دانلود و خرید کتاب شب ظلمانی یلدا رضا جولایی
تصویر جلد کتاب شب ظلمانی یلدا

کتاب شب ظلمانی یلدا

معرفی کتاب شب ظلمانی یلدا

رمان شب ظلمانی یلدا نوشته نویسنده صاحب‌سبک ایرانی، رضا جولایی است. این اثر اولین بار در سال ۱۳۷۲ منتشر شد. این اثر هم مانند سایر آثار جولایی رنگ و بوی تاریخ دارد و دو روایت را از دل تاریخ بیرون می‌کشد تا با پیوند دادن آنها داستان را شکل دهد و پیش ببرد.

خلاصه کتاب شب ظلمانی یلدا

شب ظلمانی یلدا داستان دو شخصیت را روایت می‌کند. سربازی مجروح که در جنگ با روس‌ها زخمی شده و جوانی مسیحی که دغدغه‌های عجیبی دارد.

 مرد مجروح داستانش را‌ برای زنی که نجاتش داده تعریف می‌کند. از سرگذشتش می‌گوید و این که کارش نقاشی بوده و عاشق دختری مسیحی شده. 

روایت دوم هم روایت زندگی زن مسیحی اصفهانی است که مرد را نجات داده است.

این دو روایت با هم ترکیب می‌شوند و یک ماجرا را رقم می‌زنند. ماجرایی عاشقانه، سیاسی و در نهایت انسانی. کار جولایی همچنان توصیف ترس‌ها و هراس‌های انسان‌هایی است که در دل حوادث به دنبال باز یافتن هویت خود هستند. 

درباره رضا جولایی

رضا جولایی کارش را از ۱۳۶۲ و با انتشار حکایت سلسله پشت کمانان آغاز کرده و در طول این سال‌ها در فضای ادبیات داستانی‌ حضور داشته است. تاریخ عنصر مشترک همه داستان‌های رضا جولایی است که آنها را به هم مرتبط می‌کند.

جامه به خوناب، شب ظلمانی یلدا، حدیث دردکشان، تالار طرب‌خانه، جاودانگان، نسترن‌های صورتی، باران‌های سبز و سیماب و کیمیای جان از دیگر آثار جولایی هستند.

جملاتی از کتاب شب ظلمانی یلدا

دستان سفید و ظریفش بود که مرا به یاد آن تصویر قلمی انداخت. در بحر خطوط انگشتانش فرو رفته بودم که به یکدیگر قلاب شده بودند. دستان زنی جوان. ای کاش بوم و قلمی در اختیار داشتم، بر سفیدی پرده رنگ می‌نشاندم. اگر توان داشتم این‌بار دست‌هایش را آن‌چنان بر پرده می‌نگاشتم که گویی از آن دختری زیبا، همسری مهربان، مادری رنج‌دیده است، که سهم خود را از جهان شناخته. سال‌ها بود که وضوح چهرهٔ او، مگر در رؤیا، از نظرم محو گشته بود و تنها خاطرهٔ او همان تصویر بود. چهرهٔ او را جز به طریقی که در آن پاییز در پرده آوردم، نمی‌توانستم به یاد آورم.

کنار بستر من دوزانو بر زمین نشست. موهای بلندش چون دو رشته شبق بر دو سوی شانه‌هایش فرو می‌ریخت. در تاریکی آن غروب یا شاید سحر سرد، تارهای سفید را سیاه می‌دیدم.

«پسرم، باید این جوشانده را بنوشی.»

مرا پسر خود خطاب کرد و چون پاسخی نشنید، افزود ‌«تنت چون کوره می‌سوزد.»

دستانش پیش رویم بود. پیاله را نوشیدم و چشم بستم.

دشتی بود سپید، با سوارانی یخ‌زده، لکه‌های قهوه‌ای و سیاه بر تن‌شان. دیگر حتا زبان به دشنام نیز نمی‌گشودند. 

negin
۱۳۹۹/۰۳/۳۰

کتابو که اول شروع میکنید به خوندن، از اون حجم از کلمات قدیمی و سخت و از حالت وهم طورش نترسید،ادامه بدین و از این همه جملات جذاب و موزون لذت ببریدو در صورت ندوستن معنی کلمه ها تو گوگل

- بیشتر
مناریا
۱۴۰۰/۰۱/۱۰

برای هر کس که به خواندن یک رمان ایرانی بی نظیر و پرکشش علاقه دارد. شکوفه های عناب و پاییز ۳۲ هم بی نظیرند.

farez
۱۴۰۲/۰۶/۲۹

شب ظلمانی یلدا....ستیزی بی پایان با مرگ و حوادثی که چیدمان خارق العاده ای برای رسیدن به تباهی دارن. اثری که نویسنده با تبحر فراوان اون رو از دام یکنواختی رهانیده و در عین حال در باتلاق(؟) سورئالیستی رها کرده

