کتاب یک ماجرای خیلی خیلی خیلی سیاه
معرفی کتاب یک ماجرای خیلی خیلی خیلی سیاه
کتاب یک ماجرای خیلی خیلی خیلی سیاه نوشته مارتین مک دونا است که با ترجمه بهرنگ رنجبی منتشر شده است. مک دونا یکی از مشهورترین نمایشنامهنویسان معاصر جهان است که با آثار جنایی و سرشار از خشونتش شناخته میشود.
درباره کتاب یک ماجرای خیلی خیلی خیلی سیاه
ماجرای خیلی خیلی خیلی سیاه زمانی روایت میشود که لئوپولد دوم کشور کنگو را ملک شخصیاش اعلام کرده است و در این کشود جنایتهای بیشماری مرتک میشود. شخصیت اصلی داستان نویسنده مشهور داستانهای کودک، هانس کریستین اندرسون است. اما برای این نویسنده یک جلوه تاریک وجود دارد. هانس منبع الهامی برای داستانهایش دارد که او را در یک جعبه چوبی زندانی کرده و کسی از وجودش باخبر نیست. مارجوری؛ زن کوتاهقامت و سیاهپوست اهل کشور کنگو این منبع الهام است و هانس شکنجهگر او است و او را درون جعبه کوچک با کمی غذا، به حرف میآورد و قصههای زن، جهان داستانی اندرسون را میسازند. هانس جهت جلوگیری از فرار مارجوری، یک پای او را قطع کرده و به جای آن ساز جنزدهای از کولیها گرفته که از گوشهای از صحنه آویزان است.
این کتاب دنیای استعمارگر غرب را به خوبی به نمایش گذاشته است.
خواندن کتاب یک ماجرای خیلی خیلی خیلی سیاه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات نمایشی پیشنهاد میکنیم.
درباره مارتی مک دونا
مارتین فارانان مک دونا متولد ۲۶ مارس ۱۹۷۰، نمایشنامه نویس، فیلمنامه نویس، تهیه کننده و کارگردان ایرلندی - انگلیسی است. او در لندن، از پدر و مادری ایرلندی متولد و بزرگ شده است. مک دونا برنده جایزه اسکار بهترین فیلم کوتاه است، نامزد دریافت سه جایزه دیگر شده است و در سال ۲۰۱۸ برنده سه جایزه BAFTA از چهار نامزدی و دو جایزه گلدن گلوب از سه نامزدی برای فیلم سه بیلبورد خارج از ابینگ میسوری شد.
شش نمایشنامه اول او در واقع دو سهگانه است که ماجراهای همگیشان در شهرستان گلوی یا اطراف آن میگذرد، جایی که مکدونا تعطیلات کودکیاش را میگذراند. مارتین مکدونا سهگانه «لینین» را در سال ۱۹۹۵ به سالنهای نمایش ایرلند و لندن فرستاد تا اینکه ملکه زیبایی لینین در فوریه ۱۹۹۶ در گلویِ ایرلند به صحنه رفت. سپس در سالنِ «رویال کورت» لندن اجرا شد و منتقدان را به وجد آورد. مکدونا که ۲۷ساله بود توانست پس از شکسپیر دومین کسی باشد که همزمان چهار نمایشنامهاش در سالنهای تئاتر لندن روی صحنه رفتهاست. او با آخرین اثر سینماییاش یعنی سه بیلبورد خارج از ابینگ میسوری توانست تواناییاش در فیلمنامهنویسی را بار دیگر به جهانیان نشان دهد.
بخشی از کتاب یک ماجرای خیلی خیلی خیلی سیاه
همچنانکه راوی حرفهایش را ادامه میدهد، جعبه آرام میچرخد و تابخوردنهایش آرام میگیرد، تا معلوم شود دیوارهٔ پشتیاش از شیشه است، با سوراخ و شکافی عین طرف دیگرش، و داخل جعبه وقتی کبریتی زده میشود و نوری مختصر روی آدمه میافتد میبینیم، چنانکه توصیف کردیم، زنِ تیرهپوستِ ریزجثهای است با لباسی آراسته که کیسهٔ ململِ سیاهرنگِ کوچکی جای پای چپِ ازدستدادهاش را پوشانده.
