دانلود و خرید کتاب فرشته‌ی سیاه آنتونیو تابوکی ترجمه اثمار موسوی‌نیا
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب فرشته‌ی سیاه اثر آنتونیو تابوکی

کتاب فرشته‌ی سیاه

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۴.۴از ۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب فرشته‌ی سیاه

کتاب فرشته‌ی سیاه نوشته آنتونیو تابوکی نویسنده ضد فاشیسم و مشهور ایتالیایی است. این نویسنده با زبانی تلخ و قوی به ساختار جهان و دنیای امروز می‌پردازد. این کتاب با ترجمه اثمار موسوی‌نیا منتشر شده است.

درباره کتاب فرشته‌ی سیاه

محور داستان‌های کتاب فرشته سیاه موضوع شر و سیاهی وجود انسان است و در آن‌ها بخش‌های سیاه وجود انسان نمایان شده است. او درباره کتابش می‌گوید: 

داستان‌های پیش رو، در دوره‌ای خاص از زندگی‌ام همراهی‌ام کردند و من هم مایلم به نوبه خود با یادداشتی همچون ره‌توشه یا وداع همراهی‌شان کنم.  فرشته‌ها موجوداتی هستند متعهد، به‌خصوص فرشته‌های این کتاب. برخلاف تصور همه پرهایی نرم و لطیف ندارند، برعکس موهایشان زبر است و نامطبوع. تابوکی می‌گوید عنوان این کتاب از از یکی از اشعار ائوجنیو مونتاله گرفته که پیش از او با یک فرشته با بال‌های سیاه روبرو شده بود است. نام داستان‌های این کتاب: «صداهایی از جای دیگر، شاید از ناکجا»، «شب، دریا، فاصله»، «عروسک پوشالی»، «آیا بال زدن پروانه‌ای در نیویورک ممکن است توفانی در پکن به پا کند؟»، «آن ماهی قزل‌آلا که میان سنگ‌ها می‌جنبد، یاد زندگی تو می‌افتم» و «سال نو».

خواندن کتاب فرشته‌ی سیاه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی جهان پیشنهاد می‌کنیم

درباره آنتونیو تابوکی

نتونیو تابوکی (۲۰۱۲ ـ ۱۹۴۳) نویسنده، پرتغال‌شناس، مترجم و روزنامه‌نگار نام‌آشنای ایتالیایی است که زندگی و آثار فرناندو پسوا، شاعر و نویسندهٔ پرتغالی، تأثیر فراوانی در کارهای او داشته است و همین شیفتگی زمینه‌ساز آشنایی او با پرتغال و ادبیات این کشور و ترجمهٔ بسیاری از آثار فرناندو پسوا به زبان ایتالیایی شد. تابوکی تا دو سال ریاست بنیاد فرهنگی ایتالیا را در لیسبون به عهده داشت و در ۶۵ سالگی در لیسبونِ پرتغال چشم از جهان فروبست.

تابوکی در بحبوحه جنگ جهانی دوم به دنیا آمده و در بطن خانواده‌ای با گرایش آنارشیسم، سوسیالیسم و ضدفاشیسم بزرگ شده است و از همین رو نویسنده‌ای است واله‌وشیدای آزادی بیان و مبارزه و تعهد سیاسی و فرهنگی. تابوکی بر این باور است که شاید هنرمند و نویسنده نتواند با اتکا به هنر خود باعث برکناری دیکتاتورهای خودکامه شود، لیکن با پرتو انداختن بر تاریکی و مغاک موجب می‌شود مسیری را که بر لبهٔ مغاک می‌گذرد بهتر ببینیم.

آثار تابوکی به‌غایت بصری، ذهنی، لابیرنت‌گون و پُرپیچ‌وخم‌اند با پایان باز و گشوده که ذهن مخاطب را کاملاً درگیر می‌کنند. هدف تابوکی صرفاً سرگرم کردن خواننده نیست، بلکه واداشتن او به تأمل و تعمق است. او در داستان‌های این مجموعه و نیز در دیگر آثارش، با بهره‌گیری از تکنیک‌های سینمایی و الهام‌پذیری از هنرهای بصری و نقاشی، فضایی پُرتعلیق و معماگون ایجاد می‌کند که همچون هزارتوی بورخس هر دم خواننده را در خود فرومی‌برد، چنان که گویی در فضای پُررمزوراز نقاشی‌های بئاتو آنجلیکو، ولاسکوئز، ون‌گوگ و هیرونیموس بوش سیر می‌کند. 

