دانلود و خرید کتاب صوتی کشتی ساکورا
معرفی کتاب صوتی کشتی ساکورا
کتاب صوتی کشتی ساکورا رمانی نوشته کوبو آبه نویسنده سرشناس ژاپنی است. این اثر که در سال ۱۹۸۴ منتشر شده است. این کتاب داستان ترسی بزرگ از تمام شدن دنیا در دوران جنگ سرد است، جنگ سرد به دورهای از رقابت، تنش و کشمکش ژئوپلیتیکی بین اتحاد جماهیر شوروی و متحدانش (بلوک شرق) و ایالات متحده آمریکا و متحدانش (بلوک غرب) بعد از جنگ جهانی دوم گفته میشود.
درباره کشتی ساکورا
شخصیت اصلی داستان خودش را موش کور خطاب مبکند، جهان در دوران جنگ سرد است و این مرد مدام میترسد کار جهان به پایان برسد. پس در یک معدن متروک برای خودش اتاق امنی میسازد و شروع به آماده کردن یک کشتی میکند تا مردم را نجات دهد. او بلیط هایی میسازد تا مردمی را انتخاب کند و با دادن بلیطها به آنها ازانقراض بشر جلوگیری کند.
یک روز که موش کور برای پیدا کردن مسافران کشتیاش به شهر رفته با یک حشرهفروش آشنا میشود که حشرهای خاص دارد. او در عوض حشره، به حشرهفروش بلیط میدهد و با او رفاقت میکند اما مرد و زنی بازارگرمکن بلیطها را میدزدند و ماجراهای دیگری به دنبال این دزدی پیش میآید.
کوبو آبه نویسندهای است که بیشتر داستانهای آخرالزمانی مینویسد و درباره سرگشتگی و از خودبیگانگی ادمها حرف می زند. او در کشتی ساکورا هم به ترس بشر از نیستی و سرگردانی اشاره کرده است.
شنیدن کتاب کشتی ساکورا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به رمان و داستان به ویژه دوست داران داستانهای آخرالزمانی را به خواندن این کتاب دعوت میکنیم.
درباره کوبو آبه
کوبو آبه، ۷ مارس ۱۹۲۴ در توکیو متولد شد. او نویسنده بلند آوازهی ژاپنی است که بسیاری او را با ادگار آلنپو و کافکا همطراز میدانند. آثار کوبو آبه پر از اشارههای متافیزیکی است. او شعر میسرود و اولین مجموعه شعرش را با هزینهی شخصی منتشر کرد. به تئاتر علاقه داشت و نمایشنامههای جذابی مینوشت. به عکاسی میپرداخت و البته داستانها و نوشتههایش حالا در سراسر دنیا طرفدار دارد. مشهورترین اثر کوبو آبه در ایران، زن در ریگ روان است. کوبو آبه در ۲۲ ژانویه ۱۹۹۳ در سن ۶۸ سالگی در توکیو چشم از دنیا فروبست.
بخشی از کتاب کشتی ساکورا
شایعهای غیرعلمی هم مطرح بود که میگفت یوپکاچیاها دارای طلسم خاصی هستند؛ طلسمی که باعث آرامش خاطر میشود. مهمانهای بسیاری در هتل یوپکاچیا (تنها هتلِ جزیرهٔ اپیکام) ساعتها خیره به یک نقطه به تماشای حشراتی مینشستند که روی سنگفرشهایی که احتمالاً مسئولین هتل ساخته بودند قرار داشتند. صحبتهایی در مورد یک تاجر بود که چندین روز متوالی ذرهبینبهدست یک جا نشسته بود و در آخر هم بهشکل مرموزی فوت کرده بود؛ آن هم در حالی که گونههایش از فشار مدفوعش بیرون زده بود. بعضی میگفتند یک ساعتفروش ژاپنی بوده و بعضی دیگر میگفتند صاحب یک کارخانهٔ ساعتسازی سوییسی. بدون شک تمام اینها حرفهای تبلیغاتی فروشنده بود، امّا من بهعنوان مزیت قبولشان کردم.
بومیان منطقه اما حساسیتی نسبت به حشره نشان نمیدادند. با شروع فصل بارندگی و رفتنِ جهانگردها، عملکرد باکتریالِ حیاتی جانور بهتدریج کاهش پیدا میکرد و متوقف میشد. سپس فصل جفتگیری فرا میرسید. زمان همراه با پروازِ یوپکاچیا، مانند حذف عقربهها از ساعت، به کام مرگ فرو میرفت. بعد از آن، حشراتِ ماده به زمین میافتادند و با تکاندادن بالهای نازکتر از حبابشان به جستوجوی جایی برای تخمگذاری میپرداختند. چرخه متوقف میشد و زمان هم از بین میرفت. ساعتهای بدونِ عقربه، شبیه جای پنجهٔ حیوانات، چهرهٔ مُرده و شومی به زمین میدادند؛ اما این امر برای اهالی جزیره دلیلی برای ردکردنِ زمان نمیشد. تجدید نسلِ حشره همیشه به همین شکل ادامه پیدا میکرد.
من بهشدت تحت تأثیر شباهت یوپکاچیا به خودم قرار گرفته بودم. انگار فروشنده عمداً در حال دستانداختنِ عقاید من بود؛ هرچند اصلاً مرا نمیشناخت.
مرد خریدار بعد از صافکردنِ گلویش، طوری که انگار آلوی ترشی خورده باشد گفت: «حشرهٔ بامزهایه. به نظرم اون تو خیلی عصبانیه.» وقتی حرف میزد آب دهانش جاری میشد. انگار غدد بزاقیاش اضافهکاری میکردند. دخترک به او نگاهی کرد و با لحنی خشک، انگار آبنباتی در دهانش باشد گفت: «بیا یکی بخریم. خیلی بانمکان.»
دخترک خندید و مرد کیف پول چرمی برّاقش را با خودنمایی اغراقشدهای بیرون آورد. همانموقع من هم تصمیم گرفتم یکی بخرم. حس قرابت عجیبی با حشره پیدا کرده بودم، مانند حسی که یک نفر به بوی عرق خودش دارد. نمیدانستم قیمت بیست هزار ین گران است یا نه؛ امّا حسی بهم میگفت: «این دقیقاً همون چیزیه که دنبالش میگردی.»
یوپکاچیا در داخل ظرف طلقی شفافی قرار داشت که باعث میشد از بالا و پایین دیده شود. اگر چیزی در مورد مسئلهٔ پاها نمیدانستید خیال میکردید سوسکیست که پاهایش قطع شده.
پشتسرِ آن زوج پول را پرداخت کردم و بعد از زیروروکردنِ ظرف، آن را در جیبم گذاشتم. سپس از فروشنده پرسیدم: «چند تا از اینها رو امروز فروختهاین؟»
زمان
۱۲ ساعت و ۱ دقیقه
حجم
۶۶۲٫۶ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۱۲ ساعت و ۱ دقیقه
حجم
۶۶۲٫۶ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد