کتاب کنام
معرفی کتاب کنام
کتاب کنام نوشته سعید کاویانپور است. این کتاب روایتی جذاب است از جامعه. نمونهای از یک کل. این کتاب روایت یک ساختمان در حال فروپاشی است که ساکنان آن آدمهای متفاوتی هستند که هرکدام نماد قشر خاصی هستند.
کنام حکایت آدمهایی است که یاد نگرفتهاند باهم مشارکت کنند و فقط حرف بازسازی خانه را پیش میکشند. همه در معرض خطرند؛ ولی مدام دیگری را مقصر میدانند و پشتِ هم را خالی میکنند و منتظرند دستی از غیب برسد تا اوضاع را سر وسامان دهد.
این کتاب نمونهای از جامعهی ایران است، مردمی که سالها است همدیگر را مقصر میدانند و نمیتوانند خودشان را نجات دهند.
خواندن کتاب کنام را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی ایران پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب کنام
دخترِ عجیبی است. باید پسر میشد. بیملاحظه حرف میزند. فکرها سر زبانش است. کسی حریف متلکهاش نمیشود. پُررو، پاچهگیر، سرکش… بد جانوری است. بد رقم ضایعت کرد. بدموقع، توی جلسهٔ معارفه، در اولین برخورد. به نظر میرسید نوک دماغش انگشت میکشد؛ نگو شست دست نشان میداد. باید آن بینی عقابیاش را به خاک بمالی. «من همینم که هستم. کاه هم بارِ دختره نمیکنم. عمراً بهش رو بندازم. بهتر و بالاترش رو داخل آدم حساب…»
«لابد افتخار هم میکنی! بدبخت! گند زدی به زندگیت، هنوز یالقوزی! در ثانی، مگه خواستگاریه؟ گفتم رامش کن! اون هم یه چموشه لنگهٔ خودت. اصلاً به دید کار بهش نگاه کن! این زمین خوشقوارهست، ارتفاع داره، عقبنشینی نمیخواد، کلی پول توشه. عقل توی کلهت نیست؟»
زاغِ چشمهاش تیز شده، این کلمهٔ «عقل» براش در حکم چاقوست: هر وقت از لای حرفهاش بیرون میزند، شر به پا میشود. تا آذر مخالفِ کارِ ساختمان نبود، عقل پژمان حکم میکرد با دختر بدنامی طرفی، اگر دیر بجُنبی تلکهات کرده و همهٔ زندگیات را تاوان میگیرد. آنقدر بدش را گفت که ناخواسته با آذر درگیر شدی. حالا که کارش گیر افتاده، آن دختر دیگر خطری ندارد و عاقلانه است بهاش نزدیک شوی! «یا مزد یا منت، تموم! رضایت این آخری هم با خودت. هر چی باشه پژمانمخزنی! نشد، جای دیگه! هنوز نه خانی اومده، نه خانی رفته.»
«دیگه میخوای چی بشه؟ آسمون به زمین بیاد؟»
روی دور بدشانسی است: از فرورفتگی دیوار تراس که بیرون میآمد، سرشانهٔ کتش به پکیج گرفت و یک کف دست لکه افتاد. روش دستمال کشید، سیاهی قاتی پیشزمینهٔ کِرم کت پخش شد. جای لکه را زیر شیر آب برد، محتویات جیبهاش بیرون ریخت. یک گردنآویز نقره، دو جفت قرص و ابزار پیشگیری بارداری سُر خورد کنار سینک. پژمان خم به ابرو نیاورد.
«به چی زل زدی؟ ما با هم قرار گذاشتیم. رضایت آذر با توئه. من برم سراغش، زنم من رو دار میزنه.»
حجم
۲۵۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۵۲ صفحه
حجم
۲۵۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۵۲ صفحه
نظرات کاربران
ادمها بعضی وقتها بخاطر ناراحتیهاشون طوری رفتار میکنند که مورد پسند ما نیست در حالیکه درک اونها رفتارشون را توجیه میکنه