دانلود و خرید کتاب دزد مو وزوزی و انسان فرهیخته محسن پوررمضانی
تصویر جلد کتاب دزد مو وزوزی و انسان فرهیخته

کتاب دزد مو وزوزی و انسان فرهیخته

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۰از ۲۶۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دزد مو وزوزی و انسان فرهیخته

دزد مو وزوزی و انسان فرهیخته مجموعه داستان طنزی از نویسنده «کتاب‌فروش خیابان ادوارد براون»، محسن پوررمضانی است که در مجموعه جهان تازه‌دم نشر چشمه به چاپ رسیده است.

 درباره کتاب دزد مو وزوزی و انسان فرهیخته

 در این کتاب دوازده داستان طنز می‌خوانید که بعضی‌هاشان شما را می‌خندانند و بعضی‌هاشان هم ممکن است تلخ باشند. محسن پوررمضانی در این کتاب از همان مقدمه، با همه چیز شوخی می‌کند. 

او در مقدمه کتابش نوشته است: «تعارف و شرمِ شرقی را کنار بگذار. گولِ ظاهر و جلد خوش‌تیپش را نخور. حتی اگر از خانوادهٔ نوبل و پولیتزر و بوکر هم بود، فریبش را نخور و چشم‌بسته به‌اش اعتماد نکن. کتاب را باز کن. داستانی را که می‌آید تا انتها بخوان. خوب مزه‌مزه‌اش کن. ببین زبانِ داستان خام نیست؟ شخصیت‌ها خوب پخته شده‌اند؟ شوخی‌هایش مزه دارد؟ اصلاً به دردِ حال‌وهوای این روزهایت می‌خورد؟ اگر داستان با ذائقه‌ات جور نبود کتاب را ببندد. با احتیاط بگذار سرجایش و برو سراغِ کتاب دیگر.»

 پوررمضانی در این کتاب کاملا طرف خواننده‌اش را گرفته و از او می‌خواهد قبل از خریدن کتاب مقدمه‌اش را بخواند حتی اگر فروشنده گیر داد که داری چکار می‌کنی و...

در انتهای مقدمه هم خودش را دبیر انجمن حمایت از حقوق خوانندگان در حال انقراض معرفی کرده است. 

محسن پوررمضانی در این کتاب با عادت‌ها، روزمرگی‌ها، سرخوردگی‌ها ارتباطات میان آدم‌ها و بعضی از رسوم و بایدها و نبایدها شوخی‌های بامزه‌ای کرده‌ است. زبان کتاب هم بسیار گرم و دوست‌داشتنی است؛ پس بر خلاف حرف‌های محسن در مقدمه کتاب، ما به شما پیشنهاد می‌کنیم بی‌درنگ و بدون لحظه‌ای تردید این کتاب را بگیرید و از اول تا آخر بخوانید. قطعا از آن لذت خواهید برد. 

خواندن کتاب دزد مو وزوزی و انسان فرهیخته را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 اگر داستان طنز از نوع امروزی آن دوست دارید، خواندن کتاب دزد مو وزوزی و انسان فرهیخته را به شما پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب دزد مو وزوزی و انسان فرهیخته

وقتی در بیست و سومین خواستگاری جواب رد شنیدم، زن‌ها را برای همیشه بوسیدم و گذاشتم کنار، البته به‌جز مادرم. صبح تا شب کار می‌کردم و شب‌ها آن‌قدر پای تلویزیون می‌نشستم تا خوابم ببرد. مادرم هر چه نذر کرد و عکس دخترهای محل را نشان داد فایده‌ای نداشت. بعد از چند ماه خانهٔ کوچکی اجاره کردم تا از مادرم فاصله بگیرم و با خیال راحت در پوچی و افسردگی غرق شوم.

خانهٔ مجردی‌ام بالکن خوبی داشت و جان می‌داد برای کشیدنِ سیگار و علف. همسایهٔ طبقه‌پایینی سه جوان مجرد بودند که زده بودند توی گُل‌کاری و جنس تازه و دست‌اول براه بود. کم‌کم جایم از پشتِ تلویزیون رفت توی بالکن. یک زیرانداز انداختم توی بالکن و بساط چای و علف را چیدم کنارِ هم. خیره می‌شدم به پنجرهٔ همسایه‌ها و زندگی پوچِ و بی‌معنی‌شان را دید می‌زدم. یک شب وسطِ دودودم و مطالعهٔ بصریِ اتاق‌خوابِ یکی از همسایه‌ها، توی بالکن خوابم برد. نصف‌شب بیدار شدم و رفتم سرجایم بخوابم که دیدم کسی توی تختم خوابیده. زنِ بی‌نقص و بی‌لباسی بود. آن‌قدر آرام و عمیق خوابیده بود که دلم نیامد بیدارش کنم. رفتم توی هال و روی کاناپه خوابیدم. صبح که بیدار شدم کسی روی تخت نبود. جز تصویری خیالی و سردردْ اثر دیگری از او باقی نمانده بود. شبِ بعد دوباره رفتم بالکن. جعبهٔ کوچکِ فلزی‌ام را باز کردم و سیگاری را که از قبل آماده کرده بودم کشیدم. چشم‌هایم که سنگین شد برگشتم توی اتاق.

