دانلود و خرید کتاب کاج زدگی ضحی کاظمی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب کاج زدگی

کتاب کاج زدگی

نویسنده:ضحی کاظمی
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۲.۹از ۲۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب کاج زدگی

کاج زدگی داستانی آخرالزمانی از ضحی کاظمی است. داستان آدم‌هایی در شهری مسخ شده و یک بیماری که همه‌جا سایه تاریک و سنگینش را بر آن‌ها انداخته است. این کتاب تجربه‌ای متفاوت و جذاب از یکی از ژانرهای پرطرفدار برای بزرگسالان است. 

درباره کتاب کاج زدگی

کاج زدگی داستانی جذاب و متفاوت از ضحی کاظمی است. نویسنده‌ای که توانایی‌اش را در نوشتن رمان‌های فانتزی، علمی تخیلی و رخدادهای ماورایی اثبات کرده است. او در این کتاب به سراغ شهری مسخ شده رفته است. آدم‌ها تحت سلطه نیروی مرموزی هستند که آنان را در برگرفته است. همه جور امکاناتی در اختیار مردم هست اما بیماری سایه شومش را بر سر آن‌ها انداخته و مردم را از بین می‌برد. حالا کسانی پیدا شده‌اند که می‌خواهند این وضعیت را تغییر دهند...

کاج‌ زدگی داستانی جذاب است. فضایی متفاوت و خاص که با درهم آمیختن قواعد خاص نوشتن در این ژانر و وارد کردن عناصر اسطوره‌ای ایرانی در داستان، روایتی بدیع ساخته است.

کتاب کاج زدگی سرشار از اتفاقات پی در پی است که اجازه کنار گذاشتن کتاب را به مخاطب نمی‌دهد. این کتاب شما را به دنیایی مشکوک دعوت می‌کند. دنیایی که خطر در کمینش است و ممکن است با خواندنش بارها و بارها به این فکر بیفتید که فضای مشابهی را با داستان کتاب در زندگی خودمان تجربه می‌کنیم.

کتاب کاج زدگی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر از خواندن داستان‌های علمی تخیلی لذت می‌برید، اگر به دنبال یک تجربه متفاوت هستید و به کتاب‌های آخرالزمانی علاقه دارید، کاج زدگی را از دست ندهید. 

درباره ضحی کاظمی

ضحی کاظمی در سال ۱۳۶۱، در تهران، به دنیا آمد. او دوران دبستان خود را در تهران و راهنمایی و دبیرستان را در لندن گذرانده است. تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته مهندسی مواد (دانشگاه علم و صنعت ایران) و سپس کارشناسی ارشد زبان و ادبیات انگلیسی (تهران- مرکز) ادامه داده است. همکاری‌اش را با نشریاتی مانند داستان همشهری و چوک را با کار ترجمه آغاز کرد.

ضحی کاظمی از سال ۸۷ به صورت حرفه‌ای کار داستان‌نویسی را آغاز کرد. اولین رمان او «آغاز فصل سرد» سال ۹۱ از سوی نشر افراز روانه بازار شد. این رمان نامزد نهایی جایزه واو (رمان متفاوت سال) شد. کتاب دیگر او، سال درخت با ترجمه‌ی کارولین کراسکری در سال ۹۵ در انگلستان منتشر شد.

ضحی کاظمی همچنین داستان‌های علمی تخیلی و فانتزی بسیاری برای کودکان و نوجوانان نوشته است که مجموعه‌ی آدم‌نباتی‌ها از آن جمله است. او در حال حاضر دبیر و عضو هیئت مدیره انجمن صنفی داستان‌نویسان تهران است.

بخشی از کتاب کاج زدگی

صد و هشتاد نمی‌خواهد همراه صد و دو برود. می‌خواهد همان جا بماند و نفس‌های آخرش را بکشد. اما صد و دو، دوست قدیمی سال‌های دور، اجازه نمی‌دهد. به‌زور وزن او را روی شانه‌های نحیفش تحمل می‌کند. دست خشک‌شده‌ی مأمور را زیر بغل می‌گیرد. با زانوهای دردناکش قدم برمی‌دارد و صد و هشتاد را وادار می‌کند همراه او پایش را روی زمین بکشد. هر دو به‌سختی در تاریکی جلو می‌روند. انتهای راهرو دو مأمور سفیدپوش دما، خشک‌شده، با چشمانی باز روی زمین افتاده‌اند. یکی از آن‌ها دستش کنده شده، اما خونی از جای کندگی بیرون نریخته. لوازم ضدعفونی و سینی غذا کنارشان پخشِ زمین است.

