کتاب مردگان راوی
معرفی کتاب مردگان راوی
کتاب مردگان راوی داستانی خواندنی از مریم ساحلی است. کتاب مردگان راوی، داستانهایی از زبان افرادی است که حالا مردهاند و به ماجراها از زاویهی دید خودشان نگاه میکنند.
دربارهی کتاب مردگان راوی
کتاب مردگان راوی، اثر جدید مریم ساحلی است. داستانی خواندنی که نگاهی نو و زاویهی دیدی متفاوت به جریان دارد. روایتکنندگان داستان مردگان راوی، مردهاند. آنها از دیدگاه خودشان قضایا را نگاه میکنند و تعریف میکنند. داستانهایشان در گذشته آغاز شده و در همانجا هم به پایان رسیده است اما حالا تعریف میشود تا بلکه کسی آن را بشنود. مردگان راوی با شروعی غافلگیرکننده آغاز میشود و با ماجراهایی جذاب ادامه پیدا میکند.
مریم ساحلی در مردگان راوی، سعی میکند تا مخاطبان را به تاملهای شاعرانه وادار کند. آن هم در برشهای خاصی از زندگی؛ در اجتماع ایران معاصر.
کتاب مردگان راوی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دوستداران ادبیات داستانی از خواندن کتاب مردگان راوی لذت میبرند.
بخشی از کتاب مردگان راوی
فیروزه که سوم فروردین مرده است، از چارچوب در نگاهم میکند. تِپ، تِپ، تِپ؛ آب از لبه دامن مخملش بر درگاه چوبی میچکد. صورتش گل انداخته و پشت هم پلک میزند.
- بیدارت کردم عزیزجان؟ ببخشید، لبِ آب بودیم، من و حسنعلی. باور نمیکنی، جماعتی از اموات دنبال سر هم راه افتاده بودند و فریاد میزدند امان از قازورات ... امان از قازورات.
انگشتان دستهایم را روی تشک از هم باز میکنم. خنکای مرطوبی راه میگیرد به تنم. زمستان باشد یا تابستان فرقی نمیکند، اینجا تشکها همیشه مرطوب هستند.
محمدعطا دستهایش را روی میز رستوران سُر داده بود سمتِ من. فقط کمی نگاهم مانده بود به پنج انگشت یک مرد که دستانش را پس کشید.
نور سفید از چراغهای حیاط همسایه همراه با همهمهای گنگ راه میگیرد به اتاق. لابد اهالی یکی از واحدهای ساختمان بغلدستی، مهمانهاشان را راهی میکنند. کنار اتاق من در راهروی تنگ و درازِ عمارت، سه اتاق خواب دیگر ردیف شده است. اتاقهایی با تختهای آهنی فنری و رختخوابهایی که نم و بوی کهنگیِ چند ده ساله در آن لمیدهاند و روتختیهای قلاببافیِ رنگ در رنگ را کشیدهاند روی سرشان. پاپا و آفاق پا در آنها نمیگذارند. روزها در سرسرا و حیاط هستند، پلکهاشان هم که سنگین میشود و خواب میآید سراغشان، میروند کنار لوجنک، روی حلبیهای زنگار بسته سقف دراز میکشند تا ابرهای سرگردان در دستان باد را تماشا کنند و به صدای دریا گوش بسپارند و از گذشتهها حرف بزنند یا از فردا؛ فردایی که در نگاه آنها نمیدانم چگونه است. امشب اما میدانم بیخیال قایمباشک بازی ماه و ابرها تا صبح در سرسرا راه میروند و از پشت پردههای تورِ پنجرههای باریک و بلند، به گذشتهای نگاه میکنند که نارنجها حیاط را چراغان میکردند.
صدای باد لابه لای بوتههای رازقی و شاخ و بال درختان پیچیده و درختان آوازی را زمزمه میکنند که دورتا دور عمارت سفید طنینانداز میشود و در شیارها و ترکهای دیوارهایش مینشیند.
فیروزه لابد حالا دامنش را آویزان کرده است به بند رخت توی حیاط یا شاخه یکی از درختها تا خشک شود.
حجم
۷۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۷۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
نظرات کاربران
کتابی عالی و جذاب با متنی روان و گیرا بود😊💖
این کتاب رو به پیشنهاد خانم مریم راهی ، بانویی خوش نام و خوش قلم در عرصه رمان نویسی خواندم به نظرم ارزش چند بار خواندن را دارد داستان کشش بسیار خوبی دارد و جملات از نظر ادبی بی نظیر
جذاب و خواندنی بود. قصد دارم از نو بخونمش.