کتاب در کشور مردان
معرفی کتاب در کشور مردان
کتاب در کشور مردان نوشتهٔ هشام مطر و ترجمهٔ شبنم سمیعیان است. کتاب کوله پشتی این رمان معاصر لیبیاییتبار آمریکایی را منتشر کرده است.
درباره کتاب در کشور مردان
کتاب در کشور مردان حاوی یک رمان معاصر و لیبیاییتبار آمریکایی است که در سال ۲۰۰۶ در فهرست نهایی جایزهٔ ادبی منبوکر جای گرفت. این رمان از زبان «سلیمان»، یک نوجوان روایت میشود. این رمان که چهار فصل دارد، زندگی یک خانواده را از زبان سلیمان شرح داده که در لیبیِ تحت حکمرانی «معمر قذافی» روزگار میگذرانند. نویسنده همزمان که بریدههایی ملموس و نزدیک به واقعیت از زندگی در لیبی را خود به تصویر میکشد، اشارات فراوانی به شرایط سیاسی و اجتماعی جامعهٔ آن دوران دارد. هشام مطر در این اثر که بهباور بسیاری از منتقدان، نوعی خودزندگینامهٔ نویسنده است، فرازونشیبهای بیشمار ساکنان آن مرزوبوم و دهشت و هراسی را که با لحظهلحظهٔ زندگیشان عجین شده بود، به تصویر کشیده است. «نجمه»، مادر سلیمان برخلاف دیگران، نه «هزارویکشب» را داستانی جذاب به شمار میآورد و نه «شهرزاد» را زنی زیرک میداند. نجمه باور دارد که شهرزاد زنی بینوا و بیچاره است که جانش را از پادشاه گدایی کرده و تنها دلیلی که باعث شده تا شاه از کشتن او صرفنظر کند، نه عشق او به شهرزاد که وجودِ فرزندانش بوده است. گردش روزگار نجمه را در شرایطی مشابهِ شهرزاد قرار میدهد و او را در ازدواجی اجباری اسیر میسازد. «فرج»، همسر نجمه مبارز و فعال سیاسی است و همراه با دوستانش («موسی» و «رشید») علیه ستم و استبداد حکومت قذافی میجنگد. مبارزات پدر و مردم لیبی اندکاندک به خط اصلی این رمان تبدیل میشود.
خواندن کتاب در کشور مردان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی لیبیاییتبار آمریکایی و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب در کشور مردان
«حس ملیگرایی به باریکی نخ است. شاید به همین خاطر است که بسیاری از افراد فکر میکنند که باید از این حس بهشدت مراقبت کنند. هرگز نه به دنبال لیبیاییهای مقیم قاهره گشتم و نه از آنها دوری کردم؛ حتی وقتی فهمیدم در سفارت، پروندهای با اسم من وجود دارد. من یک «فراری» محسوب میشدم. چون برای خدمت سربازی به کشورم بازنگشته بودم. وقتی که دیگر برای روحیهی نظامی پیدا کردن، خیلی سنم بالا رفته بود اما هنوز برای معاف شدن خیلی جوان بودم، حکم دیگری صادر شد که طبق آن، اگر به کشورم برمیگشتم، باید همان مدت زمان را در زندان سپری میکردم. مثل همهی لیبیاییهایی که برنمیگردند، سایهی بدگمانی بهشدت روی سرم بود. بعدها این سایه با حکمی دیگر، سنگینتر شد. وقتی چهارده ساله بودم اعلام کردند که همهی «سگهای آواره» ای را که نمیخواهند برگردند، شکار میکنند. این احکام بهمرور سختتر شدند. حرکت بعدی دولت این بود که به پدر و مادرم ویزای خروج از کشور ندادند. آنها را بهعنوان گروگان نگاه داشته بودند تا سگ آوارهی فراری برگردد.
