دانلود کتاب صوتی رکوئیم با صدای محمد ولیان + نمونه رایگان
تصویر جلد کتاب صوتی رکوئیم

دانلود و خرید کتاب صوتی رکوئیم

گوینده:محمد ولیان
انتشارات:واوخوان
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب صوتی رکوئیم

کتاب صوتی رکوئیم داستانی از آنتونیو تابوکی با ترجمه شقایق شرفی و صدای محمد ولیان است. این کتاب که داستانش در یکشنبه‌ای در ماه جولای رخ می‌دهد، یک خواب است که زنده‌ها و مرده‌ها را در یک مکان گردهم می‌آورد...

درباره کتاب صوتی رکوئیم

رکوئیم داستانی جالب و متفاوت است. در یک روز یکشنبه ماه جولای رخ می‌دهد. در لیسبون خلوت و داغ و در نزدیکی بندرگاه. داستانی که به گفته خود آنتونیو تابوکی، «مرثیه‌ای است که شخصیت اصلی که «من» نام گذارده‌ام با نوشتن این کتاب مجبور به اجرای آن شده است.»

این مرثیه، گذشته از اینکه یک «سونات» باشد، خواب است. در این خواب، شخصیت اصلی داستان با زندگان و مردگان به شکلی یکسان روبه‌رو می‌شود: او با آدم‌ها، اشیاء و مکان‌هایی روبه‌رو می‌شود که شاید احتیاج داشتند کسی برایشان نوحه بخواند. شخصیت اصلی داستان فقط از راه رمان می‌توانست این کار را انجام دهد. 

آنتونیو تابوکی داستان رکوئیم را در ستایش کشوری نوشته است که به عنوان وطنش برگزیده‌. کشوری که به نوبه خود پذیرای او شده و داستانی برای ستایش مردمی که او را دوست داشتند و او هم آنها را دوست داشت. 

کتاب صوتی رکوئیم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

شنیدن کتاب صوتی رکوئیم را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی جهان پیشنهاد می‌کنیم. 

درباره آنتونیو تابوکی 

آنتونیو تابوکی، استاد دانشگاه و نویسنده ایتالیایی در سال ۱۹۴۳ در پیزا به دنیا آمد و در خانه‌ پدربزرگ و مادربزرگش در یکی از روستاهای نزدیک محل تولدش بزرگ شد. او در طول دوران تحصیلش در دانشگاه، به جای جای اروپا سفر کرد و با نویسنده‌های بسیاری که در دوران نوجوانی آثارشان را در کتابخانه‌ دایی‌اش دیده بود، گفتگو کرد. او در سال ۲۰۱۰ از دنیا رفت.

بخشی از کتاب صوتی رکوئیم

با خودم فکر کردم: « دیگر "یارو" نمی آید. » بعد فکر کردم: « نمی توانم "یارو" صدایش کنم، شاعری است بزرگ، شاید بزرگ ترین شاعر قرن بیستم، سال ها پیش مرده است، باید به او احترام بگذارم، احترامات تمام. دیگر حالم داشت بهم می خورد، آفتاب، آفتاب آخر ماه جولای می‌سوزاند، دوباره با خودم فکر کردم: «در تعطیلات هستم، چقدر در آزیتااو، در خانه ییلاقی دوستان، راحت بودم؛ اصلاً چرا قبول کردم او را در بندر ملاقات کنم؟ واقعا چه کار غیرمنطقی‌ای.» نگاه انداختم جلوِ پا به سایه‌ام، سایه‌ام هم به نظرم عجیب و بی تناسب آمد، بی معنا و کوتاه، انگار زیر آفتاب له شده بود؛ درست در آن لحظه یادم افتاد: او گفت که ساعت دوازده همدیگر را ببینیم، شاید منظورش دوازده شب بوده است، آخر ارواح در نیمه شب ظاهر می شوند. از جایم بلند شدم و از کنار دیوار حفاظی بندر به راه افتادم. در بلوار هیچ رفت و آمدی نبود، تک و توک ماشینی رد می‌شد، بعضی از ماشین‌ها روی باربند چترهای آفتابی داشتند. حتما می رفتند به سواحل کاپاریکا. روز داغی بود؛ با خودم فکر کردم: من در آخرین هفته ماه جولای اینجا چه کار می‌کنم؟ تند و سریع قدم برداشتم تا بلکه زودتر برسم به سانتوس، شاید هوای باغ خنکتر بود.

