کتاب گلی روی داشبورد
معرفی کتاب گلی روی داشبورد
کتاب گلی روی داشبورد، دو داستان عاشقانه زیبا نوشته نسیم خلیلی است.
دربارهی کتاب گلی روی داشبورد
گلی روی داشبورد شامل دو داستان است. نسیم خلیلی در این اثر درباره عشق، مبارزه و سیاست در روزگار معاصر نوشته است. راوی این قصهها نویسندهای است که به تاریخ اجتماعی علاقهمند است. روایتهای او صدای مردم را در دلش جای داده است. روایتهای او از زندگی مردمی میگوید که گاه معدنچی هستند گاه حزبی. گاه کارگر هستند و گاه مادر. و همهی آنها عاشقند.
کتاب گلی روی داشبورد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن داستانهای نویسندگان ایرانی لذت میبرید، کتاب گلی روی داشبورد انتخاب خوبی برای شما است.
دربارهی نسیم خلیلی
نسیم خلیلی در سال ۱۳۶۰ در تهران متولد شد. تحصیلاتش را در رشتهی تاریخ آغاز کرد و در حال حاضر در مقطع دکترا مشغول به تحصیل است. او اولین مجموعه داستانش را در سال ۱۳۸۴ منتشر کرد و آثاری در زمینه تاریخ اجتماعی هم نوشته است.
بخشی از کتاب گلی روی داشبورد
شده است یک روز صبح زود که بوی آتش تازهافروخته از دورها میآید، بوی نان قندی و شیر داغ سررفته روی اجاق و پالودهٔ تگری طالبی و گرمک، توی لیوانهای بلور بارفتن بلند، از آن سبزهای مات خوشتراش که پایهاش باریک بود و لبهاش پهن، از خواب بپری و دلت بخواهد یک تکه از گذشتهات را از نو زندگی کنی؟ شاسی کوک ساعت را که قرار بوده است بیدارت کند، بفشاری و از میان خنکای ملحفههای نباتیرنگ بیایی بیرون و بروی پشت پنجره و ببینی درختان توت سفید دارند میدرخشند زیر گیسوی نور آفتاب، چنارها هم که غرق برگند، و کاجها هم با آشیانههای پرندهها بر بلندایشان، کپههایی از خاشاک، و آن درخت زردآلو که قفس قناری به تنهاش تاب میخورد با قناری مادهٔ غمگینی که تخم گذاشته است و کرچ شده و دیگر نمیخواند، خرمالوها، تبریزیها، درختان اقاقیا، بوتههای شمشادهای ابلق لب جویها که آب دارد توشان هوهو میکند، همه دارند برق میزنند، چنانکه گویی روی شاخسارشان گرد شیشه پاشیده باشند، مثل شبنم روی خوشههای گندم سبز در صبح بهاری مزرعهای در دوردستها، بعد توی خیال حس کنی مادرت جوان شده است، موهایش را که دیگر سفید نیست، بافته و انداخته روی شانهاش، بوی نان تازه و باسلق تبریز میدهد، از آنها که همیشه توی آن شیرینیخوری خورشیدتراش زیر سلفون دستکاریشده نگهشان میداشت، بوی آن تافیهای کام که روی جلدشان عکس یک فنجان نعلبکی بود و زیرش نیمدایرهوار نوشته بودند: «تافی کاکائویی کام» و مامان همیشه میرفت از آن قنادی سر سهراه امینحضور، فلهای میخرید و میآورد خانه که آن شکلاتخوری سرامیکش که درش یک خروس پرطلا بود، همیشه پر و پیمان باشد، ببینی پیرهن پیچازی یقهتوریاش را پوشیده است، گردی پستانهایش - که از آنها شیر و زندگی مکیدهای - پشت چهارخانههای سفید و گوجهای لباسش، مثل دو انار خوشبو شدهاند و دارد توی قوری گل سرخی که بندش زدهاند، چای خشک میریزد و آواز میخواند:
«با تو من شکوهها/ دارم از جفای تو/ هر جفا هر ستم/ میکشم برای تو...»
آه که مادرم چقدر عاشق تصنیفهای مرضیه بود... مادرم که گاهی با سینی استیل رِنگ میگرفت و مثل اینکه دف بنوازد، سینی را هی میانداخت بالا و باز میگرفتش میان پنجههای سفیدش که از بوی آن صابونبرگردانهای قدیمی، معطر بود و صدای آن سینی زیر انگشتر عقیق کبود خطیاش که روی نگینش نوشته بودند «امالمصائب» و یادگار مادرش بود، یک صدای جرینگ خیلی قشنگی میداد، دنگ و دنگ و جرینگ و جرینگ...
حجم
۷۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۷۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
نظرات کاربران
داستان اولش قشنگتر بود
بسیار لطیف و روان ،با توصیفات بسیار زیبا و کامل آنقدر که در هر بخش داستان خود را در متن ماجرا حس می،کنی ...