دانلود و خرید کتاب پراگ در تبعید هادی خورشاهیان
تصویر جلد کتاب پراگ در تبعید

کتاب پراگ در تبعید

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب پراگ در تبعید

کتاب پراگ در تبعید نوشته هادی خورشاهیان است. این کتاب یکی از معدود کتاب‌های زبان فارسی است که در مکتب پست مدرن نوشته شده است. این کتاب روایت به ظاهر اول شخص است که مدام می‌چرخد.

درباره کتاب پراگ در تبعید

ماجرای کتاب پراگ در تبعید از داستان پدر و مادری شروع می‌شود که کودکان یتیم را به فرزندی قبول می‌کنند و پس از آن، داستان از زبان آن فرزندان روایت می‌شود. راوی اصلی داستان «من» است که می‌خواهد مانند یک راوی حرفه‌ای داستان را تعریف کند اما مدام دچار دخالت و تغییر می‌شود، او واقعیت‌ها را تغییر می‌دهد و آن‌قدر این کار را تکرار می‌کند تا دچار ترس از واقعیت می‌شود.

پراگ در تبعید فصل‌های کوتاه و راویان مختلف دارد، اما به‌گونه‌ای کنار هم چیده شده‌اند که خواننده فکر می‌کند همه یکی هستند، آنها با نویسندگان بزرگ حرف می‌زنند، نسبت‌های عجیب‌وغریبی باهم دارند و حتی گاهی جایشان باهم عوض می‌شود.

شخصیت‌ها کارهای عجیب می‌کنند و مدام به دنبال خود حقیقی‌شان هستند، مثلا دو ساعت قبل از آزادی از زندان فرار می‌کنند. این کتاب خواننده را سر در گم و خسته نمی‌کند بلکه او را میان روایت‌های متفاوت سرگرم می‌کند.

خواندن کتاب پراگ در تبعید را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان ادبیات داستانی ایران پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب پراگ در تبعید

ما در یک جایی از این ماجرا سه نفر بودیم. من رسول بودم، تو آزیتا بودی، او دایی بود. یکی دیگر هم بود که اسمش به نظرم هومر بود، ولی من هرگز او را ندیدم، چون ماجرایش به ما ربط داشت، امّا نداشت. یک سومر هم بود که دیگر واقعاً ماجرایش به ما ربط نداشت. اسفندیار هم بود البته. چند تا آدم دیگر هم البته بودند. بردیا و یحیی و زکریا و نصرت و شوکت و یاسر و آرزو و آندره و رُکنی و خیلی‌های دیگر. ما هرکدام داشتیم برای خودمان زندگی می‌کردیم. یا شاید هم داشتیم برای هم زندگی می‌کردیم. من هیچ‌وقت نتوانستم این مرزها را به‌خوبی تشخیص بدهم. تشخیص دادن مرزها و رعایت فاصله‌ها کاری بود که هرگز موفّق به انجامش نشدم. هرگز. کاش فاصلهٔ ذهن و زبان، به‌اندازهٔ فاصلهٔ زبان و عمل بود. اگر این‌طوری بود، الان همه‌چیز جهان شکل بهتری، یا حدّاقل شکل دیگری داشت. برای بقیه هم اگر این‌طوری نبود، حدّاقل برای من یکی این‌طوری بود.

داستان از بیست‌وسه‌سالگی من و هفده‌سالگی آزیتا شروع شد. یعنی داستان زودتر شروع شده بود، امّا در آن زمان جدّی‌تر شد. درست زمانی که آقای مسعود باستانی، پدر آزیتا گفت: «من برای آزیتا مرد می‌خواهم رسول، نه یک پسر دست‌وپاچُلفتی.»

دهانم را باز کردم که حرف بزنم، ولی آقای باستانی انگشت اشاره‌اش را گذاشت روی لب‌هایم و گفت: «حرف‌هایم که تمام شد، اگر حرفی برای زدن داشتی در خدمتم. فعلاً فقط گوش کن پسرجان. آزیتا هفده سالش است و طبق قانون همهٔ دنیا، تا هجده‌سالگی‌اش هر غلطی بکنی، فریب دادن محسوب می‌شود و پدرت را درمی‌آورند. دو تا راه داری. یا من می‌برمش یک کشور خارجی، تو برش گردان تهران؛ یا تو ببرش بیرون این مرزها، من پیدایش می‌کنم و برش می‌گردانم سر خانه و زندگی‌اش. هرکدام‌مان که پیروز شد، آن یکی دُمش را بگذارد روی کولش و برود دنبال زندگی لعنتی‌اش.» 

Mohsente
۱۴۰۱/۱۲/۰۱

خیلی کتاب جالب و قدری بود. خسته نباشن.

