کتاب استاد پترزبورگ
معرفی کتاب استاد پترزبورگ
کتاب استاد پترزبورگ رمانی خواندنی از جان مکسول کوتسی، نویسنده برنده جایزه نوبل ادبی است. این داستان با در هم آمیختن تاریخ و ادبیات بخشی از زندگی نویسنده را با زندگی فئودور داستایفسکی بهم میآمیزد.
این کتاب برنده جایزه کامن ولث و جایزه تایمز ایرلند در سال ۱۹۹۵ شد. میتوانید این داستان زیبا را با ترجمه محمدرضا ترک تتاری بخوانید.
درباره کتاب استاد پترزبورگ
استاد پترزبورگ داستانی خواندنی و جذاب است که تاریخ و زندگی شخصی نویسنده را در هم آمیخته است. پسر جوان جی.ام. کوتسی در جوانی و به طرزی مشکوک از بلندی سقوط کرد و از دنیا رفت. او تلاش کرد تا در این داستان آن بخش دردناک زندگیاش را بنویسد؛ اما واقعیت و غم از دست دادن فرزند چنان دردناک بود که نتوانست به چیزی که میخواهد برسد؛ بنابراین راهی متفاوت انتخاب کرد و به سراغ داستایفسکی رفت. داستایفسکی پسرخواندهای داشت که تا سالها بعد از مرگ او همچنان به زندگیاش ادامه داد اما در این کتاب، این پسرخوانده، نقش پسر از دست رفته کوتسی را بازی میکند.
او در یک حادثه مشکوک از دنیا میرود. کسی نمیداند این ماجرا صرفا یک حادثه بوده است، او را کشتهاند یا او در تلاش بوده تا خودکشی کند؛ بنابراین داستایفسکی با نام و گذرنامه جعلی به سنپترزبورگ سفر میکند تا ماجرا را روشن کند و همزمان هم درگیر داستانی عشقی و ماجراهای سیاسی میشود. چرا که به او میگویند پسرش عضو گروهی آنارشیست به رهبری نچایف بوده و همینجا احتمال قتل نیز مطرح میشود.
جی. ام. کوتسی در داستان استاد پترزبورگ، پای نچایف، از رهبران انقلابی نیهیلیست روسیه در قرن نوزدهم را هم به داستانش باز میکند. او موفق میشود تاریخ روسیه در قرن نوزدهم را بکاود و نتایجی عجیب به بار بیاورد.
استاد پترزبورگ میتواند پاسخی باشد برای تمام افرادی که در کشوری با رژیم سرکوبگر زندگی میکنند و تجربیاتی مشابه را از سر میگذرانند.
کتاب استاد پترزبورگ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به ادبیات داستانی را به خواندن این کتاب دعوت میکنیم.
درباره جی.ام. کوتسی
جان مکسول کوتسی در سال ۱۹۴۰ در آفریقای جنوبی به دنیا آمد. پدر و مادرش هلندیتبار بودند. دوران کودکی و نوجوانی را در کیپ تاون گذراند و برای کار به انگلستان رفت. مدتی در شرکت آی. بی. ام. در لندن کار کرد و بعد برای تحصیلات دانشگاهی به آمریکا رفت. او در سال ۱۹۶۹ مدرک دکترای ادبیات را دریافت کرد و همزمان به تدریس به در دانشگاه ایالتی نیویورک مشغول بود. او کمی بعد به علت شرکت در تجمعی علیه جنگ ویتنام مجبور شد به زادگاهش برگردد. در سال ۲۰۰۲ بازنشسته شد. به استرالیا مهاجرت کرد و در دانشگاه آدلاید به عنوان پژوهشگر فعالیت میکند.
جی.ام. کوتسی در سال ۱۹۸۳ برای نوشتن کتاب «زندگی و زمانه مایکل کی» جایزه بوکر را از آن خود کرد. او در سال ۱۹۹۹ برای نوشتن کتاب «رسوایی» موفق شد تا دوباره این جایزه را به دست بیاورد. علاوه بر این در سال ۲۰۰۳ جایزه نوبل ادبیات را هم از آن خود کرده است.
بخشی از کتاب استاد پترزبورگ
در اتاق پسرش مینشیند و کت وشلوار سفید او را روی پایش میگذارد. بهآرامی نفس میکشد و میکوشد خود را گم کند، میکوشد روحی را احضار کند که بیگمان هنوز از این حوالی دور نشده است.
زمان میگذرد. از اتاق مجاور، از آنسوی دیوار کاذب، پچپچ مادر و دختر و سروصدای چیدن میز میآید. کت وشلوار را به کناری مینهد و در میزند. دفعتآ صداها خاموش میشوند. وارد میشود و میگوید: «زحمت را کم میکنم.»
«ملاحظه میفرمایید که تازه میخواستیم شام بخوریم. خوشحال میشویم شما هم کنار ما باشید.»
غذا ساده است: سوپ و سیبزمینی با کره و نمک.
چیزی نمیگذرد که ناگهان میپرسد: «چطور شد که پسرم مستأجر شما شد؟» هنوز حواسش هست که او را پسرم بنامد: اگر اسمش را بگوید، به لرزه خواهد افتاد.
زن مردد است و مرد میداند چرا. میتوانست بگوید: پسر خوبی بود. ما هم از او خوشمان میآمد. اما مشکل بر سر بود است که سد راهش شده. تا وقتی که نتوان این واژه را با تمام بیرحمیاش دور زد، او آن را در برابر این مرد به زبان نخواهد آورد.
بالاخره میگوید: «مستأجر قبلی توصیهاش کرد.» همین.
زن به نظرش تُرد و خشک میرسد، خشک مثل بال پروانه. انگار بین پوست
و زیرپوش زنانهاش، بین پوست و جوراب ساقبلند سیاهی که لابد به پا دارد، غشایی از خاکستر لطیف و سفید وجود دارد که اگر بند آن از شانههایش باز شود، لباسهایش بیهیچ مقاومتی پخش زمین خواهند شد.
دلش میخواهد این زن را در این حال ببیند، زنی که شاخ جوانیاش برای آخرین بار شکفته است.
نمیتوان گفت زنی تحصیلکرده است، اما آیا میتوان روسی را از این زیباتر صحبت کرد؟ زبانش همچون پرندهای است که در دهانش به پرواز درآمده، با پرهایی نرم و بالزدنی نرمتر.
از تُردی لطیف مادر چیزی در دختر نمییابد. برعکس، دختر خصلتی سیال دارد، چیزی از جنس مادهخرگوشی جوان، خوشباور و اندکی عصبی، که گردنش را دراز میکند تا دست غریبه را بو کند و همزمان مضطرب و مهیای گریختن است. چطور میشود این زن سبزهرو چنین دختر سفیدی داشته باشد؟ با وجود این، شباهتها به قدر کافی گویا هستند: انگشتها، کوچک و بهبلوغنرسیده؛ چشمان سیاه، پرتلألو همچون چشمان قدیسان بیزانسی؛ خط ظریف و خوشتراش پیشانی؛ و حتی مزاج متلوّنشان.
عجیب است که خصلتی مشترک میتواند در فرزند به چنان کمالی دست یابد که والد روگرفت رنگپریده آن به نظر برسد!
حجم
۲۴۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۵۸ صفحه
حجم
۲۴۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۵۸ صفحه
نظرات کاربران
من دوست نداشتم.