بعد از سال‌ها دیدن بیماری‌ها و مرگ‌هایی که تعدادی از دویست نفر همقطارش گرفتار آن شده‌اند، دیگر هیچ جنازه‌ای با هیچ زخم و مرضی صد و هشتاد را متعجب نمی‌کند. هر دو مراقب‌اند پای ضعیف و بی‌جان‌شان به بدن‌مأمورها گیر نکند و زمین نخورند. صد و دو هولوگرام دست مأمور را جلو در می‌گیرد. درِ راهرو باز می‌شود. آن‌طرفِ در چراغ‌ها روشن است. سوز سردی که از درِ باز به سمت‌شان هجوم می‌آورد، لرز به تن‌شان می‌اندازد. آن‌طرف حتا از راهروِ خودشان هم سردتر است. نور زردرنگ راهرو چشم‌شان را می‌زند. چند لحظه طول می‌کشد تا به آن عادت کنند. چشم‌شان که کف راهرو را می‌بیند، ناخودآگاه قدمی به عقب بر‌می‌دارند. زمین پُر است از اجساد مأموران سفیدپوش و پیرزن‌ها و پیرمردهایی که بیست سال پیش همه‌شان سودای آزادی در سر می‌پروراندند، اما حالا بدن‌های چروک و خشک‌شده‌شان راهروهای زردرنگ زیرزمین این ساختمان مخوف را فرش کرده‌. ساختمان آزمایشگاهِ داروهای جدید که هیچ‌کس جز مأموران خاص دما به آن دسترسی ندارد.

صد و هشتاد دیگر نمی‌تواند ادامه دهد. روی زمین می‌نشیند و به جنازه‌ی خشک‌شده‌ی پیرزنی لاغر تکیه می‌دهد که به‌رو افتاده و صورتش معلوم نیست. به هولوگرام عددیِ کنار هولوگرام اصلی مچِ زن نگاه می‌کند. آن را می‌خواند. با دیدن عدد هفتاد و سه خیلی چیزها به یاد می‌آورد. از گذشته‌های دورترِ امید به فرار و رهایی، تا اولین آزمایش‌ها و تزریقاتی که روی‌شان انجام شد. هفتاد و سه هم جزء ده نفری بود که دو روز پیش از راهروِ آن‌ها برده شده بود. معمولاً از بیست نفری که در یک راهرو نگه‌داری می‌شدند، در آزمایش‌ها‌ی مشابه استفاده می‌شد. او هم مثل صد و هشتاد، پس از آخرین تزریقات، سرفه‌های شدید و خشکی می‌کرد. بعد از انتقال به این مرکز، هیچ‌وقت فرصت گفت‌وگو بین‌شان به وجود نیامده بود. مأموران دما اجازه نمی‌دادند. اما همین دردهای مشابه و واکنش‌های یکسان بدن‌هاشان، نوعی هم‌آوایی و همبستگی جسمی بین آن‌ها ایجاد کرده بود. همدرد بودن شاید بزرگ‌ترین حلقه‌ی اتصال و ارتباط دو انسان باشد. صد و هشتاد می‌دانست این پیوند بین تن‌ها و روان‌های‌شان ناگسستنی است. چه به کلام می‌آمد، چه نمی‌آمد و در حد ردوبدل کردن نگاهی تب‌آلود و دردمند، می‌ماند.

صد و هشتاد لحظه‌ای سعی می‌کند دوباره بایستد، اما نمی‌تواند. زانوهایش دیگر توان نگه‌داری وزنش را ندارند. پتویش را محکم‌تر به خود می‌پیچد و نگاهی به دوروبر می‌اندازد، شاید پتوی دیگری پیدا کند. اما جز بدن‌های به‌رو یا به‌پشت‌افتاده، چیزی روی زمین نیست. همان‌طور نشسته می‌خواهد بقیه‌ی چهره‌ها و مچ‌ها را هم ببیند، اما دردِ سینه مجالش نمی‌دهد. سرفه می‌کند و بالا می‌آورد؛ انگار بخواهد خون به بدن بی‌جان قربانیانی برساند که زمانی دوستان صمیمی‌اش بودند.

همان لحظه سرش را برمی‌گرداند، صد و دو را می‌بیند که یک‌باره کمر صاف می‌کند. قوس پشتش را تو می‌دهد؛ انگارنه‌انگار درد کمر امان برایش نمی‌گذاشت. مثل این‌که مشتی محکم بر کمرش کوبیده باشند و او را به صافِ صاف ایستادن وادار کنند. صد و دو نفس عمیقی می‌کشد. بازدمش را با آهی بلند و جیغ‌گونه بیرون می‌دهد، چشمانش گشاد و گشادتر می‌شوند و خشک‌شده پخش زمین می‌شود. دست خشک‌شده‌ی مأمور دما کنار بدنش روی زمین می‌افتد و غلت‌زنان تا جلوِ پای صد و هشتاد می‌آید.