- بیشتر
نرگس
۱۳۹۹/۰۹/۰۸

خوب بود یه کم غم انگیز بود اما خوب بود

اسما
۱۳۹۹/۰۳/۲۱

خیلی خیلی شبیه کتاب صدسال تنهایی مارکزبود

مهدیه
۱۴۰۱/۰۲/۲۹

کتاب فوق العاده ایی بود ، بسیار از خواندنش لذت بردم داستان گیرا و جذاب به دور از تکرار . واقعا اگر به دنبال رمانی میگردین که ارزش وقت گذاشتن رو داشته باشه صد در صد توصیه میکنم البته چند

- بیشتر
کاربر ۱۵۷۷۴۰۶
۱۴۰۱/۰۱/۱۳

آقای جولایی نثر زیبا و روانی در بقیه آثارشان دارند اما در مورد این کتاب داستان کمی گنگ و مبهم میباشد

وقتی مرگ را حاکم دانستم ــ حاکمی بی‌اختیار ــ تازه به زندگی آغاز کردم و ارزش هر دم را جدا از دم دیگر دریافتم
Sepehrsoleyman
مرگ را از سر گذرانده‌ام؟ اگر توان داشتم می‌خندیدم، زیرا قبل از آن‌که زخم بردارم اضطراب مرگ آن‌چنان بر من پنجه انداخته بود که یقین داشتم متلاشی خواهم شد. نکبت ترس آن‌چنان مرا در برگرفته بود که از یادآوری آن شرم داشتم. مردانه بگویم، زندگی را از یاد برده بودم و می‌لرزیدم و هنوز خراشی بر تنم نبود.
🍃Anee shirley🍃
‌«بهار؟‌...» چه ناامیدانه این کلام را می‌گوید.
n re
طعم شیرین مویز امنیت بود. به یاد آوردم که باز هم از ورطه‌ای گریخته‌ام. دلهره و آرامش، تمثیلی کوچک از مرگ و زندگانی است. سرگردانی میان این دو، فرصتی است برای صیقل روح. دلهره، مرض و گرسنگی فرزندان مرگ‌اند، وقتی از آن‌ها می‌رهیم، گویی از دره‌ای سیاه به دشتی فراخ و آفتابی رسیده‌ایم.
me
تو را می‌دیدم که با ملال به دشت خیره می‌شوی. با خود می‌گفتم «سوا از خودم او را نیز به این زندگی محکوم کرده‌ام.» سال‌ها قصد گریز از سرنوشت داشتم. با فرار از خانه گویی از آن گریخته‌ام اما خود را به دامان محتوم آن انداخته بودم. پوسیدگی آرام‌آرام پیش می‌خزید. شور زندگی دوباره فریاد می‌زد. از خود می‌پرسیدم آیا بوالهوس بودم؟ یا زنی که پا از دایرهٔ بستهٔ گرداگرد خویش بیرون نهاده؟
me
من سخنان او را چنین تعبیر کردم؛ «اگر بنا بر آن است که از میان فرزندان دلبند و شوهری شوریده یکی را برگزینم من انتخاب خود را به‌درستی کردم.» سال‌های میان‌سالی‌ام بود. آن سال‌هایی که مرد دچار شوریدگی ثانوی زندگانی می‌شود و خلأ نگریستن به سال‌هایی که چون برف در آفتاب تموز می‌نماید و هراس از کارنامهٔ خالی.
me
تقدیر در جایی فرو می‌نشیند که آدمیان از سر تسلیم پذیرایش باشند.
farez
. آیا فرصت آن داشتم که فرزند دیگرمان را نیز از خانه بیرون برم؟ اما ترس مرا از خود بی‌خود کرده بود. شاید انتخاب کرده بودم و فرزند نخست را بر دیگری رجحان نهاده بودم؟ فرصت نیکویی برای ملامت خود یافته بودم. تا سال‌ها از آن بهره جستم. به خود آمدم. چون دیوانگان از جا برخاستم. از پله‌ها پایین دویدم و به کلیسای شهر که نیمه‌ویرانه شده بود پناه بردم. مقابل شمایل مریم و مسیح زانو زدم. فرزندم را از آنان خواستم. ندبه کردم، گریستم اما وقتی سر برداشتم، چهرهٔ مادر و فرزند بیگانه بود.
Sepehrsoleyman
«نه... نه دخترم. عشق پرده‌ای از جنس مه به گرداگرد عقل می‌تند تا آن‌سو را نبینیم؛ تا مضحکهٔ زندگی و هراس مرگ را فراموش کنیم. هر آن‌چه مرگ را پس براند شایستهٔ تقدیس است، اما عشق خود با رنج بسیار همراه است. رنجی که از مقوله‌ای دیگر است.»
Sepehrsoleyman
قصه‌ها سرنوشت آدمیان‌اند و گرداگرد آنان می‌چرخند، آن‌ها را در چنبر خود گرفتار کرده و بر مسیری پیش می‌رانند. سرنوشت ما هم قصه‌ای بود و ما بازیگر آن بودیم
Sepehrsoleyman

حجم

۱۹۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۹۹ صفحه

حجم

۱۹۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۹۹ صفحه

قیمت:
۴۴,۰۰۰
۲۲,۰۰۰
۵۰%
تومان