
کتاب مرگ ایوان ایلیچ
معرفی کتاب مرگ ایوان ایلیچ
کتاب مرگ ایوان ایلیچ، با عنوان انگلیسی The death of Ivan Ilyich، نوشته لئو تولستوی و با ترجمه رضا ستوده، اثری از ادبیات کلاسیک روسیه است که انتشارات نگاه در سال ۱۴۰۴ آن را منتشر کرده است. این کتاب یکی از مهمترین آثار تولستوی به شمار میرود و در قالب داستانی کوتاه، به موضوع مرگ، معنای زندگی و مواجههی انسان با حقیقت نهایی هستی میپردازد. تولستوی در این اثر، با نگاهی موشکافانه و بیپرده، زندگی یک قاضی معمولی به نام ایوان ایلیچ را روایت میکند که پس از ابتلا به یک بیماری لاعلاج، با واقعیت مرگ و پوچی زندگی روزمرهی خود روبهرو میشود. داستان هم از منظر فردی و هم اجتماعی، لایههای مختلف زندگی، روابط خانوادگی و مناسبات شغلی را به تصویر میکشد و پرسشهایی اساسی دربارهی اخلاق، وجدان و معنای وجود مطرح میکند. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب مرگ ایوان ایلیچ اثر لئو تولستوی
کتاب مرگ ایوان ایلیچ، اثر لئو تولستوی، داستان زندگی و مرگ یک قاضی روسی را در اواخر قرن نوزدهم روایت میکند. تولستوی در این کتاب، با نثری دقیق و بیپیرایه، زندگی ایوان ایلیچ را از دوران جوانی تا لحظهی مرگش دنبال کرده است. ساختار کتاب بهگونهای است که ابتدا با خبر مرگ ایوان ایلیچ آغاز میشود و سپس با بازگشت به گذشته، روند زندگی، ازدواج، پیشرفت شغلی و روابط خانوادگی او را به تصویر میکشد. تولستوی با پرداختن به جزئیات زندگی روزمره، مناسبات اجتماعی و دغدغههای شغلی، تصویری از طبقهی متوسط روسیهی آن دوران ارائه داده است.
در این میان، بیماری و مواجههی ایوان ایلیچ با مرگ نقطهی عطف داستان است که باعث میشود او به بازنگری در زندگی و ارزشهای خود بپردازد. لئو تولستوی در این اثر، هم به بحران وجودی فردی اشاره کرده و هم نقدی بر ریاکاری اجتماعی، سطحینگری و بیتفاوتی انسانها به رنج و مرگ دیگران ارائه داده است. کتاب مرگ ایوان ایلیچ اثری است که با زبانی ساده اما عمیق، به پرسشهای بنیادین دربارهی زندگی، مرگ و معنای واقعی خوشبختی میپردازد.
خلاصه داستان مرگ ایوان ایلیچ
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند!
ایوان ایلیچ، قاضیای موفق و عضوی از طبقهی متوسط روسیه، زندگیاش را بر اساس معیارهای پذیرفتهشدهی اجتماعی و شغلی پیش میبرد. او با زنی از خانوادهای مناسب ازدواج میکند و زندگی خانوادگی و شغلیاش را مطابق انتظارات جامعه سامان میدهد. بااینحال روابط خانوادگیاش بهتدریج سرد و پرتنش میشود و شادی و رضایت جای خود را به روزمرگی و بیتفاوتی میدهد. ایوان ایلیچ پس از سالها کار و تلاش برای پیشرفت، به یک بیماری لاعلاج مبتلا میشود. این بیماری او را ناچار میکند با واقعیت مرگ و پوچی زندگی روبهرو شود.
درحالیکه اطرافیانش بیشتر به منافع شخصی و ظواهر اهمیت میدهند، ایوان ایلیچ در تنهایی و رنج، به بازنگری در زندگی و ارزشهای خود میپردازد. او درمییابد که زندگیاش بیش از آنکه اصیل و معنادار باشد، بر اساس انتظارات دیگران و ترس از قضاوت جامعه شکل گرفته است. در نهایت، ایوان ایلیچ با پذیرش مرگ و رنج، به نوعی آرامش و رهایی درونی میرسد؛ آرامشی که از مواجههی صادقانه با حقیقت و پذیرش مسئولیت زندگی خود ناشی میشود.
