دانلود و خرید کتاب صوتی اعترافات یک دوست خیالی
معرفی کتاب صوتی اعترافات یک دوست خیالی
کتاب صوتی اعترافات یک دوست خیالی (کتابهای درگوشی) نوشته میشل کیوواس است. داستان جذابی که از تلاش برای پذیرفتن خود انسان میگوید. این کتاب ترجمه زهرا چوپانکاره و صدای آرش راسخ و با همکاری آی قصه منتشر شده است.
درباره کتاب اعترافات یک دوست خیالی
همه از ژاک پاپیه متنفرند. اعضای خانواده او، همیشه یادشان میرود که سر میز شام برای او هم صندلی و بشقاب بگذارند. توی مدرسه وقتی دستش را بالا میبرد تا به سوال معلم جواب دهد، معلم هم او را نادیده میگیرد. تا به حال یکبار هم نشده است که برای تیمهای ورزشی انتخاب شود! شما چه دلیل دیگری میتوانید بیاورید که همه از او متنفر نیستند؟ خب البته راستش حساب فلور را باید از بقیه جدا کرد. فلور خواهر دوقلوی ژاک پاپیه و انگار تنها نفری است که به او اهمیت میدهد!
میشل کیوواس در این کتاب داستان ژاک پاپیه را میگوید پسرکی که ناگهان میفهمد واقعا وجود ندارد و فقط یک دوست خیالی است.
کتاب اعترافات یک دوست خیالی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام کودکان پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب اعترافات یک دوست خیالی
درست است که پاپیه یک کلمهٔ فرانسوی به معنیِ کاغذ است، اما خانوادهٔ من نه کاغذ درست میکنند، نه کاغذ میفروشند. نه ما خانوادگی در کار تخیلاتایم.
یکبار فلور از بابا پرسید: «واقعاً اینهمه آدم عروسک خیمهشببازی لازم دارن؟» راستش من هم خیلی وقتها دقیقاً همین سؤال را دربارهٔ مغازهٔ عروسکفروشی مامانوبابا داشتم.
بابا گفت: «دخترم، به نظرم سؤالی که باید بکنی اینه که مگه میشه کسی عروسک خیمهشببازی لازم نداشته باشه؟»
فلور جواب داد: «آره، گلفروشها، نوازندهها، آشپزها، مجریهای اخبار...»
پدر گفت: «سلام، من یه گلفروشم، میگن حرف زدن با گیاهها به رشدشون کمک میکنه، حالا من و عروسک خیمهشببازیم داریم گپ میزنیم و گلهامون دارن شکوفا میشن.» بعد چرخی زد و گفت: «منرو ببینین، من یه پیانیستم که توی هر دستم یه عروسک خیمهشببازیه، پس حالا به جای دوتا دست چهارتا دست دارم. منهم بگم، من آشپزم اما به جای دستکشِ فِر، یه عروسک دارم که جون میده واسه قِر. اینجا رو باش، من یه مجریام. یه زمانی تنهایی خبرها رو میخوندم، اما حالا یه عروسک خیمهشببازی دارم که میتونم باهاش بگووبخند راه بندازم.»
فلور گفت: «آهان. آدمهای تنهایی که هیچکس رو ندارن باهاش حرف بزنن این عروسکها رو لازم دارن. خوشبختانه من و ژاک همدیگه رو داریم و الآن میخوایم بریم بیرون بازی کنیم.»
من لبخندی زدم، برای پدر دست تکان دادم و دنبال فلور از مغازه بیرون رفتم. زنگولهٔ بالای در صدا کرد، ما عروسکهای خیمهشببازی را با نگاههای سرد و ماتشان گذاشتیم و به استقبال گرمای آفتابِ بعدازظهر رفتیم که از لابهلای ابرها به ما چشمک میزد.
زمان
۳ ساعت و ۴۴ دقیقه
حجم
۵۱۳٫۸ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۳ ساعت و ۴۴ دقیقه
حجم
۵۱۳٫۸ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
داستان دربارهی پسریه که فکر میکنه دیگران اون رو نمیبینن و بهش بیتوجهی میکنند. راوی ضمن مرور خاطرات و برشمردن دلایل اینکه چرا چنین فکری میکنه و تنهاست، متوجه میشه -و ما رو متوجه میکنه-که درواقع یک دوست خیالی برای
به نظرم کتاب بسیار زیبایی بود اخرش خیلی جالب و شنیدنی بود و ممنونم از نویسنده که با قلم زیبایش این کتاب زیبا را به ما هدیه کرد🌹
باحال و بامزه و گاهی تاریک شاید