دانلود و خرید کتاب اعترافات یک قاتل یوزف روت ترجمه علی اسدیان
تصویر جلد کتاب اعترافات یک قاتل

کتاب اعترافات یک قاتل

نویسنده:یوزف روت
انتشارات:نشر ماهی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۴۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب اعترافات یک قاتل

کتاب اعترافات یک قاتل داستانی نوشته یوزف روت با ترجمه علی اسدیان است. این داستان اولین بار در سال ۱۹۳۶ منتشر شد و داستان یکی از جاسوسان روسیه تزاری است که شبی در یک کافه در حالی که مست است، هویت واقعی خود را برای دیگران افشا می‌کند.

درباره کتاب اعترافات یک قاتل

یوزف روت داستان اعترافات یک قاتل را در سال ۱۹۳۶ و زمانی که در پاریس زندگی می‌کرد نوشت. این داستان از شور و عشق، انسانیت و مرگ آن، انتقام، کینه‌جویی، صلح طلبی و هر آنچه که بشر در نهادش دارد، حرف می‌زند. 

داستان از این جا آغاز می‌شود که مردی میانسال به نام گالوبچیک، که پسر نامشروع یکی از شاهزاده‌های روس است با پدرش ملاقات می‌کند و متوجه هویتش می‌شود. او به عضویت پلیس مخفی روسیه تزاری درمی‌آید و شغلش او را به جنایتکاری حرفه‌ای بدل می‌کند. 

شبی که در یک کافه نشسته است در حال نیمه هشیار، هویتش را برای مشتریان دیگر کافه بازگو می‌کند. او از زندگی پر فراز و فرودش و ماجراهایی که پشت سر گذاشته است می‌گوید. نویسنده مخاطبانش را همراه با خود به دنیایی پر رمز و راز می‌برد و در پایان داستان غافلگیرشان می‌کند. 

یوزف روت در این کتاب از مفاهیم بسیاری صحبت کرده است. قتل از نظر او، تنها گرفتن جان انسان‌های نیست، بلکه مفهومی عمیق‌تر دارد. او قتل را به معنای نابودی عشق،دوستی، مهربانی و محبت می‌بیند. کتاب اعترافات یک قاتل هم مانند آثار دیگر این نویسنده به انسان و سرگشتگی‌های او می‌پردازد و از هویت انسانی، جستجو برای عدالت و ... حرف می‌زند. 

کتاب اعترافات یک قاتل را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

تمام دوست‌داران رمان‌های خارجی و ادبیات داستانی از خواندن کتاب اعترافات یک قاتل لذت می‌برند. این کتاب مخاطبان را با دولت روسیه و ادبیات آلمان آشنا می‌کند و داستانی پر از ماجراهای پرهیجان و غافلگیر کننده است. 

درباره یوزف روت

یوزف روت سپتامبر سال ۱۸۹۴ در برودی متولد شد. او روزنامه‌نگاری پرکار و پرآوازه بود که همیشه در حسرت کنار گذاشتن روزنامه‌نگاری و پرداختن به ادبیات بود. بسیاری از رمان‌هایش پیش از آن‌که کتاب شود در قالب پاورقی منتشر می‌شد. بخش اعظمی از زندگی یوزف روت کولی‌وار و در سفرهای کاری به‌عنوان خبرنگار و پاورقی‌نویس در این یا آن هتل می‌گذشت؛ اما توان آفرینندگی و تمرکز او همیشه ستایش‌برانگیز بود.

در سال ۱۹۱۶، داوطلبانه به خدمت سربازی رفت و یک سال بعد به سرویس مطبوعاتی ارتش در وین منتقل شد. روت در جنگ جهانی اول به اسارت روس‌ها درآمد و پس از پایان جنگ و رهایی از اردوگاه سیبری به وین بازگشت. در سال ۱۹۲۲، با فردریکه ریشلر، دختری اهل وین، ازدواج کرد. سال بعد، از برلین به وین بازگشت و کار مقاله‌نویسی برای چند روزنامه را ادامه داد.

لویاتان، فرار بی‌پایان، هتل ساووی و آویل، ماجرای یک عشق و عصیان از آثار یوزف روت هستند. یوزف روت پس از یک بیماری طولانی، در بیست و هفتم ماه مه ۱۹۳۹ در چهل وپنج سالگی در بیمارستانی در پاریس چشم از جهان فروبست.