چرا باید کتاب مرگ ایوان ایلیچ را بخوانیم؟
کتاب مرگ ایوان ایلیچ اثری است که با نگاهی بیپرده و صادقانه، به یکی از اساسیترین دغدغههای انسانی یعنی مرگ و معنای زندگی میپردازد. این کتاب هم تصویری از زندگی طبقهی متوسط و مناسبات اجتماعی روسیهی قرن نوزدهم ارائه میدهد، هم با پرداختن به بحران وجودی یک انسان، خواننده را به تأمل دربارهی ارزشهای شخصی، انتخابها و اصالت زندگی دعوت میکند. لئو تولستوی در این اثر، با روایت رنج و تنهایی ایوان ایلیچ، نشان داده است که مواجهه با مرگ میتواند به بازنگری عمیق در زندگی و یافتن معنای حقیقی آن منجر شود. خواندن این کتاب فرصتی است برای روبهرو شدن با پرسشهایی که اغلب در زندگی روزمره نادیده گرفته میشوند و همچنین درک بهتر از ریشههای رنج، ترس و امید در وجود انسان.
خواندن کتاب مرگ ایوان ایلیچ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
خواندن کتاب مرگ ایوان ایلیچ به کسانی پیشنهاد میشود که دغدغهی معنای زندگی، مرگ، بحرانهای وجودی و روابط انسانی را دارند. همچنین این کتاب برای علاقهمندان به ادبیات کلاسیک، فلسفهی زندگی و کسانی که بهدنبال تأملی عمیقتر دربارهی ارزشها و انتخابهای فردی هستند، مناسب است.
درباره لئو تولستوی
لئو تولستوی در ۹ سپتامبر ۱۸۲۸ در یاسنایا پولیانا، در حدود ۲۰۰ کیلومتری جنوب مسکو، چشم به جهان گشود. او را از بزرگترین رماننویسان تاریخ ادبیات جهان میدانند. تولستوی از سال ۱۹۰۲ تا ۱۹۰۶ هر سال نامزد دریافت جایزهی نوبل ادبیات بود و در سالهای ۱۹۰۱، ۱۹۰۲ و ۱۹۰۹ نیز نامزدی جایزهی صلح نوبل را تجربه کرد، اما هرگز موفق به دریافت این جوایز نشد. از مهمترین آثار او میتوان به جنگ و صلح، آنا کارنینا، مرگ ایوان ایلیچ و رستاخیز اشاره کرد.
تولستوی در دوسالگی مادر و در نهسالگی پدرش را از دست داد. سرپرستی او ابتدا بر عهدهی یکی از بستگان دور خانواده بود و پس از مرگ پدر، به عمهاش، کنتس الکساندرا ایلینیچنا، سپرده شد. او تا سال ۱۸۴۱، یعنی زمان مرگ عمهاش، نزد او زندگی کرد و پس از آن به شهر کازان نقلمکان کرد و تحت سرپرستی عمهی دیگرش قرار گرفت.
تولستوی در آغاز تحت آموزش معلمی فرانسوی قرار گرفت. او در سوم اکتبر ۱۸۴۴، زمانی که ۱۶ سال داشت، تحصیل در رشتهی ادبیات شرقی (عربی و ترکی) را در دانشگاه سلطنتی کازان آغاز کرد، اما در آزمون انتقالی پایان سال مردود شد و بهناچار دوباره در دورهی سال اول شرکت کرد. پس از آن به دانشکدهی حقوق رفت؛ هرچند در این رشته نیز با مشکلات درسی روبهرو بود، سرانجام موفق شد آزمون پایان سال را بگذراند و وارد سال دوم شود.
پس از چند رفتوآمد، به مسکو بازگشت و بخش زیادی از وقت خود را صرف قمار کرد؛ چیزی که تأثیر منفی چشمگیری بر وضعیت مالیاش گذاشت. در همین دوره، علاقهی عمیقی به موسیقی در او شکل گرفت و نواختن پیانو را بهخوبی فراگرفت. این دلبستگی بعدها او را به نوشتن داستان سونات کرویتسر سوق داد. باخ، هندل و شوپن از آهنگسازان محبوب او بودند.
