دانلود و خرید کتاب مسحور رنه دنفلد ترجمه مهسا خراسانی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب مسحور

کتاب مسحور

نویسنده:رنه دنفلد
انتشارات:انتشارات خوب
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۷از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب مسحور

کتاب مسحور داستانی جذاب و فانتزی از رنه دنفلد با ترجمه مهسا خراسانی است. این کتاب روایت زندگی یک زندانی بی نام و نشان و مسحور کتاب است که به جرمی نامعلوم، در زندان است و در انزوای خودخواسته، جهان را نظاره می‌کند. 

مسحور در زمان انتشارش، جایزه‌ بهترین کتاب سال از دیدگاه اورگونیان و جایزه‌ Prix du Premier Roman فرانسه را از آن خود کرد.

درباره کتاب مسحور

رنه دنفلد در کتاب مسحور، داستانی فانتزی با رگه‌هایی از رئالیسم جادویی آفریده است. روایت زندگی یک زندانی بی نام و نشان. کسی که به جرم قتلی نامعلوم، در زندان و در انتظار روز مجازاتش است. اما او، در انزوایی خودخواسته فرو رفته است. زمانش را در کتابخانه زندان به مطالعه می‌گذارند و از جهان زندان، از همان دریچه‌ای که از پشت میله‌ها معلوم است، برای دیگران می‌گوید. داستانی که ذهن را به سمت سوالاتی عجیب در باب رستگاری و مجازات اعدام می‌برد. راوی با خیال‌‌پردازی‌هایش موفق می‌شود از جهان عینی زندان فراتر برود و به درون ذهن دیگران هم نفوذ کند. 

اگر به سایت کتاب هفته سری بزنید، می‌توانید نظر منتقد این کتاب را بخوانید: 

«رنه دنفلد با درهم تنیدن هراس، تعلیق و رئالیسم جادویی خواننده را با خود به سفری کابوس‌وار می‌برد. حوادث این داستان بر پایه‌ی تجارب دست اول و نگاه موشکافانه‌ی نویسنده شکل می‌گیرند. مسحور سوء رفتار نوع بشر را با دقت مورد بررسی و موشکافی قرار می‌دهد.»

کتاب مسحور را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر از خواندن رمان‌های خارجی و ادبیات داستانی لذت می‌برید، خواندن این کتاب را به شما پیشنهاد می‌کنیم. 

درباره رنه دنفلد 

رنه دنفلد نویسنده‌ و خبرنگار زن آمریکایی است. او می‌نویسد و بر پرونده‌های قصاص پژوهش می‌کند. به کار وکالت مشغول است و مادرخوانده کودکان بی‌سرپرست هم هست. در سال ۲۰۱۷ نیویورک تایمز رنه دنفلد را به عنوان قهرمان سال معرفی کرد. او علاوه بر جوایز ادبی جایزه  Break the Silence  امور خیریه را نیز از آن خود کرده است.

کتاب‌های پرفروش رنه دنفلد عبارت‌اند از: «ویکتوریایی‌های جدید: چالش‌های یک زن جوان در برابر اصول فمینیستی کهن»، «بدن را بکش، سر سقوط خواهد کرد» و «تمام فرزندان خدا: در دل تاریکی و جهان وحشی گروه‌های خیابانی».

بخشی از کتاب مسحور

بانو در آپارتمانش تا دیروقت بیدار است و پرونده‌های یورک را می‌خواند.

دادگاه‌هایی که دربارهٔ مجازات اعدام تصمیم‌گیری می‌کنند با سرعت برق‌وباد شروع می‌شوند و به پایان می‌رسند، درست مانند وقتی که جریان ضعیف برق بر پهنهٔ آسمان با صدای وزوز منفجر می‌شود و بویی مانند اُزن و روزنامهٔ خیس از خود به‌جا می‌گذارد. به‌محض آنکه حکم خوانده می‌شود، کارمند دادگاه جعبه‌های مدارک و شواهد را جمع می‌کند و اعضای هیئت‌منصفه به خانه‌هایشان می‌روند. دادگاه به پایان می‌رسد و به دست فراموشی سپرده می‌شود.

یورک، دوازده سال بعد از دادگاه، بیشتر درخواست‌های تجدیدنظرش را مطرح کرده بود. او در صف محکومان به اعدام قرار داشت. هیچ‌کس توجهی نکرد و اهمیتی نداد. بانو دیده است که برخی پرونده‌ها ده، بیست یا حتی سی سال طول می‌کشند تا عاقبت محکوم را اعدام کنند. با وجود همهٔ این تأخیرها، مسئولان زندان هر سال چندین نفر را اعدام می‌کنند، تعداد دیگری در صف اعدام به انتظار می‌نشینند و مدام به این گروه اضافه می‌شوند. بانو می‌داند این صنعتی است منظم که هر دو طرف در رنج و عذابش سهیم‌اند.

