دانلود و خرید کتاب یه میخ به دیوار بکوب فیلیپ لارکین ترجمه علی‌رضا بنی‌جانی
تصویر جلد کتاب یه میخ به دیوار بکوب

کتاب یه میخ به دیوار بکوب

معرفی کتاب یه میخ به دیوار بکوب

کتاب یه میخ به دیوار بکوب نوشته فیلیپ لارکین شاعر مشهور انگلیسی است. این کتاب با ترجمه علیرضا بنی‌جانی و بهرام معصومی منتشر شده است. لارکین در سال‌های پایانی عمر، جوایز، رتبه‌ها و عناوین افتخاری بسیاری را به پاس نوشته‌هایش دریافت کرد که از آن جمله است رتبه فرمانده امپراتوری بریتانیا (۱۹۷۵)، کرسی هیئت داوری جایزه بوکر (۱۹۷۷)، عضویت افتخاری انجمن کتابخانهٔ بریتانیا (۱۹۸۰)، مقام استادی دانشگاه هال (۱۹۸۲)، فوق‌دکترای افتخاری دانشگاه آکسفورد (۱۹۸۴) و عضویت در کتابخانهٔ سلطنتی بریتانیا.

خواندن کتاب یه میخ به دیوار بکوب را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان شعر جهان پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب یه میخ به دیوار بکوب

تو خواب بهِم گفتی:

بیا همدیگه رو ببوسیم

تو این اتاق، رو این تخت

اما وقتی همه‌چی تموم شد

دیگه نباید همدیگه رو ببینیم.

بعد از شنیدن حرف آخرت

دیگه هیچ شبِ زایمونی

هیچ پرندهٔ توفان‌زده‌ای

هیچ ریشهٔ یخ‌زده‌ای

به سردیِ قلب من پیدا نمی‌شه.

Mohammad
۱۴۰۱/۰۸/۲۳

(۸-۲۴-[۲۰۱]) موضوع اکثر شعرهای این کتاب درباره ی نا امیدی، تنهایی، ترس از پیری، گذر زمان و مرگه؛ شعرهاش رو دوست داشتم، ترجمه ش هم خیلی خوب انجام شده.

ZG
۱۳۹۹/۰۳/۰۷

فیلیپ لارکین از عمیق‌ترین و صریحترین شعرای انگلیسی است که شناخته‌ام.