بخشی از کتاب اعترافات یک قاتل

کمی به نیمه‌شب مانده بود که وارد رستوران شدم. می‌خواستم گیلاسی ودکا بنوشم و بعد بی‌درنگ از آن‌جا بیرون بزنم. از این رو به طرف میزها نرفتم و کنار دو مشتری شبانه، جلو پیشخان، ایستادم. گویا آن دو هم دنبال یک گیلاس ودکا آمده و بعد، برخلاف برنامه قبلی‌شان، ناخواسته مدت زیادی آن‌جا مانده بودند. انبوهی از گیلاس‌های خالی و نیمه‌خالی جلوشان بود، حال آن‌که خودشان گمان می‌کردند فقط یک گیلاس بالا انداخته‌اند. وقتی آدم به کافه‌ای می‌رود و به جای نشستن سر میز، کنار پیشخان می‌ایستد، گاه زمان به‌سرعت سپری می‌شود. اگر سر میز بنشیند، در هر ثانیه درمی‌یابد که چقدر لذت برده است و از تعداد گیلاس‌های خالی پی به حرکت عقربه‌های ساعت می‌برد. اما اگر وارد میکده‌ای شود و به‌اصطلاح به آن‌جا «سری بزند» و جلو پیشخان بایستد، آن‌وقت است که می‌نوشد و می‌نوشد و گمان می‌کند تمام این‌ها بخشی است از همان «سرزدن» ی که قبلا فکرش را کرده بود.

آن شب از رفتار خودم پی به این موضوع بردم. من نیز مثل آن دو نفر گیلاس اولی و دومی و سومی را نوشیدم و همچنان همان‌جا ایستادم، مثل آدم‌های همیشه سراسیمه و همیشه مسامحه‌کاری که پا به خانه‌ای می‌گذارند و بی‌آن‌که پالتوشان را دربیاورند، دستگیره در را به دست می‌گیرند و هرلحظه می‌خواهند خداحافظی کنند، اما زمانی دراز همان‌جا می‌مانند، انگار روی مبلی نشسته باشند. هر دو مشتری کم وبیش نجواکنان با صاحب رستوران به روسی گفت‌وگو می‌کردند. مشتری دائم و موجوگندمی بی‌شک می‌توانست نیمی از گفت‌وگوهای کنار پیشخان را بشنود. تقریبآ دور از ما نشسته بود. او را در آینه پشت پیشخان می‌دیدم. گویا اصلا در بند گوش‌سپردن به آن گفت‌وگو یا حتی شرکت در آن نبود. من هم طبق عادت طوری رفتار کردم که انگار هیچ‌چیز نمی‌فهمم. اما ناگهان جمله‌ای خودبه خود به گوشم خورد و دیگر نتوانستم جلو خودم را بگیرم. آن جمله این بود: «چرا قاتل ما امروز این‌قدر عبوس است؟»

یکی از آن دو مشتری این جمله را بر زبان آورد و در همان حال با انگشت به تصویر مرد موجوگندمی در آینه پشت پیشخان اشاره کرد. ناخواسته رو به سوی مشتری دائم برگرداندم و به این ترتیب خودم را لو دادم و معلوم شد سؤال را فهمیده‌ام. او نیز بلافاصله وراندازم کرد، کمی مظنون و بیش‌تر حیرت‌زده. روس‌ها به‌حق از خبرچین‌ها می‌ترسند و من می‌خواستم هرطور شده به آن‌ها ثابت کنم که جاسوس نیستم. اما اصطلاح «قاتل ما» چنان توجهم را جلب کرده بود که ابتدا تصمیم گرفتم بپرسم چرا به مرد موجوگندمی چنین لقبی داده‌اند. رو که برگرداندم، فهمیدم مشتری دائم که به روشی چنین نامعمول از او نام برده بودند نیز سؤال را شنیده است. لبخندزنان سری تکان داد. اگر من در برابر آن سؤال بی‌اعتنا مانده و در آن لحظهٔ کوتاه شک و سوءظن دیگران را بر برنینگیخته بودم، بی‌درنگ به سؤال آن‌ها پاسخ می‌داد. صاحب رستوران از من پرسید: «پس شما روس هستید؟»

می‌خواستم بگویم «نه»، اما مرد موجوگندمی از پشت سر من و برخلاف انتظارم به جای من پاسخ داد: «این مشتری دائم ما روسی را می‌فهمد، اما خودش آلمانی است. فقط از سر ملاحظه‌کاری سکوت کرده است.» 

بوبو
۱۳۹۹/۱۱/۱۰

داستان جالبی داره و خیلی روان ترجمه شده، خوندنش تجربه‌ی کوتاه و جذابی بود.

