دانلود و خرید کتاب مه کامران محمدی
تصویر جلد کتاب مه

کتاب مه

معرفی کتاب مه

کتاب مه نوشته کامران محمدی است. این کتاب روایتی جذاب است از عشق در سایه‌ی ابهام و ترس.

راوی مردی است که در کتابخانه دانشگاه تهران کار می‌کند، او تازه به یک خانه آمده است و در اولین برخورد با همسایه‌ها مدیر ساختمان به او می‌گوید دو سال قبل یک تازه عروس و داماد در این خانه زندگی می‌کردند که یک شب عروس خودش را از بالکن به حیاط پرت می‌کند. 

نویسنده گویا احتمال یک فاجعه را در اولین گفت‌و‌گوی داستان به ما می‌دهد و در داستان راوی ما شاهد این است که دختری رگ دستش را می‌زند. 

خواندن کتاب مه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی ایران پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب مه

«سلام. ممنونم که به فکرم هستی و سعی داری کارم را درست کنی. می‌دانم این فرصت را همه ندارند. راستش را بخواهی من هم تصمیمم را گرفته‌ام. خلاصه بعد از مدت‌ها فکر کردن، به این نتیجه رسیده‌ام که هرطورشده من هم بیایم. ولی اشکال کارْ نسیم است. حالا که قضیه جدی شده و لازم است اقدام عملی کنیم، خیلی جدی می‌گوید نه. می‌گوید آسمان همه‌جا همین رنگ است و ما دچار توهم هستیم! کاش می‌شد خودت شرایط آن‌جا را برایش توضیح می‌دادی. البته قصد دارم هر طور که هست راضی‌اش کنم. هر طور که هست. یعنی حتماً دستش را می‌گیرم و می‌برم ترکیه. خبرت می‌کنم. مراقب خودت باش.»

نامه را که فرستاد، نشست به فکر، فکر، فکر. بی‌فایده. بی‌هیچ راه‌حلی. چهار روز سردْ پی‌درپی رفته بود و کار روزنامه، هر روز عذابی بزرگ‌تر می‌شد. سیگاری روشن کرد. خوش به حال ساتیار، نه زنی، نه پدرزنی، نه خواهرزنی؛ آزاد. راحت. خواهرزن... یاد حدیث افتاد. می‌شد امتحان کرد. حدیث اگر همراهی می‌کرد، نسیم نه نمی‌گفت.

گوشی را برداشت. صدای تلویزیون در هال بلند بود. نسیم حتماً روی مبل، رو به تلویزیون، چای می‌نوشید. ایستاده به حدیث گفت: «همهٔ عالم‌وآدم دنبال یه راهن برن، اون وقت خانم می‌گه نه. خودت رو بذار جای من، همهٔ دوستام رفتن، تک موندم، دو ماه کار دارم، شیش ماه بی‌کارم، حالا که شرایطش هست، نرَم؟»

حدیث ساکت بود و ساکت ماند. یحیی قوی‌تر گفت: «چیزی که نمی‌شه، فوقش یه سال سخته. نه، دو سال. نمی‌میری که. به جاش یه عمر مثل آدم زندگی می‌کنی. بابا من هم آدمم.»

صدایش اوج می‌گرفت. یک جا بند نمی‌شد. می‌چرخید. می‌نشست. بلند می‌شد. راه می‌رفت. می‌گفت. می‌گفت. می‌گفت. حدیث انگار که نبود.

«الو. گوش می‌دی؟»

«گوشم با شماست.»

صدای نرم حدیث سبکش کرد. مهربان و مظلوم شد. شاید این راه بهتری باشد.

«به جون خودش هر روز با عذاب می‌رم سرِ کار. هر روز واسه‌م یه ساله. تو خواهر بزرگشی، قبولت داره، حرفت رو می‌خونه، یه لطفی کن باهاش حرف بزن شاید...»