بخشی از کتاب فرشته‌ی سیاه

چه می‌خواستی به من بگویی و هیچ‌وقت نتوانستی؟ مرتب این حرف را با خودت تکرار می‌کنی و از کافه می‌زنی بیرون، مرددی کدام مسیر را پیش بگیری، چه می‌خواستی به من بگویی و هیچ‌وقت نتوانستی؟ حالا تویی که بلندبلند حرف می‌زنی، دو عابر برگشته‌اند و زل زده‌اند به تو، حالا تویی که به دیگران جمله‌های حاضروآماده پیش‌کش می‌کنی. باید آرامشت را حفظ کنی، احساس می‌کنی به کمی آرامش نیاز داری، باید کمی بنشینی و فکر کنی، توی پارک روی نیمکتی می‌نشینی، آسمان دم‌به‌دم گرفته‌تر می‌شود، یاد آن سال‌ها می‌افتی، یادِ همه‌چیز، چه‌طور می‌شود یک‌جا به فکر همهٔ این‌ها افتاد، باید توالیِ رویدادها را حفظ کنی، اما مگر رویدادها توالی هم دارند؟ جمله‌ای مثل این به چه‌جور نظمی اشاره دارد: به چه زمانی، چه لحظه‌ای، چه موقعیتی؟ به همه‌چیز، به همه‌چیز اشاره دارد، پس فکر کردن به توالیِ رویدادها کار بیهوده‌ای است، بگذار همان‌طور که هستند بیایند. فکر می‌کنی: شاید منظورش آن رمان است، آن رمان پایانِ بدی داشت. آیا مقصر فقط خودِ تو بودی یا عامل دیگری سبب شد آن رمان پایان بدی پیدا کند؟ شاید عاملی سبب شد، اما چه عاملی؟ حالا باید مُخت را به کار بیندازی و به این قضیه فکر کنی، باید همه‌چیز را به‌دقت بازسازی کنی، همهٔ آن لحظه‌ها، آن تابستان شوم، آن توفان سپتامبر، شب‌های تنهایی و عزلت، ویلا و ایزابل، را که دلش می‌خواست همیشه یکی با او شام بخورد، شاید می‌ترسید، آن شب‌ها می‌ترساندش و آن رمان پایان بدی پیدا کرد. اما نه، ربطی به رمان ندارد، سرنوشتش بود که خیلی ساده رقم خورد، چون این اتفاق دیر یا زود باید می‌افتاد. آیا کنار گذاشتن موجودی به آن شکل صحیح بود؟ می‌دانی که صحیح نیست، او فقط یک بلاگردان بود، چه انتقام عجیبی! صدای آن باد شبانه باز توی گوشت می‌پیچد، وقتی کولاک به پا می‌شد و صدای پنجره‌های قدیمی به هوا می‌رفت؛ ایزابل ابداً ملتفت چیزی نشد، ملتفت رمان، ابداً ملتفت نشد، فقط برایش مهم بود کسی همراهی‌اش کند، نمی‌خواست با تو تنها باشد، آن هم در آن خانهٔ ترسناک بر فراز تخته‌سنگ‌های پُرشیب. پس، با عبارتی ناعادلانه که در نظرت اما بسیار منطقی می‌رسد، می‌گویی: ایزابل شاد نبود، بزرگ‌ترین ترسش هم همین بود. این را خطاب به مجسمهٔ سفید دوک بزرگ می‌گویی که در آن میدان سر به آسمان برافراشته است، میدانی با خانه‌هایی به سرخی گدازه‌های آتشفشانی دورتادورش، تو شیفتهٔ این میدان هستی، معماریِ خاصی دارد، میدانی ذوزنقه‌ای همچون میدان قصری با تارمی‌های برآمده و باشکوه. آسمان صاف است، دوک بزرگ رو به جانب دریا دارد، انگار او هم از توفان ترسیده و هر آن منتظر رسیدن توفان است؛ او شاد نبود، همین و بس، اشتباه کردم که خیال می‌کردم می‌ترسید، بهتر است بگویم، این هم یک‌جور ترسیدن است، چون ناشادی شکلی از ترس است. جلو می‌روی و روی پایهٔ سنگیِ مجسمه می‌نشینی، با این امید واهی که آن مجسمه با آن فرم عینی‌اش به صدایی برساندت که مدام از تو می‌گریزد؛ خُب چرا که نه، شوالیه‌ای با ردای بلند و صورت یک اشراف‌زادهٔ غمگین؛ باید مزهٔ قدرت و تلخیِ خیانت را چشیده باشد، شاید او بتواند تو را به آن صدا برساند؛ و همان جا می‌نشینی، سیگاری آتش می‌زنی، شوالیه را از نوک پا تا فرق سر ورانداز می‌کنی، اسبش انگار کورمال‌کورمال میان ابرها یورتمه می‌رود، یک اسب جنگی که در حدقه‌های گودِ چشمان درشتش همان حیرت و اندوه شوالیه‌اش را دارد، می‌گویی: تادئوس، خواهش می‌کنم، چه می‌خواهی به من بگویی؟ و باز به آن تابستان فکر می‌کنی، تابستانی که پاک فراموشش کرده بودی و در دل چاهی با درپوشی سنگین دفنش کرده بودی و حالا درپوشِ چاه، انگار با جادو، جابه‌جا شده، کنار رفته و منفذی باز شده است؛ به نَفَس‌نَفَس می‌افتی چون حالا عطر اسطوخدوس هم به مشامت می‌خورد، زمینِ ویلا پوشیده از گیاه اسطوخدوس بود، صبح که از صخره پایین می‌رفتی هوا بوی نمک و اسطوخدوس می‌داد؛ سر برمی‌گردانی چون صدای فریادی از خانه به گوشت می‌خورد، نه، صدای فریاد نیست، به جیغی خفه می‌ماند، به هق‌هقی در باد که به سویت می‌آید.

