دانلود و خرید کتاب صوتی نجواگر
معرفی کتاب صوتی نجواگر
کتاب صوتی نجواگر نوشتهٔ الکس نورث و ترجمهٔ میلاد بابانژاد و الهه مرادی است. سلمان ظاهری گویندگی این کتاب صوتی را انجام داده و آوانامه آن را منتشر کرده است. در این رمان صوتی تاریک و پرتعلیق، الکس نورث داستان پدر و پسری را تعریف کرده که در تیررس تحقیقاتی برای شکار یک قاتل زنجیرهای در شهر کوچکی قرار گرفتهاند.
درباره کتاب صوتی نجواگر
کتاب صوتی نجواگر رمانی پلیسی، مخوف و هیجانانگیز از نویسندهای مرموز با نام مستعار الکس نورث است؛ نویسندهای که با اولین کتابش مخاطبان را حسابی شگفتزده کرده است. این داستان روایتگر زندگی چند نسل است؛ داستان پدر و پسری که در شهری کوچک در گیرودار تحقیقات برای دستگیری قاتلی زنجیرهای گرفتار میشوند؛ سرشار از کابوس و دلهره، اما درعینحال پر از عشق، غم، فقدان و شروع دوباره.
«تام کندی» پس از مرگ ناگهانی همسرش بر این باور است که یک شروع جدید به او و پسر جوانش «جیک» کمک میکند تا بهبود پیدا کنند؛ یک شروع جدید، یک خانهٔ جدید، یک شهر جدید و آدمهای جدید. اما شهرْ گذشتهٔ تاریکی دارد. بیست سال پیش، یک قاتل زنجیرهای پنج نفر از ساکنان را ربوده و به قتل رسانده است. گویا فرانک کارتر یا مردِ «نجواگر» شبانه قربانیان خود را با زمزمهکردن پشت پنجرههای آنها بیرون میکشیده و به قتل میرسانده است.
درست زمانی که تام و جیک در خانهٔ جدیدشان مستقر میشوند، پسر جوانی ناپدید میشود. ناپدیدشدن او شباهت وحشتناکی به جنایات فرانک کارتر دارد و شایعات قدیمی مبنی بر برگشتن او را دوباره سر زبانها میاندازد. اکنون، کارآگاهان باید قبل از اینکه خیلی دیر شود، پسر را پیدا کنند، حتی اگر به قیمت رخدادن اتفاقی سخت باشد. در همین حین، جیک شروع به بازی عجیبی میکند؛ او زمزمهای را پشت پنجرهاش میشنود و... .
نجواگر با تهمایههای روانشناختی، داستانی جذاب، هیجانانگیز و پر از تعلیق را برای شما به ارمغان میآورد، جوری که زمینگذاشتن کتاب سخت خواهد بود. نورث این رمان را از ماجرایی که برای پسرش رخ داده، الهام گرفته است.
نجواگر کتابِ منتخب سردبیران نیویورک تایمز، نامزد بهترین کتاب جنایی ـ معمایی سایت گودریدز در سال ۲۰۱۹ و جزء جداییناپذیر فهرست پرفروشهای نیویورک تایمز و ساندی تایمز برای هفتههای متوالی بوده و به زبانهای گوناگون ترجمه شده است.
شنیدن کتاب صوتی نجواگر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب صوتی را به دوستداران رمانهای پلیسی و جنایی پیشنهاد میکنیم.
درباره الکس نورث
الکس نورث در لیدز انگلستان متولد شد و اکنون با همسر و پسرش در آنجا زندگی میکند. الکس نورث یک نویسندهٔ جنایی بریتانیایی است که این نام مستعار را برای خود انتخاب کرده است. او زندگی مخفیای دارد و کسی اطلاع خاصی از او ندارد.
بخشی از کتاب صوتی نجواگر
«وحشتناکترین کابوس هر پدر و مادری دزدیده شدن فرزندشان توسط فردی غریبه است. اما از لحاظ آماری، این اتفاقی بهشدت نادر است. در واقع، بچهها بیشتر از جانب اعضای خانوادهٔ خودشان و پشت درهای بسته مورد آزار و اذیت قرار میگیرند. دنیای بیرون ممکن است ترسناک و تهدیدآمیز به نظر برسد، اما حقیقت این است که بیشترِ غریبهها آدمهای معقولیاند و خانه میتواند از هر جای دیگری خطرناکتر باشد.
مردی که داشت نیل اسپنسر۴ ششساله را از آنسوی زمین بایر تعقیب میکرد این موضوع را بهخوبی میدانست.
بهآرامی گام برمیداشت، هماهنگ با نیل در پشت ردیفی از بوتهها، مدام مواظب پسرک بود. نیل بهآرامی حرکت میکرد، اصلاً متوجه خطری نبود که تهدیدش میکرد. هر از چند گاهی، لگدی به زمین خاکی میزد و گرد و خاک سفیدی بلند میکرد که بخشی از آن روی کفشهای کتانیاش جا میانداخت. آن مرد، حالا، با احتیاط بیشتری به تعقیبش ادامه میداد. هر بار هم صدای کشیده شدن کفشهای پسرک را به زمین میشنید. آن مرد حتی کوچکترین صدایی هم تولید نمیکرد.
بعدازظهر گرمی بود. آفتاب بیمحابا کل روز را تابیده بود، اما ساعت دیگر شش شده بود و آسمان مهآلود به نظر میرسید. دمای هوا افتاده بود و آسمان هالهای از رنگ طلایی به خودش گرفته بود؛ از آن بعدازظهرهایی که دلت میخواهد روی ایوان خانه بنشینی و با یک نوشیدنی سرد و دلچسب غروب آفتاب را تماشا کنی، بدون آنکه حتی فکر رفتن و آوردن کُتی هم به ذهنت خطور کند، تا وقتی که آنقدر دیر و تاریک شود که دیگر ارزش زحمت دادن به خودت را هم نداشته باشد.
حتی این زمین بایر هم در پهنای این نور کهربایی زیبا به نظر میرسید. در گوشهای از این زمین، درختچهها روییده بودند و از یک طرف، دهکدهٔ فدربنک را جدا کرده بودند. آنسو معدن قدیمی و بلااستفادهای قرار داشت. زمین مسطحی که بیشترش لمیزرع و مرده بود، هر چند در بخشهایی، کمابیش بوتههایی روییده و به این زمین چهرهای شبیه هزارتو داده بودند. گاهی، بچههای دهکده اینجا بازی میکردند، هر چند جای زیاد امنی نبود. در طول سالها، خیلی از بچهها وسوسه شده بودند تا به معدن قدیمی بروند، جایی که شیب رسیدن به آن میتوانست خیلی خطرناک باشد. شورای شهر دور معدن را حصار کشیده و علامت گذاشته بود، اما محلیها احساس میکردند که مسئولین باید کار بیشتری بکنند. هر چه باشد، بچهها راه دور زدن حصارها را پیدا میکردند.»
زمان
۱۴ ساعت و ۱۳ دقیقه
حجم
۱ گیگابایت, ۱۶۵٫۱ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۱۴ ساعت و ۱۳ دقیقه
حجم
۱ گیگابایت, ۱۶۵٫۱ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
داستان خوبی داره کتابخوان هم عالی کتاب رو روایت میکنه و اوج داستان بنظرم دقیقا آخر داستانه
شاهکار نیست ولی خوبه . خواننده را تا آخر داستان میکشونه . ترجمه خوبی داره و خیلی هم خوب خوانده شده