زن نشسته بود روی کاناپه. پیراهن آبیِ آستین‌کوتاهی پوشیده بود، با دامنِ زرشکی، بدون جوراب.

گفت «چایی داری؟»

بدون این‌که بروم خواستگاری موفق شده بودم زنی برای خودم دست‌وپا کنم. کیفیتش هم بد نبود. چهره‌اش آشنا بود اما یادم نمی‌آمد کجا دیده‌ام. رفتم آشپزخانه و چای درست کردم و گذاشتم توی سینی و بردم برایش. چای را که برداشت، دقیق‌تر شدم توی صورتش و چیزهایی یادم آمد. چشم‌هایش شبیه بیست و دومین دختری بود که به خواستگاریش رفته بودم، ابروهایش شبیه نوزدهمین، لب‌هایش شبیه هفتمین، بینیش شبیه دومین، گوش‌هایش شبیه یازدهمین، پیشانیش شبیه پنجمین… انگار مجموعه‌ای بود از بهترین قسمت‌های تمام زن‌هایی که رفته بودم خواستگاری‌شان.

چایش را که خورد دستش را گرفتم و رفتم سراغ کاری که همیشه آرزو داشتم با زنم انجام دهم. دو بالش آوردم و انداختم توی هال. دراز کشیدیم کنار هم و بازیِ لیورپول و آرسنال را دیدیم. من آرسنال بودم و او هم لیورپول شد. با هر گلی که آرسنال می‌زد جیغ‌وداد راه می‌انداختم و بغلش می‌کردم او هم با هر گل که لیورپول می‌زد زبان‌درازی می‌کرد و صورتم را می‌بوسید. بازی که تمام شد کانال را عوض کردم و یک فیلم قدیمی دیدیم. وسط‌های فیلم پای تلویزیون خوابم برد. صبحش با سردرد بیدار شدم و جای خالیش را توی بغلم حس کردم.

فردایش زودتر از سر کار برگشتم خانه. سرِ راه مرغ و کاهو و گوجه خریدم با سنگکِ دوروخاش‌خاشی. فیلهٔ مرغ را در سیرداغ سرخ کردم و سالاد فصل درست کردم با سس فرانسوی و روغن‌زیتون. سفره را چیدم و رفتم به بالکن. سیگاری روشن کردم. چند کامِ قوی گرفتم و برگشتم تو. نشسته بود سرِ سفره.


hmd@
۱۳۹۹/۱۲/۱۹

کتاب به ظاهر جالب و طنزی بود اما نویسنده سعی کرده از هر موضوع یا سوژه یا هر اتفاقی یا اصطلاحی برای ادامه دادن داستان خودش بصورت طنز استفاده کنه.دو ستاره هم فقط بخاطر خنده های زیر پوستی که تو

- بیشتر
آلیس در سرزمین نجایب
۱۳۹۹/۰۸/۲۵

خیلی کتاب خوبی بود. طنز عالی. موضوعات خنده دار. قلم شیوا و روان. مخصوصا با اون صد و هشتاد زدنش به قدر غش کردن خندیدم. باریکلا جناب نویسنده دست مریزاد 👏👏😄

Msn
۱۳۹۹/۱۰/۱۵

داستان های جالبی بودن.ایده های خوبی هم به کار برده برای داستان ها.و اینکه مقدار کمی هم داستان ها به هم مربوطن. یک اشتباه دوستان اینه که فکر میکنن متن طنز یعنی اینکه با هر خط قهقهه بزنن. در کل دوست داشتم

- بیشتر
SiB
۱۳۹۹/۰۸/۰۶

کتاب یک مجموعه داستان کوتاه طنز است. اگر چه هر داستان را می‌توان مستقل خواند، اما ارتباطات ظریفی بین شخصیت‌ها و گاهی سایر اجزای داستان‌ها وجود دارد. می‌توان گفت نویسنده از یک جور gamification در پردازش قصه‌ها استفاده کرده که

- بیشتر
نغمه میلانی
۱۳۹۹/۰۹/۱۶

خیلی خنده دار و بامزه ، نویسنده دغدغه های بسیار خصوصیش رو با بقیه به اشتراک گذاشته از نظر من عالیه

totoro
۱۴۰۰/۰۱/۰۵

خود نویسنده تو مقدمه، از خوانندگان بالقوه کتاب (چه این کتاب و چه هرکتاب دیگه ای) خواسته تا یکم از کتابو بخونن و اگه خوششون اومد بخرن. من از اون دست خواننده ها هستم که اگه یه داستان این کتابو