نظرات کاربران

رئوف
۱۳۹۹/۰۹/۰۶

کتابب با نثری خلاق، فضایی خود ویژه و تخیلی فرهیخته همراه است؛ در این مجموعه نباید به دنبال قصه هایی خطی و صریح باشیم، مبنا بر خلاقیت، فضاسازی و تولید تازگی ست. فرشته ی سیاه اثری متفاوت و بیادماندنی ست

- بیشتر
majid001
۱۳۹۹/۰۷/۱۴

همین قدری که در معرفی کتاب بخشی از متن را خواندم احساس کردم اصلا با روحیاتم سازگار نیست ، پرسشهایی از جنس آشفتگی روان...

سجاد احمدی
۱۴۰۰/۰۳/۲۳

برای من دو داستان (صداهایی از جای دیگر) و (آن ماهی قزل آلا)؛ جذابیت خاصی داشتن و همونطور که مترجم توضیح داده از حسی معمایی و هزارتو مانند برخوردار بودن که در نهایت به تأمل و کشفی عمیق منجر میشد.

- بیشتر
بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۶)
ابرهای سیاه حالا بر سراسر شهر سایه انداخته‌اند، گوش تیز می‌کنی، فرانسه حرف می‌زنند، تکه‌هایی از جمله را جدا می‌کنی، مرد می‌گوید، امروزه می‌شود این بیماری را کنترل کرد، ویروسش شبیه هرپس زوستر است. بعد ساکت می‌شوند، دست هم را می‌گیرند و از در می‌گذرند تا پله‌ها را پایین بروند. شگفت‌زده به دوروبرت نگاهی می‌اندازی، هیچ‌کس آن‌جا نیست، آن‌جا در بلندترین نقطهٔ برج تنها هستی، احساس می‌کنی به‌ات خیانت شده
esrafil aslani
خاطرات، وقتی دور می‌شوند، به خیالات تبدیل می‌شوند
رئوف
اگر می‌خواست داستانش را بنویسد چه می‌نوشت. مشکل این بود که نمی‌دانست از کجا شروع کند. یک داستان از کجا شروع می‌شود؟ فکر می‌کنم داستان شروع نمی‌شود، داستان رخ می‌دهد و آغازی ندارد. یا دست‌کم آن آغاز به چشم نمی‌آید، فرّار است؛ چون در آغازی دیگر، در داستانی دیگر، نوشته شده؛ آن آغاز تنها ادامهٔ آغازی دیگر است.
رئوف
آن‌چه در گذشتهٔ ما بوده روزی بازمی‌گردد؛ پُرغرور و پرسشگر درِ خانه‌مان را می‌کوبد و اغلب لبخند به لب دارد، اما نباید فریبش را خورد. چندان فرق نمی‌کند که زندگی کنیم یا بنویسیم، درهرحال این توهم ما را به پیش می‌راند.
سجاد احمدی
نشسته بودند پای صحبت شاعرِ سرشناس، که حالا دیگر تقریباً پیر و شکسته شده بود، در جوانی اما مبارزی بود پُرشور و بعدها که زیر بار حوادث و زندگی کمرش خم شد، پُرشوری‌اش جایش را به انتقاد و تلخی داد و بعضی از مبارزات در نهایت به حس شک و دیرباوریِ او دامن زدند، دیرباوری کسی که مبارزه کرد، شکست خورد و اقرار کرد که مبارزه کردن کار بیهوده‌ای است.
رئوف
چه خوب است یکی کت بپوشد، از پله‌ها پایین برود، از صحن کلیسا رد شود و طرف جایگاه اعتراف برود. آن‌جا بگوید، من شاعرم، شعر دروغ است، همهٔ عمرم دروغ گفتم، نوشتن دروغ است، حتی واقعی‌ترین چیزها، لطفاً گناهان مرا ببخشید، چیزی جز دروغ نگفتم
رئوف

حجم

۱۲۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۳۱ صفحه

حجم

۱۲۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۳۱ صفحه

قیمت:
۳۲,۰۰۰
تومان