بریدههایی از کتاب خانه دایی یوسف: وقایعی تکان دهنده از مهاجرت فدائیان اکثریت به شوروی
۴٫۰
(۲۳)
ما از ایران با این آرزو بهشوروی پناه آورده بودیم که شاید زخمهای سیاسی خود را بهبود بخشیم، اما زخم ما رفته رفته عمیقتر شد.
ایمان
شکست سیاسی، اخلاقی و بهکوتاه سخن، همه جانبه ما در داخل کشورمان ایران، سپس مشاهده دژ زحمتکشان جهان با آن سوسیالیسمِ من درآوردیاش و با سیستم متجاوز بهحقوق انسانیاش حال مرا در سالهای اولیه بههم میزد.
ایمان
وی در سالهای آخر عمر هر بار که بهبستر بیماری میافتاد بهسوی ایران دراز میکشید و از اطرافیان خواهش میکرد که رادیو ایران را بگیرند. با شنیدن برنامههای فارسی رادیو ایران خود را تسکین میداد و بهراز و نیاز با خدای خود میپرداخت. و گاهی با آه و نالههای جانگداز سرودهای غریبانه میخواند.
روح الله حیدری
رجب تا آن زمان نزدیک پنجاه سال بود که بخاطر برگرداندن یک الاغ گرفتار این نظام طرفدار زحمتکشان جهانی شده و در روستای اطراف آبای بهچوپانی مشغول بود. اسماعیل با شوخی بهمن میگفت: برای شناختن شوروی حتما لازم نیست که تو کتابهای گنده، گنده بخوانی فقط از همین داستان رجب و خرش میتوان ظاهر و باطن شوروی را درک کرد.
tahmine
در کل تمامی سرزمین شوروی و بهتبعیت آن جمهوری ازبکستان اعضای رهبری و کادرهای بلندپایه حزبی و اعضای کا ـ گ ـ ب. برای خود بیمارستان و فروشگاه مخصوص و امتیازات دیگری از جمله مسافرت بهاستراحتگاههای اختصاصی بهویژه در کنار دریای سیاه داشتند. حتا اعضای ساده حزب هم از امتیازاتی خاص برخوردار بودند. در شوروی نه تنها متصدیان پستهای کلیدی و امنیتی، بلکه رئیس فروشگاهها و یا مغازههای کوچک، کتابخانهها، مدرسهها، مهدکودکها و... نیز باید عضو حزب کمونیست میبودند. درواقع غیرحزبیها، اگر چه لایق و کاردان بودند اما نمیتوانستند رئیس مؤسسهای باشند.
احسان رضاپور
بههر حال از نظر کا. گ. ب. انسانها در حکم ابراز کار هستند.
بهرام
یک بار خانمی در مجلس ترحیمی گفت کیف من که حاوی اسناد و پول بود گم شده است. غیرمستقیم میگفت دزدیده شده است. پس از دو ساعت دیدم مرد رانندهای که وی را بهمجلس ترحیم آورده بود کیف خانم را آورد و گفت خانم شما کیفتان را در اتومبیل جا گذاشته بودید. من مجبور شدم شصت کیلومتر رانندگی کنم تا این کیف را پس بدهم. بهنظرم این کیف خانم اگر بهدست عضو حزب کمونیست میافتاد، هرگز آن را پس نمیداد. این امر مرا تحت تأثیر قرار داد. نزد مرد راننده رفتم که بفهمم انگیزه درستکاری او چیست. متوجه شدم در درستکاری او اعتقاد مذهبی نقش اساسی داشته است.
بهرام
اکنون سی و پنج سال است که دکترِ جراح هستم و شاید صدها نفر از فرزندان و نوههای کسانی را از مرگ نجات دادهام که سالها با پنجههای آهنین خود بهنام کمونیسم بینالمللی، میلیونها نفر از خلق شوروی و ملتهای دیگر را بهخاک و خون نشانده بودند.
در سال ۱۳۷۰ شمسی ۱۹۹۱ بنابهدعوت دوستانم برای دیدار موقت بهایران رفتم و پس از چهل و پنج سال دوباره بختم یاری کرد و خاک وطنم را بوسیدم. (بنابه نوشته روزنامه شوروی، در دوران حکومت بلشویسم یا لنینیسم، یا استالینیسم، در شوروی از سال ۱۹۱۷ تا ۱۹۵۳ در طول این سالها بیش از چهل میلیون نفر کشته شدند. بیش از پانزده میلیون نفر در زندانها و اردوگاههای مختلف با مرگ و زندگی دست بهگریبان بودند. تاریخ بشریت دو جنایت قرن بیستم را هرگز فراموش نخواهد کرد: فاشیسم آلمانی و بلشویسم روسی.)
