دانلود و خرید کتاب خانه‌ دایی یوسف: وقایعی تکان دهنده از مهاجرت فدائیان اکثریت به شوروی اتابک فتح‌اللّه‌زاده
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب خانه‌ دایی یوسف: وقایعی تکان دهنده از مهاجرت فدائیان اکثریت  به شوروی اثر اتابک فتح‌اللّه‌زاده

کتاب خانه‌ دایی یوسف: وقایعی تکان دهنده از مهاجرت فدائیان اکثریت به شوروی

معرفی کتاب خانه‌ دایی یوسف: وقایعی تکان دهنده از مهاجرت فدائیان اکثریت به شوروی

اتابک فتح‌الله‌زاده از اعضای سابق «فداییان اکثریت» است.

فتح‌الله‌زاده که به جز تجربیات شخصی، خاطرات چند تن از ایرانیان مهاجر نسل‌های پیشین را هم گردآوری کرده و آنها را در اختیار نویسندگان «مهاجرت» گذاشته، رفته رفته بر اکراه خود درباره اندیشیدن به دوران مهاجرت غالب می‌آید تا جایی که تصمیم می‌گیرد خاطرات خود و آن دیگران را به طور مستقل در کتابی چاپ کند.

چنین می شود که کتاب فتح‌الله‌زاده سال ۲۰۰۱ در سوئد چاپ می شود.

«خانه دایی یوسف» به سرگذشت وحشتناک فداییان اکثریت در مهاجرت می‌پردازد.

فقر و بدرفتاری عوامل حکومتی شوروی، بی کفایتی و فساد مسئولان سازمان و نگاهی به وضعیت اسفبار زندگی در جامعه شوروی از مطالب این کتاب است.

فتح‌الله‌زاده علاوه بر سرگذشت فداییان در مهاجرت تبعیدوار، زندگی مهاجران نسل قبل را نیز زیر ذره بین گرفته است.

افرادی که پس از سقوط فرقه دموکرات و یا اعضای حزب توده که از ترس اعدام توسط نیروهای شاه بعد از کودتای ۲۸ مرداد به شوروی پناهنده شده‌اند نیز در این میان ذکر می شوند.

فتح الله زاده در یادداشت ابتدای کتاب می‌نویسد: «این نوشته را به هزاران ایرانی بی نام و نشان که در زندان های استالینی و اردوگاه های سیبری جان باخته اند تقدیم می کنم».

وی همچنین نگاهی کاملاً انتقادی به عملکرد سازمان فداییان اکثریت، حکومت و عوامل شوروی دارد.

«خانه دایی یوسف» اصطلاحی بین چپی‌ها بوده و نام مستعار کشور شوروی و رهبر آن جوزف استالین است و در نظر کمونیست‌های آن دوره خانه دایی یوسف در هر صورت جای امنی برای آنها و بهشت سوسیالیسم بود.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

«در آن روزها عکس مصدق را به دیوار خانه‌مان در تاشکند زده بودم و از دیدن مجسمه های لنین در خانه بعضی دوستان احساس چندش آوری به من دست می داد. از درون من یک ندا برمی خاست که تو ایرانی هستی، در این دنیای وانفسا هر کس باید برای خودش، خانواده اش و کشورش کار و تلاش کند».

نظرات کاربران

Peyvand
۱۳۹۶/۱۱/۳۰

در نگاه اول فکر کردم بهنام بانیه خودمونه 😂

MOHAMAD Amiri
۱۳۹۶/۱۰/۱۲

لطفا کتاب خاطرات خانه ی دایی یوسف را رایگان کنید

مهدی قدیمی
۱۳۹۵/۰۷/۱۱

کتاب بسیار مفیدی ست که میتواند پرده از حقایق تلخ و دحشتناک جامعه بولشویکی دوران استالین و پس از آن بردارد حقایقی که به شخصه چیزی از آن در مورد شوروی سابق نه شنیده و نه خوانده بودم

مریوسن
۱۳۹۵/۱۱/۲۵

کتاب خوبی هست ولی من یک سومش رو بیشتر نتونستم بخونم حس می کنم نیاز به اعصاب قوی داره کاش اول کتاب یه توضیحی راجع به این حزب خا و سازمان ها و عقایدشان می داد

m.a.m
۱۳۹۴/۱۰/۲۱

این کتاب واقعا ارزش خوندن داره

Mary gholami
۱۳۹۹/۰۷/۱۶

کتاب خوبی بود ولی یکم شلخته طور نوشته شده😬

مهدی
۱۴۰۲/۰۱/۱۸

خوندنش یک مقدار سخت هستش. ایشون یک کتاب دیگه با نام 'در ماداگان کسی پیر نمی شود' هم دارن. اون رو بخونید، از نظر من راحت تر بود خوندنش.