در زمستان سالهای ۱۸۵۰ تا ۱۸۵۱، نگارش کتاب دوران کودکی را آغاز کرد. سپس به دعوت برادرش به ارتش پیوست و در همان دوران نوشتن داستان قزاقها را شروع کرد. با انتشار چند اثر، نام او بهسرعت در میان نویسندگان برجستهی جوان زمان خود مطرح شد و به شهرت ادبی رسید.
آثاری چون بریدن جنگل، مجموعه داستانهای سواستوپل، لوسرن و داستان آلبرت حاصل سفرهای متعدد، حضور در ارتش و مواجههی مستقیم تولستوی با انسانها و شیوههای گوناگون زندگی بود. او در سال ۱۸۶۲ با زنی به نام سوفیا ازدواج کرد که حاصل این زندگی مشترک ۱۳ فرزند بود. در سال ۱۸۶۹ شاهکار بزرگ خود، جنگ و صلح، را منتشر کرد و در فاصلهی ۱۲ سال، دو رمان عظیم جنگ و صلح و آنا کارنینا را به نگارش درآورد.
در سال ۱۹۰۱، با انتشار رمان رستاخیز که در آن انتقادهای تندی به آیینها و ساختار کلیسا مطرح شده بود، از جانب شورای مقدس کلیسای ارتودکس تکفیر شد. از این دوره به بعد، تولستوی ـ به گفتهی خودش ـ دچار بحران معنوی شد. او برای یافتن پاسخ پرسشهای درونیاش به مطالعهی الهیات روی آورد و بهتدریج از لذتها و آسایش یک زندگی اشرافی فاصله گرفت؛ ساده لباس میپوشید، به کارهای بدنی روی آورد، گیاهخوار شد، ثروت هنگفت خود را به خانوادهاش واگذار کرد و حتی از حقوق مالکیت ادبی آثارش چشم پوشید.
سه سال پس از مرگ دوست قدیمیاش، ایوان تورگنیف، کتاب مرگ ایوان ایلیچ را منتشر کرد. این اثر در ابتدا ممنوع شد، اما پس از دیدار تولستوی با تزار و به دستور مستقیم الکساندر سوم اجازهی انتشار یافت. تولستوی باور داشت که رمان تنها برای سرگرمی نوشته نمیشود، بلکه ابزاری برای انتقال مفاهیم اخلاقی و اجتماعی است. او میخواست از داوریهای خشن انسانها بکاهد و به گسترش مهربانی، شفقت و اخلاق انسانی یاری رساند.
تولستوی در ۷ نوامبر ۱۹۱۰، پس از تحمل یک بیماری سخت و دردناک، در ۸۳سالگی درگذشت. دو روز بعد، در ۹ نوامبر ۱۹۱۰، هزاران نفر در یاسنایا پولیانا گرد آمدند تا در مراسم تشییع پیکر این نویسندهی بزرگ شرکت کنند.
بخشی از کتاب مرگ ایوان ایلیچ
«بیوهزن حرفش را دوباره از سر گرفت و دربارهٔ مسئلهای صحبت کرد که معلوم بود اصل مطلب است. مطلب این بود که زن از پیوتر ایوانوویچ پرسید چگونه میتواند با مرگ همسرش از وزارت دارایی مستمری بگیرد. او اینطور وانمود میکرد که میخواهد در مورد گرفتن مستمری، پیوتر ایوانوویچ کارهایی را به او توصیه کند؛ اما مرد متوجه شد که زن همین حالا هم بیشتر از خودش میداند و حتی جزئیات را هم میداند. زن دقیقاً میدانست که در نتیجهٔ مرگ همسرش چقدر میتواند از وزارت دارایی عایدی داشته باشد. آنچه بیوهزن میخواست کشف کند این بود که آیا اصلاً راهی وجود دارد که او بتواند پول بیشتری بگیرد. پیوتر ایوانوویچ سعی کرد به راهی بیندیشد، اما کمی فکر کرد و برای حفظ ظاهر، دشنامهایی به حکومت حواله کرد که امساک به خرج میدهند و سرانجام گفت که برای این کار راهی وجود ندارد. زن پس از آن آهی کشید و تلاش کرد به راهی فکر کند که از دست مهمانش خلاص شود. مرد این را فهمید. سیگارش را خاموش کرد، برخاست، دست زن را در دست خود فشرد و از اتاق به راهرو رفت.»
حجم
۱۰۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
حجم
۱۰۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه