دانلود و خرید کتاب آب، آسمان آذردخت بهرامی
تصویر جلد کتاب آب، آسمان

کتاب آب، آسمان

معرفی کتاب آب، آسمان

آب، آسمان اولین رمان آذردخت بهرامی است که در نشر چشمه به چاپ رسیده است. داستان درباره پرستاری است که نمی‌تواند خاطرات و اتفاقات گذشته‌ زندگی‌اش را راحت فراموش کند.

 درباره کتاب آب، آسمان

ناهید پرستاری درونگرا است که در بیمارستان کار می‌کند. او نمی‌تواند از کنار هیچ اتفاقی به سادگی بگذرد. گذشته ناراحت کننده ناهید مدام در ذهنش بالا و پایین می‌رود و آزارش می‌دهد. او خودش به این حالت خود واقف است، می‌داند باید جایی این خصلت بدش را کنار بگذارد و خاطراتی را که آزارش می‌دهند، فراموش کند. کنار گذاشتن گذشته برای ناهید، حکم بریدن یک عضو از بدنش را دارد. اما این عضو سیاه شده و گندیده است و باید با یک جراحی دردناک جدایش کرد.

بهرامی نام فصل‌های این رمان را خاک، چوب، آتش، آب و فلز گذاشته است که به تعبیر او پنج عنصر تشکیل دهنده و تغییردهنده جهان هستند.

 خواندن کتاب آب، آسمان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 علاقه‌مندان به ادبیات داستان به ویژه رمان‌های امروز ایران.

 بخشی از کتاب آب، آسمان

آسانسور بالاخره آمد. سامان ایستاد تا من اول بروم. نوید هم همیشه همین کار را می‌کند. در رفتار سامان چه بود که به‌نظر متفاوت می‌آمد؟ تأکید و اغراق؟ هر دو همزمان انگشت‌مان به سوی دکمه رفت. دستم را کنار نکشیدم تا او دکمه را بزند. این‌جور وقت‌ها نوید شاکی می‌شود. چیزی نمی‌گوید، ولی از رفتار و حرکاتش دلخوری می‌بارد. چه شده؟ چه‌قدر با خودم غریبه شده بودم؟ مثل آن وقت‌ها، حس می‌کردم باید از هر تماسی پرهیز کنم.

پس از مرگ پدر، مادر فقط یک‌بار آمده بود. تا چهلم هم صبر نکرده بود. بلافاصله رفته بود، و یکی دو ماه بعد ازدواج کرده بود. بی‌آن‌که به من بگوید. من یا نوید که مخالف نبودیم، خانوادهٔ عمو هم همین‌طور. یعنی مادر هرگز نگذاشته بود دخالت کنند. من هم همراه با بقیه فهمیده بودم. یکی دو سال بعد با شوهرش آمده بودند، به‌ظاهر که سر بزنند، اما برای فروش ارثیهٔ شوهر. آن موقع بود که فهمیده بودم چه‌قدر عوض شده‌ام. نه‌تنها مادر را بغل نکرده بودم، که حتا اجازه نداده بودم گونه یا حتا پیشانی‌ام را ببوسد. رغبتی به تماس نداشتم. در آن یک ماه، حتا یک‌بار هم دستش را نگرفته بودم. انگار پیوند خونی‌مان گسسته شده بود و این احساس را حتا نسبت به شیدا و پروین هم داشتم، و به‌خصوص به مادر نوید و خواهرهایش. لااقل در مورد مادر می‌توانم مطمئن باشم که هنوز او را نبخشیده‌ام. گمان هم نمی‌کنم روزی او را ببخشم. تنهایی‌هایم را مدیون او هستم. ترس از آینده را مدیون او هستم و ترس از نیامدنش و بی‌کس‌وکار شدنم را. پدر که همیشه مأموریت بود و او همیشه در مهمانی‌های شبانه، با این دوست و آن فامیل، و یا این رستوران و آن باغ. پدر که نمی‌دانست، یا اگر می‌دانست، به مادر اطمینان داشت. به شکیات برادرانش هم اهمیت نمی‌داد؛ که اگر می‌داد، الان یا در زندان بود، یا اعدام شده بود. هیچ‌وقت به ساز برادرانش نرقصیده بود. با آن‌ها زمین‌تاآسمان فرق داشت. درست مثل نوید. حتا برای پدر نوید هم نقش سوپاپ اطمینان را بازی می‌کرد. همیشه آن‌ها را مسخره می‌کرد و مادر از این نظرها شانس آورده بود. 

Mohammad Rasoulian
۱۴۰۰/۱۰/۰۲

کتاب جذابی بود با روایتی تو در تو و لایه به لایه. من که بسیار پسندیدم. داستان به صورت پیچیده ای روایت شده، اما قابل فهم است.

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۷۳٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۳۰۸ صفحه

حجم

۳۷۳٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۳۰۸ صفحه

قیمت:
۶۹,۰۰۰
۳۴,۵۰۰
۵۰%
تومان