نفس حدیث، بلند و عمیق، یحیی را ساکت کرد.

sama65
۱۴۰۰/۰۴/۱۷

یک کتاب کم حجم بدون اطناب با پرداخت ماهرانه‌ قصه مردی است که در خانه جدیدش ساکن شده و متوجه میشود، زن ساکن قبلی از پنجره به پایین پرت شده و این نقطه آغاز داستان است.

yasiii
۱۴۰۱/۰۵/۱۳

انگار هزار تا داستان تو دل هم دیگه تعریف میشن شخصیتای اصلی جایگزین میشن و ماهیت قصه یجور دیگه دنبال میشه . اگه تو وضعیت روحی نامناسبی هستین و تحت تاثیر قرار میگیرین اصلا نخونین . مثل باتلاقه . درغیر

- بیشتر
Geli Mlk
۱۴۰۰/۰۸/۲۷

«بدبختی همین است. به قله که می‌رسی، فقط سرازیری روبه‌رویت است. شاید همیشه باید سربالایی باشد تا میل رفتن داشته باشی.» «مه» اثری از «کامران محمدی» است که سال ۹۵ از نشر «چشمه» به چاپ رسیده است. داستانی رازآلود از زندگی کتابدار

- بیشتر
سمانه
۱۴۰۰/۰۵/۱۶

به نسبت چند تا کتاب دیگری که ازشون خوندم قوی نبود

گفتم غم تو دارم
۱۴۰۳/۰۵/۲۳

سلام به دوستان کتاب خوان.کتاب جالبی بود .انسانها بعضی مواقع قدر داشته ها شون را نمی دانند .و خودشان خوشبختشون را تباه می کنند. هر جا دل آدم خوش باشد اونجا برای زندگی مناسب است مخصوصا کنار عزیزانش. زن و مرد باید

- بیشتر
deadolly
۱۴۰۲/۰۸/۲۵

میتونم بگم کتاب خیلی عجیبیه. توصیفات بی نظیرن و خیلی فکر پشت کلمه هاست. باید با فکر باز و حوصله خونده بشه.

فیروزه
۱۴۰۲/۰۱/۱۷

موضوعش خیلی قشنگ بود .جوری که نمیتونستی بیخیال خوندنش بشی .ولی اخرش من نفهمیدم چی شد .خلاصه هر کی فهمید بگه 😁چون خیلی دوس دارم سردر بیارم

M.TORABI
۱۴۰۱/۰۶/۰۱

#مِه تاریخ شروع: 30 مرداد تاریخ پایان: 1 شهریور امتیاز: 2.9 من این کتابو وقتی شروع کردم خوشم اومد و هی دوست داشتم بیشتر بخونم ولی رفته رفته بُعدهای جدیدی رو تو کتاب باز میکرد که آدم گم میکرد شخصیت ها رو که ایا

- بیشتر
هنگامه محمدی
۱۳۹۹/۱۱/۰۶

به پایان کتاب رسیدم اما تازه سوالات تو ذهنم شروع کردن به چرخیدن و پیچ و تاب خوردن!! خیلی کتاب عجیبی بود زبونم بند اومده واقعا. نمیدونم چقدر درست درکش کردم و آیا اصلا فهمیدمش یا نه! فقط میتونم بگم