دکتر صفوی ۱۸ ماه مه ۱۹۹۴
ناصر
ایدئولوژی ما، طناب ما بود. با این طناب چنان دست و پا و عقلمان را گره زده بودیم که بعدها خودمان هم نمیدانستیم گرههای خود زده را باز و خودمان را از تله خلاص کنیم و در بدترین شرایط با این طنابها، گره طنابِ دار خود را با دستان خود درست میکردیم و بهخیال اینکه مردم کشورمان منتظر بهشت خیالی ما هستند، در عالم رؤیا خودمان را ارضا میکردیم و دیگر نمیدانستیم با این ایدئولوژی بستر مرگ و مصیبت خود و مردم و عزای خانوادهها را مهیا میکنیم و چون نمیدانستیم و نمیفهمیدیم خیالمان راحت و آسوده بود.
احسان رضاپور
وضع شهرهای بزرگ اگرچه همانند مناطق روستایی نبود، اما یک آدم معمولی بیطرف، با نگاه عادی همه چیز دستگیرش میشد. دزدی و رشوهخواری تا آنجایی که امکان داشت از مقامات بالا تا پایین رواج داشت. ظاهرا مالکیت همگانی بهاصطلاح سوسیالیستی بود ولی در عمل اغلب پستهای کوچک و بزرگ، اداره رستورانها، مغازهها، رانندگی تاکسی، اتوبوس، اتوبوس برقی، حتا بازرسی اموال دولتی، صدها شغل دیگر که محل درآمد غیرقانونی داشت. با رشوه خریداری میشد و خریداران نیز با گرانفروشی، کمفروشی و رشوهخواری، چندین برابر آن را از مردم بیچاره دریافت میکردند. اگر کسی عضو حزب بود تقریبا خیالش از تعقیب راحت بود. این افراد از راه تملق و چاپلوسی و رشوه کارت عضویت حزب کمونیست را بدست میآوردند.
ناصر
فساد و رشوه همهگیر بود. دندانپزشک تا پول نمیگرفت آمپول بیحسی نمیزد. بهیاد دارم روزیدکتر بدون اینکه آمپول بیحسی بزند مثل میرغضب دندانم را کشید. با اینکه مقاومت بدنی من بد نبود، همانند پرپر زدن مرغ سرکنده دست و پا میزدم. استاد دانشگاه در مواقعی با دریافت یک بطر شامپاین یا مشروب دیگری نمره قبولی میداد. با این همه، مؤسسات مسئول، مطبوعات، رادیو و تلویزیون چیزی از جنایت و فساد منتشر نمیکردند. مطبوعات و قوه قضاییه نه تنها مستقل نبودند بلکه آلت دست حزب کمونیست و حزب دولت بودند و از این روی نه تنها قادر بهجلوگیری از فساد و جنایت نمیشدند بلکه با ادامه این روال در طول چندین دهه، خودشان بهمنبع فساد تبدیل شده بودند. با یک نگاه ساده میزان قتل و جنایت بسیار چشمگیر بود.
ناصر
از مسکو عازم مینسک پایتخت جمهوری روسیه سفید شدم تا با معترضین حزب توده آشنا شوم. قطار در حرکت بود و من حرفهای میرزا آقا را بهیاد میآوردم که میگفت:
ـ «اگر هزاران ایرانی کمونیست وفادار بهشوروی در ایران بهدار کشیده شوند، باز هم شوروی فقط بهدنبال منافع سیاسی و اقتصادی خویش است.» در این فکر بودم که، نامردی هم، حدّی دارد. برخی از اعضای رهبری حزب توده سالها برای روسها کار کردند. برای حفظ ظاهر هم شده باید حداقل ما را برای برگزاری تظاهرات راحت میگذاشتند. تا کی باید چنین باشیم. رهبری محافظهکار سازمان را نگاه کن! تازه میخواهد پای خود را جایِ پای حزب توده بگذارد.