- بیشتر
کاربر bita.kh
۱۳۹۹/۰۹/۱۶

کتاب سرگرم کننده ای بود ، هنگام خواندن گذر زمان را حس نمی کنی ممنون از نویسنده طناز کتاب 🙏📚

محمد عمار
۱۳۹۹/۱۲/۲۷

غیر از یکی دو تا داستانش، بقیه به نظرم واقعا خوب نبود. اصلا مطابق توقعم نبود، و خیال می‌کردم با کتاب با محتوای طنز بهتری مواجهم، نه با چند تا داستان که تلاش داره کلیشه‌های به خصوصی رو بشکنه و

- بیشتر
م.برهانی
۱۳۹۹/۱۲/۲۱

من که اصلا دوست نداشتم نمیدونم چطور به نظر دوستان طنز بوده! فقط یکی از داستان هاش کمی طنز بود وگرنه به نظر من شامل چند تا داستان بی سر و ته بی مزه ست

Shadi
۱۴۰۱/۱۱/۰۴

مجموعه داستان خوبی بود موضوعاش تکراری نبود و این که داستان ها در عین جدایی به هم یه ربطی داشتن جالبترش کرد. برای وقتایی که فکرتون مشغوله و متون سنگین نمیتونید بخونید خیلی خوبه

برای مادرم کنکور چیزی بود شبیه جذام. هیچ‌کس نباید به یک کنکوری نزدیک می‌شد و مریض را باید تا زمان امتحان توی اتاق قرنطینه می‌کردند.
Melika_SA
توی شهرِ کوچکِ ما، رفتن پیش مشاور و روان‌شناس مرسوم نبود و ارزش هم نداشت آن‌همه پول بی‌زبان را بدهی که آخرش همهٔ تقصیرها را بیندازند گردن پدر و مادر.
آلیس در سرزمین نجایب
تویی که خوانندهٔ حرفه‌ای هستی نباید فریبِ این سیاه‌بازی‌ها را بخوری. سریع از قسمت مقدمه رد شو و برو سراغ یکی از داستان‌ها.
Marta
انگار وقتی شبیه همه می‌شوی، دیده نمی‌شوی و دیگر مهم نیست برای این شبیه شدن چه‌قدر تلاش کرده‌ای.
Motahareh.S
«برای این‌که بتونی بقیه رو پاره کنی اول باید از خودت شروع کنی…»
جوجو
آدم می‌تواند به چندش‌آورترین چیزها هم عادت کند، پس لازم است عادت‌هایش را مرور کند.
.ً..
هر وقت داستان یا رمانی خواندی که مقدمه دارد، بدان نویسنده نتوانسته داستانِ خوبی بنویسد و تلاش می‌کند با آوردنِ توضیحاتی در مقدمه، اثر معمولی‌اش را شاهکار جا بزند.
{Yasaman}
خانواده فقط به‌شان آب و کود داده بود که قد بکشند، مدرسه هم مغزشان را با کاه و یونجهٔ تِست و فرمول پُر کرده بود.
odette
«برای تقویت زبانِ انگلیسی می‌خوام آهنگ خارجی بزنم.»
ياسمن
. او را به خاطر غارت دستگیر کردند. او را محاکمه و بعد اعدام کردند. بله، رسم روزگار چنین است. پایان محسن بوررمضانی
آلیس در سرزمین نجایب
کتاب‌فروش خیابان ادوارد براون؛ مجموعه داستان‌به‌هم‌پیوسته
محسن پوررمضانی
ببرهای زخمی حکیمیه
حسام حیدری
نئو گلستان
پدرام ابراهیمی
مادربزرگت رو از اینجا ببر!
دیوید سداریس
پاندای محجوب بامبو به دست با چشم‌هایی دور سیاه، در اندیشه‌ی انقراض
جابر حسین‌زاده نودهی
چرتوپیا؛ تاریخ زوال یک اتوپیا به روایت سباستون میکلانکوس
آیدین سیار سریع
آمیخته به بوی ادویه‌ها
مریم منوچهری
مورد عجیب بلع اشیای ضروری
جابر حسین‌زاده نودهی
مامور مرگ های غیراتفاقی
حسام حیدری
از پشت میز عدلیه؛ خاطرات طنز یک قاضی دادگستری
امین تویسرکانی
میرزا روبات
مهرداد صدقی
پیرمرد صدساله‌ای که از پنجره‌ی خانه‌ی سالمندان زد به چاک و ناپدید شد
یوناس یوناسون
ژاژ نامه
آیدین سیار سریع
خیابان چرینگ کراس شماره‌ی ۸۴
هلین هانف
پشت فرودگاه
محمود رضایی
رقص با گربه ها
مهرداد صدقی
من منچستر یونایتد را دوست دارم
مهدی یزدانی خرم
نقطه ته خط
مهرداد صدقی
عموجان استالین
ابراهیم رها
اول شخص مفرد
هاروکی موراکامی

حجم

۸۶٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۱۷ صفحه

حجم

۸۶٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۱۷ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰
۵۰%
تومان