Mono
۱۴۰۱/۰۸/۲۲

کاج‌زدگی یه رمان آخرالزمانی متوسط رو به ضعیفه که در زمان نامعلومی از آینده می‌گذره. اولین چیزی که جذبم کرد، اسمش بود که فکر کنم بی‌ربطه یا دست‌کم من ربطش رو نفهمیدم. نیمی از داستان گیج‌کننده و عجیبه و تا زمانی

- بیشتر
احسان قربانیان
۱۴۰۰/۰۱/۱۲

من حس خوندن جورج اورول رو داشتم. داستان خوب بود.روایت خوب بود و چسبید.تصور همچین دنیایی عجیب و جالب بود. و البته بسیار شبیه به این روزها

پاییز
۱۴۰۲/۰۶/۲۵

از کتاب های آخر الزمانی. اول جمعیت زمین یه عااالمه زیاد میشه. بعد یه حکومتی سر کار میاد که همه چی و تغییر میده. نهایتا تو همین حکومت یه بیماری شایع میشه و همه بجز حدود 400 یا 500 تا بچه و

- بیشتر
رضا
۱۴۰۲/۰۳/۰۶

جذب نشدم

atosoltan
۱۴۰۱/۰۵/۱۶

من صفحات اول کتاب رو خوندم و واقعا نتونستم ادامه بدم آخه این چیه؟! نمیدونم شاید بقیه ش خوب باشه اما اصلا نگارشش رو دوست نداشتم. اینکه همه ازش تعریف میکنن رو درک نمیکنم. من که پیشنهاد نمیدم. بعدا نوشت: گفتم شاید زود قضاوت کردم

- بیشتر
حمید۸۲
۱۴۰۰/۰۱/۱۸

متن کتاب افسرده‌کننده است مخصوصا در این دوران. قلم نویسنده عالیه مخصوصا که از دید شخصیت های مختلف روایت میشد و هر شخص تقریبا ادبیات خاص خودش را داشت. نویسنده شخصیت پردازی نسبتا مناسبی داشت هرچند این شخصیت پردازی ها تک بعدی

- بیشتر
هاجر
۱۴۰۰/۰۱/۱۰

عالی بود

atieh
۱۴۰۲/۰۲/۰۴

من تا حالا کتاب فانتزی ایرانی نخونده بودم. به نظرم خیلی خوب و بدون اشاره به کشور و فرهنگ خاصی یه دنیای خیالی تو آینده رو تصویر کرده بود که در نهایت به حالتی آخرالزمانی می‌رسه. توصیف‌های خوبی داشت و

- بیشتر
همدرد بودن شاید بزرگ‌ترین حلقه‌ی اتصال و ارتباط دو انسان باشد.
کاربر ۴۱۸۱۵۱۰
همدرد بودن شاید بزرگ‌ترین حلقه‌ی اتصال و ارتباط دو انسان باشد.
BookishFateme
زندگی پُر از اجبار است. به آدم زور می‌گوید. در این جبر تفاوتی بین زندگی با مرگ نمی‌بینم. هر دو اختیار را از ما سلب می‌کنند. هر دو راه‌شان را می‌روند و هیچ‌گاه صبر نمی‌کنند. از ما اجازه نمی‌گیرند کِی حرکت کنند و کِی از حرکت باز ایستند. دو قطب جبار و دردناکی که وجود ما را بالاوپایین می‌کنند. حقیقت تلخی که در دستانش بی‌اختیار و بی‌انتخاب، این‌طرف و آن‌طرف کشیده می‌شویم.
BookishFateme
سپهر هیچ‌وقت حس‌نگارهایم را دوست نداشت. می‌گفت تعبیر زیبایی وجود ندارد که قبلاً به تصویر کشیده نشده باشد. درست. من برای تولد تعبیری جدید حس‌نگاری نمی‌کردم یا برای افزودن حس‌نگاری به بی‌نهایت حس‌نگار تولیدشده. فقط برای خودم بود. برای لذت خلق کردن. برای بیرون ریختن حرف‌هایی که بی‌شکل و بی‌سروسامان در دلم انباشته می‌شد. برای تجسم بخشیدن به مفهوم زیبایی که گاه بین من و او وجود داشت و ابعاد بزرگش، توان کامل دیده شدنش را به ما نمی‌داد. تابه‌حال جز حس‌نگار و گزارش‌های کاری، چیزی ننوشته‌ام، اما حالا باید از زندگی‌ام بنویسم. نمی‌دانم چه‌طور می‌شود از زندگی نوشت، وقتی مرگ از درودیوار شهر آویزان است و هر لحظه، هر جایی پیدایش می‌شود. نوشتن برایم غیرممکن است؛ حالا که مرگ بیشتر عزیزانم را برای همیشه از من دور کرده است. حالا که مرگ ابعاد جدیدتری از عشق را بر من نمایانده است. بعد دردناک و تسکین‌ناپذیر فقدان و جدایی.
BookishFateme

حجم

۱۵۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۷۵ صفحه

حجم

۱۵۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۷۵ صفحه

قیمت:
۴۱,۵۰۰
تومان