کتاب سکوت رهایی
معرفی کتاب سکوت رهایی
کتاب سکوت رهایی نوشته پیتر راک و ترجمه حمیده نعمتی لفمجانی اثری خواندنی از زندگی دختری سیزده ساله است که همراه با پدرش دور از شلوغی زندگی مدرن شهری در خفا و انزوا زندگی میکند.
این کتاب برنده جایزه کتاب یوتا در سال ۲۰۰۹ و جایزه ادبی الکس در سال ۲۰۱۰ است.
درباره کتاب سکوت رهایی
پیتر راک در کتاب سکوت رهایی داستان زیبایی را به تصویر درآورده است که براساس یک روایت واقعی نوشته شده. این داستان درباره زندگی کارولین است. دختر سیزده سالهای که همراه با پدرش در دل یک پارک جنگلی زندگی میکند. آنها پناهگاه کوچکی برای خودشان ساختهاند. یک باغچه دارند و فقط هفتهای یکبار برای خریدن مایحتاج زندگی به شهر میروند. آنها، سکوت، انزوا و زیبایی را تجربه میکنند که فقط در دوری از هیاهوی زندگی مدرن اتفاق میافتد... کارولین و پدرش در تلاشند تا کسی از محل زندگی آنان باخبر نشود اما دوندهای متوجه محل زندگیشان میشود....
کتاب سکوت رهایی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر به رمانهای خارجی و ادبیات داستانی علاقهمند هستید، این داستان را بخوانید. سکوت رهایی برای کسانی که زندگی را در سکوت و آرامش و در دل طبیعت دوست دارند هم اثری خواندنی و به یاد ماندنی است.
درباره پیتر راک
پیتر راک در سال ۱۹۶۷ در سالت لیک سیتی به دنیا آمد. او نویسنده آمریکایی است که جوایز بسیاری را برای آثارش از آن خود کرده است. جایزه هنفیلد برای اولین رمانش، جایزه کتاب یوتا و جایزه ادبی الکس برای کتاب سکوت رهایی از آن جملهاند. پیتر راک در حال حاضر در کالج رید نوشتن خلاق تدریس میکند.
بخشی از کتاب سکوت رهایی
الان که تابستان است روی کیسهخوابهایمان میخوابیم و ملحفهای رویمان میاندازیم، ولی زمستان میرویم داخل کیسهخواب، چون گرمتر است. وقتی کوچکتر بودم برای خواب جا زیاد بود، ولی الان حتی وقتی هوا خیلی گرم میشود هم نمیتوانم گوشهای پیدا کنم. دستوپاهایمان بههم میخورد. امشب خوابم نمیبرد، نمیدانم پدر خوابیده یا نه. همچنان به آهو فکر میکنم، آهوی مرده که یک کیلومتر دورتر افتاده، گوش میکنم، حیوانها در حال تکهتکه کردن بدنش هستند. پدر دیگر رشد نمیکند، اما در پارک جنگلی گندهترین آدمی است که من تا حالا دیدهام، بزرگتر از هر آنکه در شهر است، البته بهجز آن مرد خیلی چاق که نمیتواند بهچابکی پدرم حرکت کند. من هم چابکم اما خیلی لاغرتر، قدم یک متر و پنجاه است، موهای تیرهٔ بلند و پریشانی دارم. پوست صورتم سفید است و اگر مراقب نباشم، در تاریکی برق میزند.
صدای زوزه میآید، خُرخُر و بعد فینفین؛ انگار پوزهای دارد شاخه جلوی در را فشار میدهد. سگها هستند. بعضیهایشان، در محوطه کمپ ما میچرخند. پدر دادی میزند و با بشقاب روی قابلمه میکوبد، بهسرعت میروند. الان دیگر میدانم که پدر خواب نیست.
میگویم: «اسم سردسته سگها رو گذاشتم لالا.»
«حالا که اون خانم اونقدر باهات رفیقه، بهش بگو که ما خیر سرمون داریم میخوابیم.»
«داشتم به آهو فکر میکردم. آهوی مرده.»
«که چی؟»
میگویم: «هیچی!» کف پاهایم روی ساق پای پدر است. «رنگ موردعلاقهات چیه؟»
«مال تو چیه؟»
میگویم: «زرد.»
«چرا؟»
«یه حسی به من میده. رنگش شاده و بیحال نیست.»
«دقیقاً. جلبتوجه میکنه. من سبز رو دوست دارم.»
میگویم: «باید هم»، پدر میخندد و من را بغل میکند.
«رنگ موردعلاقه مامانم چی بود؟»
«زرد. درست مثل تو.»
«پس اون به من یاد داده که رنگ موردعلاقهام این باشه.»
«شاید، یهجورهایی، میشه گفت. خیلی شبیه اونی.»
«اسممون هم یکیه.»
«بود. آره کارولین.»
«چرا اسم اون رو گذاشتی روی من؟»
«چون خیلی عاشقش بودم. الان دیگه برو بخواب. کارولین نصفهشبه. همیشه باید این رو بهت بگم.»
«کاشکی میدیدمش.»
«اونهم دوست داشت تو رو ببینه. شببهخیر، زرد.»
«شببهخیر، سبز.»
حجم
۱۹۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
حجم
۱۹۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
نظرات کاربران
کتاب جالبیه اما یکمی مبهم بود.
تصورم از توضیحات این بود که محور داستان بیشتر بر پایه حال و افکار درونی افراد در زندگی در جنگل باشه ولی برخلاف تصورم بیشتر تاکید روی خود دنیای بیرون و خاک و خول و گیاه و ...بود. شاید خیلی