بانو، وقتی حین مطالعهٔ پرونده از هویت وکلای مدافع یورک باخبر می‌شود، از ناراحتی به خود می‌پیچد: دوتا کودن که به گریم و ریپر معروف‌اند، چون تخصصشان در این است که موکلانشان را به کام مرگ بفرستند. شهرتشان در این است که دستمزد کلان می‌گیرند، اما کار چندانی برای موکلانشان انجام نمی‌دهند. درعین‌حال، بانو می‌داند وقتی کسی به مرگ محکوم می‌شود، تغییر دادن حکم اعدام امری است بسیار دشوار و در این بین بی‌لیاقت بودن وکلای دادگاه بدوی اصلاً اهمیتی ندارد. وکیلی جدید باید ثابت کند قانون در این مورد خاص به‌شدت ظالمانه رفتار کرده است یا مدارک جدید و مهمی را پیدا کند و به دادگاه ارائه دهد. به قول زندانیان بند اعدام، یورک گوشت قربانی شده بود.

به همین علت، یورک کار عجیبی کرد: تسلیم شد. از تجدیدنظر منصرف شد. گفت می‌خواهد بمیرد.

یک‌باره طرف‌داران حقوق بشر به پا خاستند. گروه‌های مخالف مجازات اعدام صف‌آرایی کردند و پول‌ها خرج شد و افراد مشهور راه افتادند تا به یورک التماس کنند که در تصمیمش تجدیدنظر کند. یورک، در چندقدمی اتاق اعدام، از قاتلی فراموش‌شده به محکومی تبدیل شد که شایستهٔ ترحم است. طرف‌داران حقوق بشر پول جمع کردند تا بتوانند وکلای مدافع کاردان استخدام کنند و وکلا نیز بهترین کارشناسان تخفیف مجازات در آن ایالت را به همکاری دعوت کردند. همهٔ این کارها را انجام دادند تا زندگی مردی را نجات دهند که تصمیم گرفته بود بمیرد.

بانو در همین مرحله به ماجرا پیوست.

بانو می‌داند چندین و چند نفر در صف اعدامی‌ها هستند که به معنای واقعی کلمه خودشان را می‌کُشند تا بتوانند از خدمات او بهره‌مند شوند. در عوض، این افتخار نصیب کسی می‌شود که خودش می‌خواهد بمیرد. بانو چشم‌های خسته‌اش را می‌مالد. زیر نور، چشم‌هایش قرمز شده است.

با لباس‌خوابی ابریشمی که کسی آن را ندیده به رختخواب می‌رود. ملحفهٔ تمیزی را تا چانهٔ ظریفش بالا می‌کشد. خودش هم می‌داند که آپارتمانش خالی و سرد است.

به این فکر می‌کند که کار کردن روی چنین پرونده‌ای چگونه خواهد بود. هشت سال است که در مقام محقق مجازات اعدام کار می‌کند. هر دفعه یک یا نهایتاً دو پرونده را می‌پذیرد و به استخدام وکلایی درمی‌آید که وکالت زندانی را در دادگاه تجدیدنظر بر عهده دارند. از آنجایی که بیش از چهل زندانی در صف اعدام هستند، پس فقط تعداد بسیار کمی از آن‌ها می‌توانند از خدمات بانو بهره‌مند شوند. معمولاً برای بررسی هر پرونده دست‌کم یک سال وقت دارد. بررسی پروندهٔ اعدامی‌ها کاری طاقت‌فرساست: ماه‌ها طول می‌کشد تا اسناد قدیمی را مرتب کند و شاهدان چند دههٔ قبل را پیدا کند و بتواند ماهیت حقیقی یک جنایت را واضح و پوست‌کنده به جهان نشان دهد.

ازآنجاکه یورک از درخواست تجدیدنظر منصرف شد، تاریخ اعدامش را برای ششم اوت تعیین کردند، اوج گرمای تابستان. بانو به تقویم روی میز کارش نگاه می‌کند. ماه مه است. سه ماه فرصت دارد زندگی او را نجات دهد، یعنی به اندازهٔ یک فصل وقت دارد تا بر حکم اعدام یک فرد خط بطلان بکشد.