شمیرانی
۱۴۰۰/۰۵/۲۳

داستان کتاب بسیار روان و جذاب بود، خالی از پیچش های فلسفی و فرمی. . این کتاب هم مثل دیگر آثار روت، شرح سرگشتگی انسان و کشاکش تمایلات و احساسات انسانی ست، با این قید که خالی تظاهر و شعارزدگی ست... . خواندن کتاب

- بیشتر
niulion
۱۳۹۹/۱۲/۲۳

داستانی جذاب و پرکشش. توصیفات نویسنده و شخصیت پردازی کاراکتر اصلی خیلی خوب صورت گرفته. نکته ای که برای من خیلی جالب بود این هست که نویسنده به شکلی غیرمستقیم قسمت‌هایی رو که بطور نمادین مطرح کرده، برای مخاطب به طریقی

- بیشتر
ابوذر بدخشان
۱۳۹۹/۱۲/۰۳

بی نهایت عالی

لیلا
۱۳۹۹/۱۱/۱۳

داستان بسیار جذابی داره. تجربه جالبی بود

Ariandokht Gerami
۱۳۹۹/۱۱/۱۵

داستان روانی داشت و تقریبا جالب .. اگر کسی به دنبال داستانی تقریبا مهیج و سبک میگرده پیشنهاد میکنم

استودیوس
۱۴۰۱/۰۵/۲۵

ب واسطه اسم کتاب منتظر داستانی پر کشش و هیجان انگیز از زندگی یک قاتل بودم ک بلعکس با داستانی ساده و بی جاذبه از یک روایت سرسری و خلاصه شده روبرو شدم..در تمام کتاب نویسنده فقط ب گفتن کارهای

- بیشتر
M.TORABI
۱۴۰۱/۰۵/۲۳

#اعترافات_یک_قاتل تاریخ شروع: ۲۱ مرداد تاریخ پایان: ۲۳ مرداد امتیاز: ۳ راوی داستان مردی است میانسال، پسر نامشروع یک شاهزاده ی روس، خبرچین و جاسوس سابق پلیس مخفی روسیه تزاری، ک شبی از شب های دهه‌ی سی میلادی در کافه ای در پاریس سرگذشت