فریدا ناصری
۱۴۰۳/۰۳/۲۳

از اینکه نویسنده بی‌طرف و بدون اصرار روی عقایدش (چه درست و چه غلط) به شرح وقایع پرداخته بود لذت بردم

مسعود مشیری
۱۴۰۲/۰۳/۲۵

مسلما بنده خواندن همچین کتاب‌هایی را به دیگران توصیه می کنم. یاد فیلم تاواریش مهدی فخیم زاده و احمد نجفی یا سریال تلویزیونی آوای فاخته (۱۳۷۳) افتادم

یا محمد مصطفی
۱۴۰۲/۰۲/۲۶

خوب بود

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۲۳)
ما از ایران با این آرزو به‌شوروی پناه آورده بودیم که شاید زخم‌های سیاسی خود را بهبود بخشیم، اما زخم ما رفته رفته عمیق‌تر شد.
ایمان
شکست سیاسی، اخلاقی و به‌کوتاه سخن، همه جانبه ما در داخل کشورمان ایران، سپس مشاهده دژ زحمتکشان جهان با آن سوسیالیسمِ من درآوردی‌اش و با سیستم متجاوز به‌حقوق انسانی‌اش حال مرا در سال‌های اولیه به‌هم می‌زد.
ایمان
وی در سال‌های آخر عمر هر بار که به‌بستر بیماری می‌افتاد به‌سوی ایران دراز می‌کشید و از اطرافیان خواهش می‌کرد که رادیو ایران را بگیرند. با شنیدن برنامه‌های فارسی رادیو ایران خود را تسکین می‌داد و به‌راز و نیاز با خدای خود می‌پرداخت. و گاهی با آه و ناله‌های جانگداز سرودهای غریبانه می‌خواند.
روح الله حیدری
اکنون سی و پنج سال است که دکترِ جراح هستم و شاید صدها نفر از فرزندان و نوه‌های کسانی را از مرگ نجات داده‌ام که سال‌ها با پنجه‌های آهنین خود به‌نام کمونیسم بین‌المللی، میلیون‌ها نفر از خلق شوروی و ملت‌های دیگر را به‌خاک و خون نشانده بودند. در سال ۱۳۷۰ شمسی ۱۹۹۱ بنابه‌دعوت دوستانم برای دیدار موقت به‌ایران رفتم و پس از چهل و پنج سال دوباره بختم یاری کرد و خاک وطنم را بوسیدم. (بنابه نوشته روزنامه شوروی، در دوران حکومت بلشویسم یا لنینیسم، یا استالینیسم، در شوروی از سال ۱۹۱۷ تا ۱۹۵۳ در طول این سال‌ها بیش از چهل میلیون نفر کشته شدند. بیش از پانزده میلیون نفر در زندان‌ها و اردوگاه‌های مختلف با مرگ و زندگی دست به‌گریبان بودند. تاریخ بشریت دو جنایت قرن بیستم را هرگز فراموش نخواهد کرد: فاشیسم آلمانی و بلشویسم روسی.) دکتر صفوی ۱۸ ماه مه ۱۹۹۴
ناصر
یک بار خانمی در مجلس ترحیمی گفت کیف من که حاوی اسناد و پول بود گم شده است. غیرمستقیم می‌گفت دزدیده شده است. پس از دو ساعت دیدم مرد راننده‌ای که وی را به‌مجلس ترحیم آورده بود کیف خانم را آورد و گفت خانم شما کیف‌تان را در اتومبیل جا گذاشته بودید. من مجبور شدم شصت کیلومتر رانندگی کنم تا این کیف را پس بدهم. به‌نظرم این کیف خانم اگر به‌دست عضو حزب کمونیست می‌افتاد، هرگز آن را پس نمی‌داد. این امر مرا تحت تأثیر قرار داد. نزد مرد راننده رفتم که بفهمم انگیزه درستکاری او چیست. متوجه شدم در درستکاری او اعتقاد مذهبی نقش اساسی داشته است.
بهرام
به‌هر حال از نظر کا. گ. ب. انسان‌ها در حکم ابراز کار هستند.
بهرام
در کل تمامی سرزمین شوروی و به‌تبعیت آن جمهوری ازبکستان اعضای رهبری و کادرهای بلندپایه حزبی و اعضای کا ـ گ ـ ب. برای خود بیمارستان و فروشگاه مخصوص و امتیازات دیگری از جمله مسافرت به‌استراحتگاه‌های اختصاصی به‌ویژه در کنار دریای سیاه داشتند. حتا اعضای ساده حزب هم از امتیازاتی خاص برخوردار بودند. در شوروی نه تنها متصدیان پست‌های کلیدی و امنیتی، بلکه رئیس فروشگاه‌ها و یا مغازه‌های کوچک، کتابخانه‌ها، مدرسه‌ها، مهدکودک‌ها و... نیز باید عضو حزب کمونیست می‌بودند. درواقع غیرحزبی‌ها، اگر چه لایق و کاردان بودند اما نمی‌توانستند رئیس مؤسسه‌ای باشند.