دوست داشتن مهم‌ترین کاری است که کلّاً بشر انجام داده است. همهٔ کارهای مهمّی که در تاریخ بشر انجام شده است، به‌خاطر دوست داشتن بوده است. حتّی می‌توان به جرئت مدّعی شد بشر برای دوست داشتن جنگیده است. همهٔ جنگ‌های تاریخ یک جایی به یک دوست داشتنی گره خورده‌اند. من هم مثل همه از دوست داشتن شروع کردم.
parnian
آدم هرگز نباید تلاش کند رابطه‌ای را که خراب شده است درست کند. انصافاً خودم هم تا حالا هروقت خواسته‌ام رابطه‌ای، به هر قیمتی با خیر و خوشی تمام شود، بیشتر از دفعهٔ قبل خرابش کرده‌ام. من متخصّص تبدیل کدورت به تنفّرم.
parnian
من کلّاً چون به دلیل مصرف شیشه تخیلاتم خوب است، توانستم به‌خوبی با کاکایی ارتباط برقرار کنم. لعنت به این شیشه که باعث می‌شود آدم هی آن‌طرفش را ببیند. اگر به‌جای شیشه، آینه مصرف می‌کردم، به‌مراتب مشکلات کمتری داشتم.
parnian
دایی روی بعضی چیزها تعصّب خیلی خاصی دارد. یکی از این چیزها، مسایل شخصی آدم‌هاست. دایی معتقد است مسایل شخصی آدم‌ها مثل وسایل شخصی آدم‌هایند و نباید کسی به آنها دست بزند، چه برسد به اینکه خود آدم آنها را در اختیار کسی قرار دهد و بگوید بفرما از وسایل یا مسایل شخصی من استفاده کن. مطمئنم دایی به‌اندازه‌ای که از لو دادن طریقهٔ فرار کردنم ناراحت می‌شود، از خود فرار کردنم ناراحت نمی‌شود.
parnian
یک بار یکی رفته بود نمایندهٔ مجلس بشود، جلوی ستاد تبلیغاتش یک تابلوی شیشه‌ای زده بود که قفل داشت و افتخاراتش را توی آن چسبانده بود. بی‌انصاف هزار تومان هم اگر برای ساخت مسجد محل داده بود، رسیدش را توی تابلو گذاشته بود تا مردم بروند به او رأی بدهند که البته رأی ندادند.
parnian
همیشه دانستن واقعیت به آدم کمک نمی‌کند. برعکس همیشه دانستن واقعیت به آدم لطمه می‌زند و باعث می‌شود آدم کمتر عمر کند. مثلاً دانستن این واقعیت که عمر پدربزرگم به دیدن من که نوه‌اش باشم قد نداده است. یا عمر پدرم به دیدن پسر من که نوه‌اش باشد. می‌ترسم از اینکه من هم مثل پدر و پدربزرگم که دامادی پسرانشان را ندیده‌اند، دامادی پسرم را نبینم. این واقعیت نشان می‌دهد که عمر من هم به دیدن نوه‌ام قد نمی‌دهد و دانستن این واقعیت باعث می‌شود من کمتر عمر کنم. بااین‌حال آدم همیشه کنجکاو است واقعیت را بداند.
parnian
دانستن، چقدر کلمهٔ شگفتی است. آدم چقدر در زندگی دلش می‌خواهد بداند، ولی نمی‌داند بهتر است نداند. کنجکاوی بشر را پایانی نیست، ولی دانستن هم همین‌طور است و تسلسل دارد و هرگز به انتها نمی‌رسد. هرگز نمی‌توانی چیزی را بدانی و مطمئن باشی دانستگی‌ات در نهایت است و زوایای همه‌چیز یا همهٔ زوایای یک چیز برایت روشن شده است.
parnian
من و تو یک روز بالاخره باهم ازدواج می‌کنیم. روزی که حتماً خیلی دور است. از حالا می‌دانم زمان زیادی باید به‌جای تو با چیزهایی زندگی کنم که یاد گرفته‌ام در نبود تو آنها را اهلی کنم.»
parnian
آدم تازه وقتی می‌میرد معنای ترس را می‌فهمد. مثلاً وقتی زنده‌ای می‌گویی تا حدّ مرگ ترسیدم، ولی وقتی می‌میری نمی‌دانی بگویی تا حدّ چی ترسیدم. اوّلین مشکل بعد از مرگ دقیقاً همین است، چون اوّلین اتّفاق بعد از مرگ ترس است. آنهایی که فکر می‌کنند با مرگ، حس‌های انسانی از بین می‌رود کاملاً اشتباه می‌کنند. حس‌های انسانی مثل انرژی به چیزهای دیگر تبدیل می‌شوند. همهٔ حس‌های انسانی تبدیل می‌شود به حسّ ترس. البته این درمورد من صدق می‌کند.
parnian
هر آدمی بالاخره یک وقتی و به یک شکلی می‌میرد که ممکن است مرگش درست باشد یا غلط. مثلاً اگر به‌دلیل کهن‌سالی بمیرد، مرگش کاملاً درست است، یا مثلاً برود از ناموس مردم یا وطن دفاع کند و حالا گلوله بخورد یا چاقو؛ امّا اگر در جوانی مثلاً بر اساس بی‌احتیاطی برود زیر ماشین، مرگش غلط است، چون علاوه بر خودش چهار نفر دیگر را هم بدبخت کرده است. متأسفانه من هرچه فکر می‌کردم یادم نمی‌آمد چرا مرده‌ام.
parnian
من آشفته و منتظر و ناآرام توی کشوی سردخانهٔ پزشک قانونی خوابیده بودم تا نزدیکانم بیایند و جنازه‌ام را تحویل بگیرند. لحظات به‌سختی و بدبختی سپری می‌شد، ولی قسمت خوب ماجرا این بود که هم جنازه‌ام سالم بود، هم شناسایی شده بودم. آنجا چند تا جنازه بودند که نه سالم بودند و نه شناسایی شده بودند. تا خودتان جنازه نشوید عمراً بفهمید چه می‌گویم.
parnian

حجم

۱۶۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

حجم

۱۶۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

قیمت:
۳۹,۹۰۰
۲۷,۹۳۰
۳۰%
تومان