کاربر ۵۶۷۸۵۰۹
۱۴۰۱/۱۰/۱۴

درکش سخت

بدبختی مردم دست‌به‌دست می‌گرده و مث لایه‌های ماسه به ساحل اضافه می‌شه پس هر چی زودتر جُل‌وپلاستو جمع کن و هیچ‌وقت صاحب اولاد نشو.
Mohammad
سالی که گذشت مُرده است، از نو آغاز کن، از نو، از نو.
Mohammad
این است نخستین چیزی که فهمیدم: زمان، پژواکِ تبری‌ست درون بیشه‌ای
Mohammad
بی‌خیال؛ کتابا یه مشت اراجیفن.
Mohammad
سالی که گذشت مُرده است، از نو آغاز کن، از نو، از نو.
masoome
جهانی را تصور می‌کنم که در آن از تو به من راهی نیست تماشای این جهان که همچون خورشیدی سرد برآید و بر دیگران بتابد حق من است. بازنداشتنش، تحقق اراده‌ام خواستنش، دردم.
negar
بهار خواهد آمد بهار خواهد آمد ـ و من، که کودکی‌ام ملالی‌ست فراموش‌شده همچون طفلی می‌شوم که به صحنه آمده تا بلوغش را خاتمه دهد و هیچ نفهمد جز خنده‌ای غریب و شادمانی را بیاغازد.
negar
دور بریز آن جوانی را که از دل، لبریز می‌شود به موها و دهان جانبِ گور را بگیر حقیقتِ استخوان را بگو. دور بینداز آن جوانی را آن گوهرِ در سر و مفرغ در نفس را. با مُردگان قدم بزن به خاطر وحشت از مرگ.
negar
دوباره سپیده‌دم در خیابان‌ها گسترد و ما باز غریبه‌ایم. اگر دیداری پیش آمد چگونه بگویمت که دیشب ناخوانده به خوابم آمدی؟ و این‌که چگونه فراموش کرده بودیم که عشق را چه‌سان سرخوشانه فرسودیم با حرف‌های گاه‌به‌گاه همچون دو دوست که اشتیاق را در دل‌هاشان خشکانده‌اند. اینک، افقِ سرخِ شرق را که می‌نگرم می‌اندیشم شاید عشق تنها در رؤیاست که می‌زید آن‌گاه که همدیگر را بیش از انگشتانِ یک دست ندیده‌ایم.
negar
ای دل دست‌هایی اگر توانِ رهانیدنت را می‌داشت به کجا پرواز می‌کردی؟ به دور؟ دوردستِ گوشه‌گوشهٔ این زمین که آسمانِ ابدی رهایش کرده؟ می‌گذشتی آیا از فرازِ شهر و کوه و دریا دست‌هایی اگر سببِ آزادی‌ات می‌شد؟ من این قفل را نمی‌گشایم زیرا می‌توانم بدوم در دشت‌ها و دره‌ها و از آنِ خود کنم زیبایی‌های زیر آفتاب را ـ و هنوز نیابم نه آغوشی برای سر نهادن و نه بستری برای آرمیدن.
negar
من اما تمام شب چشم در آتش دوخته‌ام که رو به خاموشی می‌رود خاکسترِ سُربی‌اش نرم می‌شود و من سرسختانه چخماق می‌زنم در جست‌وجوی اخگری شعله‌ای برجای نمانده اندوه چیره گشته و در دل ناتوان آرمیده.
negar
اهمیتی نخواهد داشت که آن‌چه می‌یابی عشق نیست. با باد به سخن درآمدم، حرف‌هایم را برد: آن‌چه می‌یابی عشق نخواهد بود جز پرندگانِ خوش‌الحان و یک ماهِ بی‌سرپناه.
negar
چه کسی توان رویارویی با اندوهِ آنیِ تنهایی را دارد؟ یا نظارهٔ فزونیِ غم را از پس ذهنِ این گیاهِ بارور، این پوچی احمقانه؟
negar
پرده را کنار می‌زنم ابرهای گذرا را می‌بینم. چه غریب است برای دل که سرد و بی‌عشق باشد چون این‌ها.
negar
در پسِ هر چیز، میل به فراموشی جاری‌ست: با همهٔ جاذبه‌های فریب‌کارانهٔ تقویم بیمهٔ عمر، جدولِ تنظیم باروَری بیزاریِ باشکوهِ چشم‌ها از مرگ ـ در پسِ هر چیز، میل به فراموشی جاری‌ست.
masoome
نه، هرگز نیافته‌ام جایی را که بتوانم گفت این سرزمینِ راستین من است باید این‌جا بمانم
masoome
این است نخستین چیزی که فهمیدم: زمان، پژواکِ تبری‌ست درون بیشه‌ای
masoome
شاید عشق تنها در رؤیاست که می‌زید آن‌گاه که همدیگر را بیش از انگشتانِ یک دست ندیده‌ایم.
masoome
خانه بس غمگین است. رهاشده برجای می‌مانَد، در هیئتِ آرامش واپسین کس که می‌رود؛ گویی که بازَش خواهد یافت. اما عاری از کسی که مایهٔ خشنودی‌اش شود می‌پژمُرَد بی‌داشتنِ دلی که بر این تاراج چشم پوشد و دیگربار به نقطهٔ آغاز بازگردد، تصویرِ شادِ چیزها آن‌گونه که باید باشند، جملگی دورافتاده. می‌توان دید چه‌سان بوده است: نگاه کن به عکس‌ها و کاردوچنگال‌ها. نُت‌های روی چهارپایهٔ پیانو. آن گلدان.
negar
با همهٔ جاذبه‌های فریب‌کارانهٔ تقویم بیمهٔ عمر، جدولِ تنظیم باروَری بیزاریِ باشکوهِ چشم‌ها از مرگ ـ در پسِ هر چیز، میل به فراموشی جاری‌ست.
نورا

حجم

۵۳٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۹۴ صفحه

حجم

۵۳٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۹۴ صفحه

قیمت:
۲۱,۰۰۰
۱۰,۵۰۰
۵۰%
تومان