احسان رضاپور
رجب تا آن زمان نزدیک پنجاه سال بود که بخاطر برگرداندن یک الاغ گرفتار این نظام طرفدار زحمتکشان جهانی شده و در روستای اطراف آبای به‌چوپانی مشغول بود. اسماعیل با شوخی به‌من می‌گفت: برای شناختن شوروی حتما لازم نیست که تو کتابهای گنده، گنده بخوانی فقط از همین داستان رجب و خرش می‌توان ظاهر و باطن شوروی را درک کرد.
tahmine
ازبک‌ها گرچه از مسلمانی و احکام آن در مقایسه با ایرانی‌ها چیزی نمی‌دانستند و آگاهی بسیار سطحی داشتند، اما نسبت به‌آن متعصب‌تر از ایرانی‌ها بودند. احکام و رسوم عجیب غریبی از مسلمانی برای خود اختراع کرده بودند. به‌یاد دارم روزی وقتی می‌خواستم نان ازبکی را با چاقو ببرم یک مرتبه دو نفر چنان به‌سرم داد کشیدند که من بی‌خبر از همه جا خشکم زد. گفتند نان مسلمانان را با چاقو بریدن کفر است. البته تسلیم آن‌ها نشدم و آن‌ها ناراحت شدند. درهمین حال آن‌ها قطعه نان دیگری را با چاقو می‌بریدند و در پاسخ من که پرسیدم پس چرا خودتان این نان را با چاقو می‌برید گفتند این نان روسی است. بی‌اختیار به‌خنده افتادم. این در حالی بود که آن‌ها خود را برای خوردن ودکا و رقص با خانم‌های روس کافر آماده می‌کردند. وقتی از این‌ها می‌پرسیدم مگر داشتن رابطه نامشروع با زن شوهردار گناه نیست؟ می‌گفتند زن اگر مسلمان باشد گناه است، اما اگر کافر باشد عیبی ندارد!
ناصر
از مسکو عازم مینسک پایتخت جمهوری روسیه سفید شدم تا با معترضین حزب توده آشنا شوم. قطار در حرکت بود و من حرف‌های میرزا آقا را به‌یاد می‌آوردم که می‌گفت: ـ «اگر هزاران ایرانی کمونیست وفادار به‌شوروی در ایران به‌دار کشیده شوند، باز هم شوروی فقط به‌دنبال منافع سیاسی و اقتصادی خویش است.» در این فکر بودم که، نامردی هم، حدّی دارد. برخی از اعضای رهبری حزب توده سال‌ها برای روسها کار کردند. برای حفظ ظاهر هم شده باید حداقل ما را برای برگزاری تظاهرات راحت می‌گذاشتند. تا کی باید چنین باشیم. رهبری محافظه‌کار سازمان را نگاه کن! تازه می‌خواهد پای خود را جایِ پای حزب توده بگذارد.
ناصر
فساد و رشوه همه‌گیر بود. دندان‌پزشک تا پول نمی‌گرفت آمپول بی‌حسی نمی‌زد. به‌یاد دارم روزی‌دکتر بدون این‌که آمپول بی‌حسی بزند مثل میرغضب دندانم را کشید. با این‌که مقاومت بدنی من بد نبود، همانند پرپر زدن مرغ سرکنده دست و پا می‌زدم. استاد دانشگاه در مواقعی با دریافت یک بطر شامپاین یا مشروب دیگری نمره قبولی می‌داد. با این همه، مؤسسات مسئول، مطبوعات، رادیو و تلویزیون چیزی از جنایت و فساد منتشر نمی‌کردند. مطبوعات و قوه قضاییه نه تنها مستقل نبودند بلکه آلت دست حزب کمونیست و حزب دولت بودند و از این روی نه تنها قادر به‌جلوگیری از فساد و جنایت نمی‌شدند بلکه با ادامه این روال در طول چندین دهه، خودشان به‌منبع فساد تبدیل شده بودند. با یک نگاه ساده میزان قتل و جنایت بسیار چشمگیر بود.
ناصر