باهوشین. واقعش اینکه خواهرتون به کنار، یکی از شاخصترین نویسندههای نسلتونین. ولی کوتولهین، زن هم هستین، سال ۱۸۶۹ هم تو کُنگو دنیا اومدهین، بدترین وقتِ ممکن برای اینکه هرکسی هرجایی دنیا بیاد، کوتولهٔ سیاه باشین که دیگه پیشکش. نتیجه اینکه احتمالاً هیشکی نمیدونه شما حتی وجود دارین، انتظارِ شگفتزدهشدنِ پونزده نسلی که قراره بعدتون بیاد که دیگه پیشکش. خب چیکار میخواین بکنین؟
زن مینشیند، و حالا درمییابیم پشتسرش کلِ دیوارهٔ داخلیِ جعبه با نوشته و یادداشتها و دستورالعملهایی پوشانده شده که دستی کوچک نوشتهشان.
شوهرتون مُرده و بنابراین نمیتونه کمکتون کنه، بچههاتون هم مُردهن و بنابراین نمیتونن کمکتون کنن. خواهرتون هم مشکلاتِ خودشو داره، تو جعبهٔ بیبند کفشِ خودش تو انگلستانِ کوفتیِ قرن نوزدهم. خب چیکار میخواین بکنین؟
زن سیگاربرگِ کوچکی روشن میکند و مینشیند؛ آرامآرام سیگار میکِشد و زُل زده به بیرون. کبریت هم هنوز روشن است.
ولی ممکن هم هست اصلاً نخواین خودتون رو دار بزنین. ممکنه این کار به نظرتون یهذره زیادی معنی قبولکردنِ شکست رو بده. ممکنه بخواین راهِ بیرونزدن ازش رو پیدا کنین؟ (مکث) آره، همینه. ممکنه بخواین راهِ بیرونزدن ازش رو پیدا کنین.
زن لحظهای به ما نگاه میاندازد، بعد کبریت را فوت و خاموش میکند و نمنم نورِ روی جعبه میرود، بعد هم نورِ روی اتاق زیرشیروانی، تا اینکه فقط آبیِ آسمانِ تاریکِ بیرونِ پنجره باقی میماند. در همین آسمانهای دوردست است که آتشبازی و بامببامبهایش شروع میشود.
حجم
۵۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۹۳ صفحه
حجم
۵۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۹۳ صفحه
نظرات کاربران
قابل مقایسه با تریلوژی لینین و مرد بالشی به عنوان بهترین نوشتههای مکدونا نیست. اما چیزی که برام جالب بود خود داستان بود، میدونید چرا؟ نمایشنامهی مرد بالشی دربارهی دو برادره که به خاطر قتل وحشتناک یک دختر تحت بازجوییان.
این نمایشنامه از آقای مک دونا درون مایه و زیر متن بسیار بسیار سنگینی دارد که در هیچکدام از آثار قبلی ایشان دیده نشده یا کمتر بوده است ، خواندن این نمایشنامه قطعا برای طرفداران آقای مک دونا و همچنین
اولین بار که بار قلم مک دونا آشنا شدم، برام عجیب بود و یکم سخت بود درکش. ولی کتابای بعدیش برام آشناتر و مفهوم تر شد و این نمایشنامه ش رو هم دوست داشتم. چیزی که خیلی برای من جالبه این
داستان یکم گیج کننده بود ولی به شدت توصیفات صحنه رو دوست داشتم. انگار داشتم یه تئاتر واقعی تماشا میکردم. توصیه میکنم حتما بخونیدش.
قبلا از مکدونا نمایشنامه خونده بودم و فیلمهاش رو هم دوست داشتم اما با این یکی نتونستم ارتباط برقرار کنم. یکم گیج کننده بود و دنبال کردن داستان برام سخت بود. مطمئنا اگه اجرای رو صحنهش رو میدیدم گیج نمیشدم
این نمایشنامه برای من با بقیه نمایشنامههای مکدونا متفاوت بود . فضا همون فضای سیاه همیشگی یود اما تخیل این داستان، زمانش و حضور شخصیتهای واقعی اما با داستانی که زاییده تخیل نویسندهس، تو این اثر مکدونا با بقیه آثارش