پارک تفریحی خلوت بود، فقط مرد روزنامه فروش جلوِ میز روزنامه هایش ایستاده بود. رفتم نزدیکش و او لبخند زد. ذوق زده گفت: « بن فیکا برنده شد، روزنامه‌ها را خواندید؟ » اشاره کردم نه، هنوز روزنامه نخوانده‌ام. مرد گفت: «در یک مسابقه شبانه در اسپانیا، در مسابقه‌ای که جهت خیریه برگزار شده بود.» روزنامه آبولا خریدم و رفتم نشستم روی یک نیمکت. داشتم می خواندم که تیم بن فیکا چه جوری به رئال مادرید گل زده و پیروز شده که شنیدم یک نفر گفت: «صبح به خیر.» سرم را بلند کردم. جوانکی ریش دار جلویم ایستاده بود؛ تکرار کرد: «صبح به خیر، احتیاج دارم کمکم کنید.» پرسیدم: «چه کمکی؟» جوانک گفت: «کمک کنید تا چیزی بخورم، دو روز است غذا نخورده‌ام.»

جوانی بود حدودا بیست ساله، شلوار جین و پیراهن به تن داشت و خجالت زده، انگار که صدقه بخواهد، دستش را به طرفم دراز کرده بود، موهایش بور بود و زیر چشم‌هایش گود افتاده بود. بی اراده گفتم: «دو روز است که مواد نمی‌زنی.» و او جواب داد: «فرقی ندارد، غذا بخوری یا مواد بزنی آخرش یکی است، حداقل برای من.» گفتم: « در اصل من با مواد مخدر، سبک یا سنگین، مخالفتی ندارم، امّا فقط به عنوان یک اصل، در عمل مخالفم. می‌بخشید، آخر من یک روشنفکر بورژوا هستم و زیاد پیش قضاوتی دارم. نمی‌توانم قبول کنم که شما در یک باغ عمومی با استفاده از مواد مخدر صحنه دلخراش بدن خود را به معرض نمایش بگذارید. می‌بخشید امّا با اصول اخلاقی‌ام جور در نمی‌آید، حتّی می‌توانم قبول کنم که در خانه‌تان، مثل دوران قدیم، همراه با دوستان باسواد و روشنفکرتان، در حالی که به آهنگ موتزارت یا اریک ساتی گوش می‌دهید این کار را بکنید.» بعد اضافه کردم: «راستی از اریک ساتی خوشتان می‌آید؟» پسر معتاد با تعجب نگاهم کرد و پرسید: «از دوستان شماست؟» گفتم: «نه، یک موسیقیدان فرانسوی است، از نوین گرایان، موسیقیدان بزرگ دوران سوررئالیسم، البته اگر سوررئالیسم را بشود به دوره خاصی نسبت داد؛ عمدتا برای پیانو آهنگ ساخته است، فکر می کنم آدمی عصبی بوده، مثل من و شما؛ هیچ بدم نمی‌آمد می‌شناختمش، امّا به دو زمان مختلف تعلق داریم.» 

پسر معتاد گفت: «دویست اسکودس، دویست اسکودس برایم کافی است، بقیه اش را دارم، نیم ساعت دیگر "ملخ دریایی" می آید، او بهم مواد می‌فروشد، به یک بسته احتیاج دارم، خمارم.»

کاربر navid mirkiani
۱۴۰۳/۰۲/۲۵

کلاً از این نوع طرح ( پیرنگ ) رمان خوشم میاد . این کتاب هم خیلی خوب نوشته شده است و از شنیدنش لذت بردم . گویندگی هم عالی بود 👌

زمان

۳ ساعت و ۹ دقیقه

حجم

۱۷۳٫۵ مگابایت

قابلیت انتقال

ندارد

زمان

۳ ساعت و ۹ دقیقه

حجم

۱۷۳٫۵ مگابایت

قابلیت انتقال

ندارد

قیمت:
۴۸,۰۰۰
۲۴,۰۰۰
۵۰%
تومان