- بیشتر
مثل آدم‌ها، خانه‌ها و رخت‌خواب‌ها، شهرها هم بوی مخصوص خودشان را دارند
Gloria
یه نویسنده، فکر کنم همینگوی، می‌گه آدم برای شکست آفریده نشده. می‌شه نابودش کرد، ولی نمی‌شه شکستش داد. ولی گُه زیادی خورده، شکست که شاخ‌ودم نداره.
سیّد جواد
دیدی تو فیلم‌های حادثه‌ای یکی با ماشین فرار می‌کنه و یه عده هم دنبالشن؟ همیشه یه همچین صحنه‌ای هست. حتماً دیدی. صحنهٔ تعقیب‌وگریز با ماشین. تو بعضی از همین‌ها یارو یه کار خیلی جالب می‌کنه. به جای این‌که فرار کنه، یه‌دفعه ترمزدستی رو می‌کشه، دور می‌زنه و می‌ره سمت اون‌هایی که تعقیبش می‌کنن. این‌جوری راحت از شرشون خلاص می‌شه، چون دیگه پشت‌سرش نیستن، روبه‌روشن. یا باهاشون سرشاخ می‌شه یا از کنارشون عبور می‌کنه. فقط این‌طوری می‌شه از گذشته گذشت
Gloria
بدبختی همین است. به قله که می‌رسی، فقط سرازیری روبه‌رویت است. شاید همیشه باید سربالایی باشد تا میل راه رفتن داشته باشی.
Gloria
گذشته مثل فیلمیه که ساخته شده، تدوین شده، اکران شده، دیگه هیچ کاریش نمی‌شه کرد. همون‌طور که ساخته شده، ثبت شده و دیگه نمی‌شه عوضش کرد. خوش به حال کارگردانی که وقتی به فیلم‌هاش نگاه می‌کنه، هیچ جاشو نمی‌گه کاش این کارو می‌کردم یا نمی‌کردم. احتمالاً کاش مزخرف‌ترین کلمهٔ دنیاست. واسه من که این‌طوری شده...
Gloria
«غیاب بعضی آدم‌ها از حضورشان مهم‌تر است. بعضی آدم‌ها این‌طوری‌اند، بعضی‌ها حتا برای غریبه‌ها هم مادرند.
Gloria
توی جنگ چرا آدم‌ها راحت همدیگه رو می‌کشن؟ چون کسی کسی رو نمی‌شناسه. حتا بیشتر وقت‌ها هم رو نمی‌بینن
Gloria
بدبختی همین است. به قله که می‌رسی، فقط سرازیری روبه‌رویت است. شاید همیشه باید سربالایی باشد تا میل راه رفتن داشته باشی.
sama65
اصلاً مگه می‌شه آدم از مرگ فرار کنه؟ آدم فقط می‌تونه با مرگ مبارزه کنه. تو هم چاره‌ای نداری جز مبارزه. مثل هر کس دیگه‌ای. این‌که ببری یا ببازی مثل هر مبارزهٔ دیگه‌ای به این بستگی داره که چه‌قدر از اول بازنده یا برنده وارد رینگ می‌شی
Gloria
این‌جا میدان سنت‌میشل است بعد از جنگ جهانی دوم. مثل همیشه، فکرم دست خودم نیست و در چنین موقعیتی یاد ژنرال دوگل می‌افتم. او که به‌هرحال زورش به هیتلر نمی‌رسید. زرنگی کرد. فرانسه را دست‌نخورده به آلمان‌ها تحویل داد و به انگلستان فرار کرد، اما همین‌طوری توانست این‌همه توریست جذب کند. مارشال دوگل می‌دانست اگر جنگ را ادامه دهد، فرانسه با خاک یکسان می‌شود و ترجیح داد به جای تحویل ویرانه‌ها به آلمان، فلنگ را ببندد و فرانسهٔ آباد را حفظ کند. حالا فرانسه به معماری و آثار باستانی‌اش می‌بالد و این‌همه توریست جذب می‌کند، ولی آلمان... آدم گاهی باید تسلیم شود، برای حفظ دارایی‌های باارزش‌تر.
پردیس
آدم وقتی از حسش حرف می‌زند، معمولاً آن را خراب می‌کند. توضیح دادن، همیشه شکلی از تقلیل دادن است.
sama65
البته فکر نکنید که ما ساکن پاریس بودیم، ساکن پاریس بودیم، ولی کردها توی پاریس هم مثل ولایت خودشان زندگی می‌کنند و هیچ‌چیز فرقی نمی‌کند جز آب‌وهوا و خیابان‌ها. ایرانی‌ها هم همین‌طورند. خودتان اگر این‌جا بمانید متوجه می‌شوید که ایرانی‌ها در فرانسه هستند، اما در ایران زندگی می‌کنند. ترک‌ها هم همین‌طور. عرب‌ها هم همین‌طور. اصلاً همهٔ جهان‌سومی‌ها و شرقی‌ها در اروپا همین‌جوری‌اند.
پردیس

حجم

۲۰۶٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

حجم

۲۰۶٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

قیمت:
۴۸,۰۰۰
۲۴,۰۰۰
۵۰%
تومان