کتاب شکار کبک
معرفی کتاب شکار کبک
کتاب شکار کبک نوشته رضا زنگی آبادی است که توسط نشر چشمه منتشر شده است. شکار کبک نمونه یک رمان خوب اجتماعی و روانکاوی است این کتاب داستان آدمی تحقیر شده را تعریف میکند که توانسته است خودش را تغییر دهد.
درباره کتاب شکار کبک
قدرت مردی آسیب دیده است او در مدرسه بهشدت تحقیر شده است و مورد تجاوز یکی از اقوامش قرار گرفته است و پدرش او را روانی بارها له کرده است. بعد از مرگ مادر قدرت تنها حامیاش را از دست داده است تصمیم میگیرد جور دیگری رفتار کند او خشونتش را بر سر دیگران خالی میکند. کتاب شکار کبک یک رمان روانکاوی است از مردی که فقط مادرش را دارد و از طرف همه آسیب دیده است. تغییر این شخصیت و نگاهش به آدمهای اطرافش روایتی جذاب و پر هیجان برای خواننده میسازد.
خواندن کتاب شکار کبک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشهایی از کتاب شکار کبک
دوباره لگد به در کوفت، سکینه که در را باز کرد باران و مرد عینکی و رگباری از فحشهای رکیک به طرفش هجوم آوردند. پیرزن باشتاب پشت سرش راه افتاد. پدر لگدی به در اتاق کوبید و همان جا ایستاد. قدرت از همان شب اول میدانست خبر به پدر میرسد و حالا گمان میکرد خبر خیلی دیر به او رسیده است. پیرزن زیر باران، پشتِ سر مرد ایستاده بود و نمیدانست چه کند و چه بگوید. پدر دوباره هر چه فحش بلد بود پاشید میان دود معلق در اتاق. وقتی دید قدرت آرام و راحت نشسته است، رو به سکینه کرد: «خجالت بکش از خودت. بچای مردمه بدبخت کردی، ای هنوز بچهیه، دست از سرش وردار.»
سکینه که خودش را به داخل اتاق رسانده بود، گفت: «کارت دعوت ندادم که، خودت جلو بچهتو بگیر.»
هیچکس نمیتوانست دهنبهدهن سکینه بگذارد. هیچکس زورش به او نرسیده بود. زندان هم او را عوض نکرده بود.
«ای هنوز بچهیه.»
این را که گفت قدرت از جا بلند شد، دیگر بچه نبود. به طرف پدر آمد و رودرروی او ایستاد.
«توی ای بارون ورگرد برو پیش زنت. تو که از خدا میخوای من خونه نباشم.»
پشت به پدر کرد و رو به سه چهار نفری که نشسته بودند، گفت: «ای نمیخوا من خونه باشم. به من شک داره، به پسرش شک داره، فکر میکنه اون زن کوهی و انترش...»
پدر لگدی حوالهٔ قدرت کرد و سکینه جیغ زد: «برین گم شین. خونهٔ من جای دعوا نیس.»
پدر دست قدرت را گرفت که او را با خود بکشد. قدرت دست بر سینهاش گذاشت و او را هل داد. پای پدر به چارچوب در گیر کرد و به پشت روی زمین افتاد. قدرت از اتاق بیرون رفت. یکی گفت: «درو ببندین بابا یخ کردیم، هر چی از سر شب زده بودیم پروند.»
حجم
۱۵۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۱۴۸ صفحه
حجم
۱۵۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۱۴۸ صفحه
نظرات کاربران
این کتلب رو از دست ندهید. رضا زنگی آبادی یکی از بهترین داستانهایی رو که میشد نوشته و از خوندنش در هر ثانیه لذت خواهید برد.
متنی جذاب و گیرا که خوندنش شخص را در عمق خود فرو میکشد مخصوصا کسانی که با فضای کشاورزی و روستا های کرمان آشنایی دارند کاملا قادر به لمس صحنه به صحنه اتفاقات هستند. درضمن این کتاب چند سال با ممنوعیت
کتاب ۴۸۵ از کتابخانه همگانی، داستان خوبی بود و البته تلخ و ناراحت کننده ! قهرمان داستان، مردی است که در کودکی و جوانی انواع و اقسام زجرها را در روستایی حوالی کرمان از سر گذرانده و طعم تلخ تجاوز و از
کتاب خوبیه. اولش یه مقدار توصیفات زیاد بود ولی بعد متعادل شد. داستان پر کششی هم داشت. ولی یه نکته مهم که نویسنده مد نظر نداشت این بود که برای همه اصطلاحات کرمانی توضیح نذاشته بود.و بعضی جاها که محاوره
کتاب در مورد درست رفتار کردن با کودکان است و این که چگونه توهین ها یا تحقیر ها ناسزاها مسخره شدن یک بچه بین بچه های مدرسه یا حتی سیلی خوردن کودک به دست پدر جلوی دیگران توهین به شخصیت
هنوزم دوست دارم کتابشو بخونمش
متن خوب و روانی داشت. داستان پردازی بسیار قوی داشت تا حدی که احساسات قدرت را با تمام جان حس میکردی. اما تجربیات تلخ و سیاه قدرت روی من اثر بدی داشت و دوست نداشتم به نظرم نقطه قوت نویسنده
توضیحات کتاب شرح خوبی از کتاب داده، شخصیت پردازی ها خوب بود و به عوارض یک ناهنجاری مهم اجتماعی اشاره کرده بود.
خیلی جذاب بود
خیلی روان و خوش خوان بود. دوست داشتم.