کتاب مگه من چند نفرم؟
معرفی کتاب مگه من چند نفرم؟
کتاب مگه من چند نفرم؟ نوشتهٔ هادی خورشاهیان است. نشر افق این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان ایرانی برای نوجوانان نوشته شده است.
درباره کتاب مگه من چند نفرم؟
کتاب مگه من چند نفرم؟ که یک رمان ایرانی برای نوجوانان را در بر گرفته است، ۱۹ فصل داد. این رمان به ماجراهای «مجتبی» و «رضا» میپردازد که هر دو بهنوعی نگران ازدواج دوبارهٔ مادر و پدرشان هستند. ماجرا از آن جایی شروع میشود که مجتبی وقتی به دیدن رضا میرود، در مترو متوجه دزدیدهشدن موبایلش میشود.
خواندن کتاب مگه من چند نفرم؟ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب مگه من چند نفرم؟
«امروز بدترین جمعهٔ همهٔ زندگیام شده. اگر مامان واقعاً میخواست ازدواج کند، باید چهکار میکردم. بعضیوقتها با خودم فکر میکردم مامان هم مثل اینهمه زن دیگر. مگر آنها گناه میکنند میروند ازدواج میکنند! تازه همه که بچههایشان را ول نمیکنند. تو هزارتا شاید دهتا از بدبختیشان این کار را بکنند. ولی از طرف دیگر اصلاً نمیخواستم ازدواج مامان را ببینم. مامان هم مثل اینهمه زن دیگر که ازدواج نکردهاند. مگر الان زندگیمان چی کم داشت.
مامان موقع صبحانه خیلی گرفته بهنظر میرسید، ولی بالاخره دلش طاقت نیاورد و آمد تو اتاقم. یک سینی با دوتا لیوان چای هم با خودش آورد. ملیحه پشتسرش آمد تو اتاق و گفت: «من چی؟»
مامان گفت: «میخواهم دو دقیقه با مجتبی حرف بزنم. ده دقیقهٔ دیگر تو هم بیا.»
ملیحه با دلخوری از اتاق بیرون رفت و گفت: «مامان دو با ده فقط یک حرفشان مشترک است.»
مامان لبخند کمرنگی زد و چیزی نگفت. بلند شدم و در اتاق را پشتسر ملیحه بستم. منتظر بودم مامان حرف زدن را شروع کند. بالاخره هم شروع کرد و گفت: «گوشی فدای سرت. داییات زن نمیگیرد هم به خودش مربوط است. سنت رسولالله است. حالا یکبار رفته خواستگاری گفتهاند نه، دلیل نمیشود خواستگاری یکی دیگر نرود. اصلاً شاید دوباره برویم همان دختر را بهش بدهند. اینها برای من مهم نیست. فقط صاف و پوستکنده بگو با رضا کجا میروید؟»
مامان وقتی چیزی را میخواست بداند حتما باید میدانست. نمیتوانستم به همین راحتی راز رضا را به مامان بگویم، ولی دیگر اصرار نداشتم حتماً کل ماجرا را پنهان کنم. مامان هم که اصلاً خانوادهٔ رضا را نمیشناخت. سر بسته ماجرا را تعریف کردم، ولی نگفتم دیدهام بابای رضا رفته خانهٔ آن زنش.
مامان نفس عمیقی کشید که معلوم بود خیالش تاحدودی راحت شده، ولی سر ماجرای سلاموعلیک با فرهاد گیر داشت. ماجرای تصادف احتمالیام با پژو ۴۰۵ را تعریف کردم. مامان از یکطرف خوشحال شد ولی بلافاصله گفت: «فقط در حد سلاموعلیک بماند. نبینم ایستادهاید سر کوچه دارید به ناموس مردم نگاه میکنید. هر وقت تو کوچه میروی دختر مردم را میبینی، سرت را بینداز پایین. دختر مردم بترسد، شیرم را حلالت نمیکنم.»»
حجم
۴۲۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
حجم
۴۲۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه