود چقدر دوام میآورد. طبق محاسبه الیور آن ده سکه نهایتاً تا سپتامبر کفاف میداد ولی حرفی نزد. پدرش که گوش نمیکرد و گذشته از این، الیور آخرین باری که پدرش را به این اندازه خوشحال دیده بود به خاطر نمیآورد.
آقای تینکر از حمام خارج شد. بهسمت اجاق گاز رفت و گفت: «حتماً از خواهرت توی شستن لباسها کمک بگیر.» مقداری قهوه داخل ماگ مسافرتیاش ریخت. «مطمئنم الان توی پارکه و قبل از اینکه هوا خیلی گرم بشه، داره فوتبال بازی میکنه.»
الیور با حرکت دست حرف پدرش را تأیید کرد. آقای تینکر، که کبکش خروس میخواند و زیر لب آهنگی را زمزمه میکرد، از در پشتی بیرون رفت. الیور لحظهای همانجا نشست و آواز پدرش را میشنید که در کوچه دورتر و دورتر میشد. حتی اگر به لوسی نباخته بود، باز هم برای لباسها وقتش را نمیگرفت. تازه تنبیهش تمام شده بود و بهتر دید که بگذارد از آزادیاش لذت ببرد. بهعلاوه، لوسی با آنکه برنامههای کل تابستانش بههم میخورد، شکایتی نکرده بود.
خب شاید کل تابستانش نه. الیور حتی نمیتوانست تصور کند که تعمیر یک ساعت اینقدر طول بکشد؛ حتی ساعتی غولپیکر در عمارت بلکفورد. به نظرش اسم این خانه خیلی عجیبوغریب بود. ولی عجیبتر این بود که باید بدون برق آنجا زندگی میکردند. درست بود که پدر میخواست همراهشان ژنراتور برق بیاورد، ولی از وانت قدیمیشان هم پُرسروصداتر و قراضهتر بود.
الیور بقیه کورنفلکسش را خورد، کاسهاش را شست و خشک کرد و بعدش کهنه کثیف آشپزخانه را هم بهزور فرو کرد توی یکی از دو کیسه تا خرخره پُرِ لباسهای نشُسته. کارهای زیادی بود که باید قبل از سفر انجام میدادند. پدر قصد داشت این شنبه مغازه را، برای اولینبار پس از مرگ مادر، تعطیل کند.
حجم
۹۰۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۹۶ صفحه
حجم
۹۰۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۹۶ صفحه
نظرات کاربران
لوسی و اولیور تینکر، هنگامی که به واچ هالو رسیدند، مطمئن بودند که همهچیز سرجایش است و خطری تهدیدشان نمیکند. غریبهای مرموز، به پدرشان پیشنهاد وسوسهکنندهای داده است: آقای تینکر باید ساعت عمارت را درست کند و بعد از آن، مقدار
از نظرم کتاب بدی نبود ولی برای سن من خیلی دیگه مسخره بود 😂 به قیافش نمیخوره ولی برای 11 سال به پایینه. اگه پایین 11 سال سنتونه یا اینکه بچه ای به این سن دارید توصیه میکنم بخونید براشون
خوب بود ولی بهترم میتونست باشه🍓🌱 ولی در کل خوشم اومد اگه تخیلی دوست دارید بخونید
علاقمندان به داستانهای هیجان انگیز و ماورائی حتما از خوندن این داستان لذت میبرن،نظرات مختلفه بعضیها نظر دادن داستان ضعیفه ولی برای من انقدر جذاب بود که اصلا نتونستم گوشیمو زمین بزارم،بعدش هم که رفتم سراغ جلد دوم😁ممنونم طاقچه جان👍
چی بهتر از این؟؟؟؟؟
معمایی،نسبتا ترسناک،عجیب و غریب و جالب،در کل عالییی😘
کتاب «عمارت مرموز» رمانی نوشته «گرگوری فونارو» است که اولین بار در سال 2019 منتشر شد. مادر «لوسی» و «الیور» از دنیا رفته، و عتیقه فروشی خانوادگی آن ها نیز در شرایطی بد قرار گرفته است. وقتی غریبه ای اسرارآمیز
کتاب جالب و پر ماجراییه اما اصلا ترسناک نیست ،یا حداقل برای من ترسناک نبود. ولی به هر حال پیشنهاد میکنم که بخونیدش😊
کتاب بسیار جالب و خواندنی است من با خواندن اون واقعا درک کردم که انگار برای من پیش امده
جالب بود