همهٔ موکلانش می‌خواهند زنده بمانند، برخی با ناامیدی و برخی دیگر با بی‌تفاوتی، اما همه‌شان همین را می‌خواهند. وقتی بانو با وظایفش کلنجار می‌رود، دست‌کم می‌تواند به خودش بگوید برای احقاق حقوق و برآوردن آرزوهای موکلانش تلاش کرده است. اما پروندهٔ یورک فرق دارد.

Kamyab Komaee
۱۴۰۱/۰۵/۱۲

کتاب درباره زندانی ای در قسمت حبس ابد هستش که عاشق کتابه و به شدت تخیل قوی ای داره که راوی داستان هم هست. سه داستان تو این کتاب همزمان پیش میره که به زیبایی به هم ربط پیدا میکنن و

- بیشتر
با خودش فکر می‌کند چقدر ناراحت‌کننده است که ما قاتل‌ها را به خاطر می‌سپاریم و قربانی‌ها را فراموش می‌کنیم. چه می‌شد اگر جهان نام هیتلر را از یاد می‌برد و در عوض نام تک‌تک قربانیان او را به خاطر می‌سپرد؟ چه می‌شد اگر می‌توانستیم قربانیان را جاودانه کنیم؟
sepid sh
چقدر عجیب است که مرده‌ها از زنده‌ها سنگین‌ترند. قاعدتاً باید برعکس باشد، اما نیست. به عقیدهٔ من، دلیلش آن است که روح به جسم سبکی و بی‌وزنی می‌بخشد. وقتی روح جسم را ترک می‌کند، برای جسد چیزی باقی نمی‌ماند و بی‌صبرانه می‌خواهد به خاک بازگردد؛ دلیل سنگینی‌اش نیز همین است.
Kamyab Komaee
زندان داخل زندان، دیوار درون دیوار. در این مکان یاد می‌گیری ممکن است سیاه‌چالت همان اتاقی باشد که بی‌شمار پنجره دارد. اینجا وقتی از اولین دیوار می‌گذری، دیوار دیگری مقابلت می‌بینی و دیواری دیگر و دیواری دیگر و مثل کودکی که در هزارتویی گرفتار شده است تا ابد گم می‌شوی.
کاربر ۱۹۲۲۸۴۰
کتاب‌ها به زندگی من شکوه بخشیدند و باعث شدند چیزی را بفهمم: زندگی داستان است. هر اتفاقی که برایم رخ داده یا رخ خواهد داد، تمام رؤیاها و الهامات و شهودی که در این سلول سیاه‌چال به سراغم می‌آید، همه‌شان بخشی از قصهٔ این مکان افسون‌شده است.
Negin Nikbakht
مسیح هم آخرین قدم‌هایش را به طرف مرگ طی کرد، هیتلر هم همین‌طور. نوبت همه‌مان می‌شود، ولی الان نوبت توست. من و تو فقط دلمان برای شیطان تنگ شده و وقتی او را ببینیم، کارمان تمام می‌شود.
Kamyab Komaee
«مشکل اینه که توی دنیا بیش از اندازه رنج وجود داره.»
sepid sh
طوری دربارهٔ آینده حرف می‌زد که انگار آدم‌ها می‌توانند مثل مار پوست بیندازند و خودشان را از نو بسازند. کشیش می‌گفت: «شاید این‌قدرها هم آسون نباشه.» اما دخترک طوری به او نگاه می‌کرد، گویی کسی که هیچ‌چیز نمی‌فهمد کشیش است.
Kamyab Komaee
بانو می‌ترسد یک روز صبح از خواب بیدار شود و پاسخ سؤالی را پیدا کند که از خودش دربارهٔ یورک پرسیده بود: از کجا می‌فهمی دلت می‌خواد بمیری؟ ای کاش می‌توانستم با او صحبت کنم. اگر می‌توانستم، به او می‌گفتم: «بانو، چنین چیزی رو ذره‌ذره نمی‌فهمیم. یک‌باره هم بهمون الهام نمی‌شه. نه، یه‌دفعه از خواب بیدار می‌شیم و می‌فهمیم که دیگه وقتی باقی نمونده.»
Kamyab Komaee
وقتی زمان وجود ندارد، دیگر بیدار شدن مهم نیست، دیگر به تولد کسی فکر نمی‌کنید و به یاد ازدست‌رفتگان نیز نمی‌افتید. آزاد و رها در جهان شناورید و به هیچ‌کس و هیچ‌چیز وابسته نیستند. قلبتان خالی است و به همین علت در این دنیا نه وقت دارید و نه جا.
سبزَک
