بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب شکار کبک | طاقچه
تصویر جلد کتاب شکار کبک

بریده‌هایی از کتاب شکار کبک

۴٫۲
(۷۵)
لعنت فرستاد به خودش، به هوا، به زمین، به کویر که هم تابستانش سگی بود و هم زمستانش.
مهدی
جانور غریبی در او بیدار شده بود.
مهدی
غوطه خوردن در آب، خاک و زنگ کاه را از تنش پاک می‌کرد. سرش را زیر آب پرفشاری که از لوله بیرون می‌آمد گرفت. مدت زیادی توی حوض ماند. می‌خواست آب، فکرهای مزاحمی را که مثل زنگ کاه روحش را خراش می‌داد و می‌آزرد، بشوید و ببرد.
مهدی
آفت از ساقهٔ خشک درخت‌ها به وجود می‌آید.
مهدی
سروصدای ماشین‌ها فضا را پر می‌کرد. انگار همهٔ صداها به سمت او نشانه رفته بودند؛ تیز می‌آمدند و در سرش فرو می‌رفتند.
مهدی
قنبر نمی‌دانست چرا قدرت را می‌برند، به خاطر مواد مخدر است یا زن‌هایی که قنبر یک‌بار طعم یکی از آن‌ها را چشیده بود و با این‌که همیشه گوش‌به‌زنگ بود، مطمئن بود که زن‌های دیگری هم بوده‌اند که او ندیده است. دلش می‌خواست هر چه باشد قدرت دیگر برنگردد و خودش موتورچی شود. خاموش و روشن کردن موتور که کاری نداشت، قدرت به او یاد داده بود. حالا چند خاطرهٔ خوش را از قدرت مزه‌مزه می‌کرد؛ مخصوصاً خاطرهٔ همان زن را. لبخندی زد و دوباره بیل را به کلهٔ گرگو کوبید. گرگو زوزه‌ای کشید.
مهدی
طلعت نگاهش نمی‌کرد. ماشین راه افتاد و گردوخاکش برای قدرت ماند که دور شدن ماشین را نگاه می‌کرد. دلش می‌خواست طلعت برگردد و نگاهش کند. اما ماشین دور شده بود. به خودش اطمینان داد که دیگر به طلعت فکر نمی‌کند؛ همان جا و همان لحظه او را برای همیشه فراموش می‌کند، اما می‌دانست دارد به خودش دروغ می‌گوید و خیال زن خیلی پرزورتر برمی‌گردد و او را مغلوب می‌کند.
مهدی
چرا؛ به قبر بابای تو با این زبونت.» «گور مرده ورمی‌دی چرا؟ شیطون دست از سر مرده ورداشت تو ورنمی‌داری؟»
کاربر ۱۸۴۶۱۳۵بانو
دیگر دردی حس نمی‌کرد. جانور غریبی در او بیدار شده بود.
زن

حجم

۱۵۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۱۴۸ صفحه

حجم

۱۵۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۱۴۸ صفحه

قیمت:
۳۸,۵۰۰
تومان