دانلود و خرید کتاب صوتی مگره و دیوار سنگی
معرفی کتاب صوتی مگره و دیوار سنگی
کتاب صوتی مگره و دیوار سنگی نوشتهٔ ژرژ سیمنون با ترجمهٔ ابراهیم اقلیدی و صدای آرش راسخ در رادیو گوشه منتشر شده است.
درباره کتاب صوتی مگره و دیوار سنگی
اگر از شما بپرسند غیر از شرلوک هلمز، چه کارآگاه مشهور و باهوش دیگری را میشناسید که خواندن داستانهایش را با هیچ سرگرمی دیگری در دنیا عوض نمیکنید، میتوانید داستانهای کمیسر ژول مگره را نام ببرید. مگره قهرمان تعداد زیادی از داستانهای کارآگاهی ژرژ سیمنون است. مگره فرزند خانوادهای کشاورز است که در جوانی به پاریس میآید تا پزشکی بخواند اما در مقابل، به نیروی پلیس میپیوندد. او مدارج ترقی را بهسرعت طی میکند و به مقام سربازرسی میرسد. جذابیت داستان به شخصیت همسر مگره برمیگردد. لوئیز زنی مهربان و آشپزی قابل است که در حل معمای بسیاری از پروندهها به کمیسر کمک میکند. آنها در آپارتمانی در بلوار ریشار لنوار زندگی میکنند و فرزندی ندارند. مگره در ادارهٔ مرکزی پلیس کار میکند و همکاران وفادار و ثابتی دارد که در حل و فصل پروندهها به او کمک میکنند. شهرت فوقالعادهای که ژرژ سیمنون در داستانهای کارآگاهیاش کسب کرد به واسطه خلق شخصیت مگره در ۷۵ رمان و ۲۸ داستان کوتاه بوده است. کتاب صوتی مگره و دیوار سنگی یکی از این داستانهای خارقالعاده است.
در کتاب صوتی مگره و دیوار سنگی، کارآگاه با مرگ موسیو گاله روبهرو میشود. گاله مردی معمولی است که در هتلی در روستایی کوچک کشته میشود. قتل به این دلیلی عجیب است که هیچ انگیزه و قصدی را نمیتوان برای انتخاب مقتول پیدا کرد. اما مگره کمکم متوجه رازهایی دربارهٔ مقتول میشود. رازهایی که پرونده را معنی میکند.
شنیدن کتاب صوتی مگره و دیوار سنگی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به علاقهمندان به داستانهای جنایی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب صوتی مگره و دیوار سنگی
«منطقه نوساز درحقیقت یک بیشه درندشت بود که به روشنی پیدا بود زمانی جزو زمینهای بیرون شهر بوده است. تنها اتفاقی که در این مکان افتاده بود این بود که درختها را گویی با یک ماشین چمنزنِ غولآسا قطع کرده بودند و طرحی هندسی برای راهها و معبرها کشیده بودند. کابلهای برق، که قرار بود روز و روزگاری روشنایی خانهها را تأمین کند، در آنجا بیاستفاده و معطل افتاده بود.
با وجود این، روبهروی ایستگاه میدانی بود که قبلا فوارهها و حوضهای کاشیکاری در آن نصب کرده بودند. روی یک تابلوِ چوبی عبارت «دفتر فروش املاک» تو چشم میزد. کنار آن نیز نقشهای بود که نشان میداد اسم تیمسارها و مردان سیاست را از همین حالا روی این برهوتِ بدون دارودرخت گذاشتهاند.
هر چهل پنجاه متری، مگره دستمالش را درمیآورد و عرقش را پاک میکرد و دوباره آن را پشت گردنش میگذاشت که هنوز هیچ چیز نشده داشت آفتابسوخته میشد.
در هر سو ساختمانهایی در دستِ ساخت با دیوارهای ناتمام دیده میشد که آجرچینها به خاطر گرما آنها را رها کرده بودند.
تا رسیدن به ساختمانهای گل مینا دوکیلومتری را از ایستگاه پیاده گز کرده بود. ساختمان کمابیش سبک انگلیسی داشت و با کفپوش قرمز فرش شده بود و دیوارهای زمختْ باغ را از قسمتی که در چند سال آینده همچنان جنگل باقی میماند جدا میکرد.
از پنجرههای ساختهشده از چوبِ برگبو در طبقه اول چشمش به تختخوابی افتاد که تشکی روی آن از وسط تا شده بود. ملافهها و روتختیها برای هوا دادن از میله پنجره آویخته بود.
زنگ زد. یک پیشخدمت لوچ حدودآ سیساله اول از چشمی در براندازش کرد و آنوقت در ذهنش سبک سنگین کرد که در را باز کند یا نه. مگره کتش را پوشید.
ــ ببخشید با خانم گاله کار دارم ...
ــ بگویم کی آمده؟
اما صدایی از داخل میپرسید:
ــ اوژنی، چی شده؟
و خود خانم گاله سروکلهاش دم در پیدا شد و زیرچشمی نگاهی به سراپای او انداخت که انگار میخواست بپرسد این مزاحمت چه معنایی دارد.
وقتی مگره داشت کلاهش را از سر برمیداشت و دستمالش روی زمین افتاد، زن با لحنی بیادبانه تذکر داد:
ــ یک چیزی از دستت افتاد.
در صدای او نشانی از استقبال و خوشامدگویی دیده نمیشد.
مگره دستمال را از زمین برداشت و همانطور که زیرلب نامفهوم زمزمه میکرد خودش را معرفی کرد:
ــ سربازرس مگره، از یگان شماره یک گروه ضربت. خانم، میتوانم چند کلمهای با شما صحبت کنم؟
ــ با من؟
بعد زن رو به پیشخدمت کرد و گفت:
ــ تو برای چی اینجا وایستادی؟
مگره زنانی مثل خانم گاله را خوب میشناخت. زنی بود در حدود پنجاهساله و داد میزد که آدم بدعُنُقی است. هرچند هنوز تقریبآ اول روز بود و هوا بسیار گرم و خانه کاملا خلوت و خالی، او لباس ابریشمی ارغوانی روشنی بر تن داشت و حتی یک تار موی خاکستری نامرتب هم روی سرش نبود. گردن، سینه و دستهایش از انبوهی زنجیر طلا، سنجاقسینه و النگوهای در حال جلنگ جلونگ پوشیده بود.»
زمان
۴ ساعت و ۵۹ دقیقه
حجم
۶۸۴٫۴ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۴ ساعت و ۵۹ دقیقه
حجم
۶۸۴٫۴ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
هیجان نداشت گنگ ونامفهوم بود، گویندگی بسیارعالی بود، حیف پول، کتابهای جنائی اگرهیجان نداشته باشند فقط وقت وپول تلف کردن بی حاصل هستند،درست مثل همین کتاب.