چقدر عجیب است که مرده‌ها از زنده‌ها سنگین‌ترند. قاعدتاً باید برعکس باشد، اما نیست. به عقیدهٔ من، دلیلش آن است که روح به جسم سبکی و بی‌وزنی می‌بخشد. وقتی روح جسم را ترک می‌کند، برای جسد چیزی باقی نمی‌ماند و بی‌صبرانه می‌خواهد به خاک بازگردد؛ دلیل سنگینی‌اش نیز همین است.
Mahta Imani
حقیقت این است که ساعت زمان را نشان نمی‌دهد. زمان را باید با معنا اندازه گرفت؛
sara
آدم‌ها به‌واسطهٔ معناست که با زمان همگام می‌شوند و معناست که گذشته را به یادشان می‌آورد و این‌گونه است که می‌فهمند کجای این دنیا ایستاده‌اند.
sara
بنابراین، مفهوم اصلی درخت خانوادگی فقط درختی بی‌جان نیست، بلکه جان دارد. موجودی است زنده که ریشه‌هایش زیر خاک است و شاخه‌های براق و تروتازه‌اش تشنهٔ نور است.
maha
رئیس از خود می‌پرسد: چرا مردم مرگی را که به‌واسطهٔ کهولت سن یا سرطان یا خودکشی فرامی‌رسد به این راحتی می‌پذیرند، اما حاضر نیستند مرگ ناشی از اعدام را قبول کنند؟ چنین طرز فکری را غلط می‌شمارد. هیچ‌کس به اندازهٔ یورک یا استرایکر یا به‌خصوص آردن مستحق مرگ نیست، اما دیگران معتقدند چنین مرگی غیرطبیعی است، حال آنکه مرگ همسر مهربان و عزیزش را غیرطبیعی نمی‌دانند، زنی که سه بچه را بزرگ کرده و تاکنون آزارش به مورچه‌ای هم نرسیده است.
Kamyab Komaee
آن‌ها که هرگز مورد تعرض قرار نگرفته‌اند نمی‌دانند حس شرم و ننگ چه معنایی دارد؛ وقتی بدن بُعد جسمانی‌اش را از دست می‌دهد، روح آواره می‌شود؛ پس، از اولین پنجره‌ای که می‌بیند پا به فرار می‌گذارد.
Mahta Imani
یورک می‌داند اینجا دروغ اهمیتی ندارد. در دنیای درون، دروغ‌ها ذات واقعی شخص را شکل می‌دهند. در دنیای بیرون، خورشید و حقیقت انسان را مچاله می‌کنند تا به اندازهٔ واقعی‌اش درآید، اما اینجا از انسان‌ها فقط سایه‌شان باقی می‌ماند.
Mahta Imani
در اعماق مخفی قلبش و در مکان بکری از وجودش که دور از چشم دیگران است. از این می‌ترسد که تا ابد تنها بماند، می‌ترسد مجبور شود بدون آنکه کسی درکش کند، از جریان زندگی عبور کند. طاقت این را ندارد
sara
در دنیای درون، دروغ‌ها ذات واقعی شخص را شکل می‌دهند. در دنیای بیرون، خورشید و حقیقت انسان را مچاله می‌کنند تا به اندازهٔ واقعی‌اش درآید، اما اینجا از انسان‌ها فقط سایه‌شان باقی می‌ماند.
maha
ساعت‌ها به این فکر کردم چقدر عجیب است که بعضی حروف بی‌صدا هستند، درست مثل بعضی مراحل زندگی‌مان. آیا آن‌هایی که فرهنگ لغت را تألیف کرده‌اند به‌عمد تصمیم گرفته‌اند که زبان منعکس‌کنندهٔ زندگی باشد یا اتفاقی این‌گونه شده است؟
کاربر ۱۹۲۲۸۴۰
بانو می‌ترسد یک روز صبح از خواب بیدار شود و پاسخ سؤالی را پیدا کند که از خودش دربارهٔ یورک پرسیده بود: از کجا می‌فهمی دلت می‌خواد بمیری؟ ای کاش می‌توانستم با او صحبت کنم. اگر می‌توانستم، به او می‌گفتم: «بانو، چنین چیزی رو ذره‌ذره نمی‌فهمیم. یک‌باره هم بهمون الهام نمی‌شه. نه، یه‌دفعه از خواب بیدار می‌شیم و می‌فهمیم که دیگه وقتی باقی نمونده.»
Negin Nikbakht

حجم

۲۲۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

حجم

۲۲۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

قیمت:
۸۷,۰۰۰
تومان