چرا لیبی دوست دارد چنین وحشیگریای را در حق ما اِعمال کند؟ دیگر چه میتوانستیم به او بدهیم؟ او که تا الان همهچیز را از ما گرفته است؟
دلم برای پدر و مادرم، برای اتاقم، برای کارگاهم روی پشت بام، برای دریا، و کریم پَر میکشید. چیزی که بیشتر از همه دلم برایش تنگ شده بود، بوی خانهمان بود. یک بار و فقط همان یک بار، وقتی هنوز یک پسربچه بودم، گریه کردم، فریاد کشیدم، و شروع کردم به پرت کردن چیزها، درست مثل وقتی که بابا میخواست به یکی از آن سفرهای کاری تمامنشدنیاش برود. واکنش قاضی یاسین بزرگوارانه بود. درِ اتاقی را که در خانهاش به من داده بود، بست و کمی بعد، خدمتکار را با یک لیوان عصارهی نیشکر خنک به اتاقم فرستاد. صورتم را در بالشم که عطر سنبل میداد، فروبردم و برای دوری از همهی آن چیزهای آشنا گریه و زاری کردم. «فروبردن صورتم در پشت گردن مادر و بوسیدن دست بابا. »
پزشکی را بهعنوان حرفهام انتخاب کردم. حالا من یک داروسازم و داروها را با هم ترکیب میکنم. رابطهام با بیماری کاملاً وابسته به فرمولهاست. بیشتر روز، درحالیکه روپوش سفید به تن دارم، پشت پیشخوان یک داروخانه در قاهره که تهویهی مطبوعی دارد، میایستم. خندهدار است. بعد از آنهمه آرزو برای اینکه مثل اوستا رشید، استاد تاریخ هنر شوم، یا مثل بابا یک تاجر موفق شوم که همیشه در سفر است، یا یک نوازندهی چیرهدست پیانو شوم، یک داروساز شدم؛ آن هم در شهری که تقریباً محال است جایی در خیابان را نگاه کنی و علامت چشمکزن داروخانه را که تصویر یک افعیست که پیچوتابخوران دور یک لیوان دارو حلقه زده، نبینی. کاملاً از این موضوع آگاهم که حتی انتخاب رشتهی داروسازی، تحت تأثیر مادر و آنچه بوده است که او نامش را «مریضی» و «دارو» گذاشته بود؛ همان مایع بیرنگی که نانوا از زیر پیشخوان بیرون میآورد و هنوز در لیبی ممنوع است. خیلی وقتها از خودم میپرسیدم که مجدی شاطر الان چه فکری دربارهی مادر میکند.»
حجم
۲۲۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۷۴ صفحه
حجم
۲۲۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۷۴ صفحه
نظرات کاربران
محشره ، عاااالی ، ترجمه عاااالی
خیلی مورد پسند من نبود. انتظار داشتم بیشتر در مورد وقایع انقلاب لیبی نوشته شده باشه و اطلاعاتی در اون زمینه بده ولی این طوری نبود. بعضی مطالب لزومی نداشت که ذکر بشه و بیشتر حاشیه داستان رو زیاد کرده
این هشام مطر نویسنده خیلی خوبیه
ترجمه و روایت و کشش داستان برای من خوب و دلنشین بود ولی سلیمان خیلی حرصم رو در میاورد .. دوست داشتم بزنمش 😑
زندگی در یک حکومت دیکتاتور را نشان میداد که چه تاثیری بر مردم دارد ولی در کل خیلی باب میل من نبود.
به کسایی که به فرهنگ های دیگه علاقه دارند، به فهم ادم ها، به کسایی که دوست دارن تجربه های زیسته ی دیگران رو بخونن توصیه می کنم
به دلم ننشست ... پراکنده نوشته شده بود جذابیت و کشش نداشت اطلاعاتی خیلی کمی درباره لیبی و رهبر لیبی داده بود خیلی کم. وقایع از دیدگاه یک بچه روایت شده بود...
از نظر نگارش و توصیف و تشبیه؛ دلنشین و روان و بینقص است و از نظر محتوا هم کشش و جذابیت خاص خودش را دارد. خواندن از کشورهای کمتر شناختهشدهای مثل لیبی، آن هم از زبان روایت و داستان، موهبتی است
این کتاب درباره تاثیرات عمیق و وحشتناک "فرهنگ" و "سیاست" غلط در زندگی یک پسر بچه لیبیایی است که دوباره منو به این فکر انداخت که در حال حاضر چند سرنوشت و چند زندگی و چند انسان دارند در یک
سلام دوستان یکی که کتاب رو خونده به من بگه کتابش ارزش خوندن داره؟ الان ۸۰ صفحه خوندم اصلا جذبم نکرده چه کنم ادامه بدم یا ؟؟