- بیشتر
id
۱۴۰۰/۱۱/۰۷

اصلا خوشم نیومد

mrb
۱۴۰۰/۰۸/۰۴

به شدت جذاب و زیبا ترجمه عالی

چه بی‌رحم است سرشت آدمی. حتی آن‌گاه که اذعان می‌کنیم آدم بدطینتی بوده‌ایم، همچنان بدطینت می‌مانیم. ما آدمیزادیم، آدمیزاد! بد و نیک! نیک و بد! ما آدمیزادیم و نه هیچ چیز دیگر.
niulion
"خارجی" برای ما یعنی اروپایی، یعنی آدمی که فهم و درکش خیلی بیش‌تر از ماست، گرچه تحفه‌ای هم نیستند. گاه چنین می‌پنداریم که خدا به اروپایی‌ها ــ گرچه به او اعتقادی ندارند ــ موهبت‌های بسیاری عطا کرده است. شاید هم چون زیادی به آنان موهبت بخشیده، اعتقادی به او ندارند. همین است که گستاخ می‌شوند و گمان می‌کنند خودشان دنیا را خلق کرده‌اند. فکر می‌کنند مسئولیت ادارهٔ دنیا به عهدهٔ آن‌هاست و تازه از آن ناراضی هم هستند.
Ladan
در آن ایام، در آرزوی مرگ بودم، چون هنوز خیال می‌کردم مرگ عذابی است که با آن می‌شود تقاص پس داد. بعدها بود که فهمیدم مرگ رستگاری است. من شایستهٔ مرگ نبودم و او هم به همین دلیل به نجاتم نیامده بود
شمیرانی
روی این کرهٔ خاکی، عدالت مطلقی وجود ندارد. عدالت تنها در دوزخ پیدا می‌شود، دوستان!...
شمیرانی
قوانین تقریبآ همیشه قهرآمیزند. تقریبآ هیچ قانونی وجود ندارد که بتوان آن را قانون مهرآمیز نامید. روی این کرهٔ خاکی، عدالت مطلقی وجود ندارد. عدالت تنها در دوزخ پیدا می‌شود، دوستان!...
Ladan
اندوه سنگینی بر دلم نشست. احساس کردم به مؤمن سرخورده‌ای می‌مانم که تمام خدایان را ناگهان از دست داده است.
نازنین بنایی
عشق، برخلاف آن ضرب‌المثل بی‌معنی، ما را کور نمی‌کند، بلکه برعکس، چشممان را باز می‌کند.
niulion
ناگهان دریافتم که هرگز کاملا بی‌ایمان نبوده‌ام و حماقتی که در آن ایام نامش را "جهان‌بینی" گذاشته بودم، همواره نقص‌هایی داشته است: از ایمان به خدا دست کشیده بودم، اما ترس از شیطان و اعتقاد به او همچون باوری عمیق و زنده در من باقی مانده بود. ممکن بود بتوانم هفت آسمان را بروبم و از آسمانیان خالی‌اش کنم، اما بی‌شک نمی‌توانستم جهنم را از لوث تمام وحشت‌هایش پاک کنم.
شمیرانی
می‌خواهم بگویم اگر آدم با دقت به زندگی بنگرد، بی‌بروبرگرد به این نتیجه می‌رسد که تمام رویدادهای به‌اصطلاح بزرگ و تاریخی درواقع محصول یک یا چند لحظه از زندگی خصوصی پدیدآورندگان آن رویدادهاست. یعنی آدم بدون دلایل شخصی بی‌خود سپهسالار یا آنارشیست یا سوسیالیست یا واپسگرا نمی‌شود و آن اعمال بزرگ و والا و شرم‌آوری که جهان را تا حدی دگرگون کرده‌اند کم وبیش نتیجهٔ وقایع کاملا پیش‌پاافتاده‌ای هستند که ما از آن‌ها چیزی نمی‌دانیم.
شمیرانی
می‌خواستم در زندگی خود قهرمانی باشم رنج‌کشیده، تحقیرشده و درعین حال بی‌نام ونشان. اگر تا آن روز قهرمانی رذل و ناجنس بودم، از فردا باید قهرمانی حقیقی و راستین می‌شدم.
niulion
اما قدرت ما، یعنی قدرت پلیس، تا مرزهای امپراتوری گسترده بود و ــ چنان‌که به‌زودی خواهید شنید ــ چه‌بسا تا سرزمین‌هایی سخت دورتر از این مرزها. به‌هرحال سخت مایهٔ مسرت یک پلیس است که اولا انسانی بی‌گناه جلو چشمش از ترس به خود بلرزد، ثانیآ بتواند به یکی از همکارانش خدمتی کند و او را خشنود سازد و ثالثآ ــ این یکی اهمیت خاصی دارد ــ موفق شود یک زن جوان و زیبا را از وحشت زهره‌ترک کند. دوستان، این است شیوهٔ مخصوص شکوفایی شهوت پلیسی.
2904
چه چیزی در زندگی عجیب وغریب است؟ زندگی داستان‌هایی دارد کاملا معمولی که آن‌ها را بین آدم‌ها تقسیم می‌کند.
AS4438
آدم‌های شکست‌خورده مثل بچه‌های معصوم دروغ می‌گویند. موجودیت ازدست‌رفته نیازمند شالوده‌ای از دروغ است.
AS4438
بعدازظهری زمستانی بود، یک بعدازظهر ملایم و آفتابی در پاریس. آدم‌های معقول در تراس کافه‌ها نشسته بودند و من شادمان بودم، شادمان از بدبختی دیگران.
نازنین بنایی
آه، دوستان، تسلیم‌شدن به دشمنی سرسخت هزاربار بهتر از این است که عشقتان را به یک زن نشان دهید. دشمن سرسخت به طرفة‌العینی نیست ونابودتان می‌کند! اما زن... به‌زودی خودتان خواهید دید که چه آرام، چه بی‌رحمانه آرام...
شمیرانی
در رستوران روسی، زمان هیچ نقشی نداشت. در آن‌جا ساعتی حلبی به دیوار آویزان بود که گاه از کار می‌افتاد و گاه درست کار نمی‌کرد؛ گویی زمان را نشان نمی‌داد، بلکه می‌خواست آن را به سخره بگیرد.
niulion
باید مدت‌ها می‌گذشت تا یاد بگیرم کلمات نیرومندتر از کردارها هستند. هروقت آن ضرب‌المثل مشهور را می‌شنوم خنده‌ام می‌گیرد، همان که می‌گوید: "دوصد گفته چون نیم کردار نیست!"به‌راستی که چه سُستند کردارها! کلام برقرار می‌ماند، اما عمل از میان می‌رود! عمل را یک سگ هم می‌تواند انجام دهد، اما تنها انسان قادر به سخن‌گفتن است.
niulion
دوستان، چه بی‌رحم است سرشت آدمی. حتی آن‌گاه که اذعان می‌کنیم آدم بدطینتی بوده‌ایم، همچنان بدطینت می‌مانیم
نازنین بنایی
او هم مثل من آدم شکست‌خورده‌ای بود و آدم‌های شکست‌خورده مثل بچه‌های معصوم دروغ می‌گویند. موجودیت ازدست‌رفته نیازمند شالوده‌ای از دروغ است.
شمیرانی
گاه چنین می‌پنداریم که خدا به اروپایی‌ها ــ گرچه به او اعتقادی ندارند ــ موهبت‌های بسیاری عطا کرده است. شاید هم چون زیادی به آنان موهبت بخشیده، اعتقادی به او ندارند. همین است که گستاخ می‌شوند و گمان می‌کنند خودشان دنیا را خلق کرده‌اند. فکر می‌کنند مسئولیت ادارهٔ دنیا به عهدهٔ آن‌هاست و تازه از آن ناراضی هم هستند.
شمیرانی

حجم

۱۵۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

حجم

۱۵۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۸,۰۰۰
۳۰%
تومان