وضع شهرهای بزرگ اگرچه همانند مناطق روستایی نبود، اما یک آدم معمولی بی‌طرف، با نگاه عادی همه چیز دستگیرش می‌شد. دزدی و رشوه‌خواری تا آنجایی که امکان داشت از مقامات بالا تا پایین رواج داشت. ظاهرا مالکیت همگانی به‌اصطلاح سوسیالیستی بود ولی در عمل اغلب پست‌های کوچک و بزرگ، اداره رستوران‌ها، مغازه‌ها، رانندگی تاکسی، اتوبوس، اتوبوس برقی، حتا بازرسی اموال دولتی، صدها شغل دیگر که محل درآمد غیرقانونی داشت. با رشوه خریداری می‌شد و خریداران نیز با گران‌فروشی، کم‌فروشی و رشوه‌خواری، چندین برابر آن را از مردم بیچاره دریافت می‌کردند. اگر کسی عضو حزب بود تقریبا خیالش از تعقیب راحت بود. این افراد از راه تملق و چاپلوسی و رشوه کارت عضویت حزب کمونیست را بدست می‌آوردند.
ناصر
ایدئولوژی ما، طناب ما بود. با این طناب چنان دست و پا و عقلمان را گره زده بودیم که بعدها خودمان هم نمی‌دانستیم گره‌های خود زده را باز و خودمان را از تله خلاص کنیم و در بدترین شرایط با این طناب‌ها، گره طنابِ دار خود را با دستان خود درست می‌کردیم و به‌خیال این‌که مردم کشورمان منتظر بهشت خیالی ما هستند، در عالم رؤیا خودمان را ارضا می‌کردیم و دیگر نمی‌دانستیم با این ایدئولوژی بستر مرگ و مصیبت خود و مردم و عزای خانواده‌ها را مهیا می‌کنیم و چون نمی‌دانستیم و نمی‌فهمیدیم خیالمان راحت و آسوده بود.
احسان رضاپور
«دایی یوسف» در واقع نام مستعار کشور شوروی و رهبرش استالین است. که مأمن معتقدان این مکتب به شمار می‌رفته است.
کاربر ۶۱۲۱۱۹۰
تاریخ بشریت دو جنایت قرن بیستم را هرگز فراموش نخواهد کرد: فاشیسم آلمانی و بلشویسم روسی.)
baran
تاریخ بشریت دو جنایت قرن بیستم را هرگز فراموش نخواهد کرد: فاشیسم آلمانی و بلشویسم روسی.)
baran
درواقع بیشتر آثار خطّی آسیای میانه به‌خصوص در سمرقند و بخارا در دوره استالین از بین رفت.
baran
رفقای توده‌ای داشتم که پس از عبور از مرز آن‌ها را روانه زندان و اردوگاه اجباری کردند. اما بعد از گذشت یک سال و نیم در زندان و شکنجه روحی و جسمی، هنوز در اردوگاه به‌دور از چشم مأموران، جلسه حزبی می‌گذاشتند و در این جلسات به‌این نتیجه می‌رسیدند که بی‌شک مقامات شوروی دارند اعتقاد و استحکام آن‌ها را آزمایش می‌کنند. درواقع این مادر شکنجه‌هاست که تو عاشق نظامی باشی و در عین حال زندانی همان نظام لعنتی باشی.
احسان رضاپور
حکومت و حزب کمونیست نه تنها نتوانسته بود جایگزین بهتری ایجاد کند بلکه تنها با سست کردن اعتقادات و باورهای مذهبی مردم به‌نوعی بی‌هویتی آن‌ها را دامن زده بود. ازبک‌ها گرچه از مسلمانی و احکام آن در مقایسه با ایرانی‌ها چیزی نمی‌دانستند و آگاهی بسیار سطحی داشتند، اما نسبت به‌آن متعصب‌تر از ایرانی‌ها بودند.
بهرام
احکام و رسوم عجیب غریبی از مسلمانی برای خود اختراع کرده بودند. به‌یاد دارم روزی وقتی می‌خواستم نان ازبکی را با چاقو ببرم یک مرتبه دو نفر چنان به‌سرم داد کشیدند که من بی‌خبر از همه جا خشکم زد. گفتند نان مسلمانان را با چاقو بریدن کفر است. البته تسلیم آن‌ها نشدم و آن‌ها ناراحت شدند. درهمین حال آن‌ها قطعه نان دیگری را با چاقو می‌بریدند و در پاسخ من که پرسیدم پس چرا خودتان این نان را با چاقو می‌برید گفتند این نان روسی است. بی‌اختیار به‌خنده افتادم.
بهرام

حجم

۳۱۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۱

تعداد صفحه‌ها

۳۹۶ صفحه

حجم

۳۱۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۱

تعداد صفحه‌ها

۳۹۶ صفحه

قیمت:
۱۳۹,۰۰۰
تومان