ناصر
ازبکها گرچه از مسلمانی و احکام آن در مقایسه با ایرانیها چیزی نمیدانستند و آگاهی بسیار سطحی داشتند، اما نسبت بهآن متعصبتر از ایرانیها بودند. احکام و رسوم عجیب غریبی از مسلمانی برای خود اختراع کرده بودند. بهیاد دارم روزی وقتی میخواستم نان ازبکی را با چاقو ببرم یک مرتبه دو نفر چنان بهسرم داد کشیدند که من بیخبر از همه جا خشکم زد. گفتند نان مسلمانان را با چاقو بریدن کفر است. البته تسلیم آنها نشدم و آنها ناراحت شدند. درهمین حال آنها قطعه نان دیگری را با چاقو میبریدند و در پاسخ من که پرسیدم پس چرا خودتان این نان را با چاقو میبرید گفتند این نان روسی است. بیاختیار بهخنده افتادم. این در حالی بود که آنها خود را برای خوردن ودکا و رقص با خانمهای روس کافر آماده میکردند. وقتی از اینها میپرسیدم مگر داشتن رابطه نامشروع با زن شوهردار گناه نیست؟ میگفتند زن اگر مسلمان باشد گناه است، اما اگر کافر باشد عیبی ندارد!
ناصر
من از دوران کودکی و نوجوانی بنا بهتربیت و همت مادرم بهاطراف خود از زاویه انسانی نگاه میکردم. و از همین زاویه بهمبارزه سیاسی و عدالتخواهی کشانده شده بودم و قادر نبودم در برابر نابسامانیهای «سوسیالیسم موجود» که از سر و صورتش فقر ـ ریا و ظلم و ستم میبارید، بیتفاوت بمانم.
احسان رضاپور
باید از سیاستمداران رژیم پهلوی و بیانکنندگان نصف حقیقت پرسید که چه عوامل اساسی دیگر پروژه تشکیل فرقه دمکرات را تکمیل کرد؟ زمینههای تشکیل عینی فرقه دمکرات چه بود؟ چرا تودههای وسیع دهقانی و زحمتکشان شهری بهخصوص در اوایل با جان و دل بهفرقه دمکرات روی آوردند؟ آیا بیقانونی، نبود آزادی، چپاول و غارت دسترنج دهقانان توسط دولت و مالکان بیرحم محلی و غیرمحلی، نادیده گرفتن حقوق بزرگترین اقلیت قومی که بهلحاظ سیاسی، اقتصادی، فرهنگی که بهحق پس از انقلاب مشروطیت بیشترین هزینه را پرداخت، بیتأثیر نبود؟
minooo
در زمان ما یکی بهدوست افسر ما گفته بود که:
ـ آیا در ایران خر وجود دارد؟
دوست حاضر جوابش با ناراحتی و تمسخر پاسخ داده بود:
ـ خر بود ولی تمام شد. زیرا آخرین خر من بودم که من هم اینجا آمدم.
بهرام
احکام و رسوم عجیب غریبی از مسلمانی برای خود اختراع کرده بودند. بهیاد دارم روزی وقتی میخواستم نان ازبکی را با چاقو ببرم یک مرتبه دو نفر چنان بهسرم داد کشیدند که من بیخبر از همه جا خشکم زد. گفتند نان مسلمانان را با چاقو بریدن کفر است. البته تسلیم آنها نشدم و آنها ناراحت شدند. درهمین حال آنها قطعه نان دیگری را با چاقو میبریدند و در پاسخ من که پرسیدم پس چرا خودتان این نان را با چاقو میبرید گفتند این نان روسی است. بیاختیار بهخنده افتادم.
بهرام
حکومت و حزب کمونیست نه تنها نتوانسته بود جایگزین بهتری ایجاد کند بلکه تنها با سست کردن اعتقادات و باورهای مذهبی مردم بهنوعی بیهویتی آنها را دامن زده بود. ازبکها گرچه از مسلمانی و احکام آن در مقایسه با ایرانیها چیزی نمیدانستند و آگاهی بسیار سطحی داشتند، اما نسبت بهآن متعصبتر از ایرانیها بودند.
بهرام
رفقای تودهای داشتم که پس از عبور از مرز آنها را روانه زندان و اردوگاه اجباری کردند. اما بعد از گذشت یک سال و نیم در زندان و شکنجه روحی و جسمی، هنوز در اردوگاه بهدور از چشم مأموران، جلسه حزبی میگذاشتند و در این جلسات بهاین نتیجه میرسیدند که بیشک مقامات شوروی دارند اعتقاد و استحکام آنها را آزمایش میکنند. درواقع این مادر شکنجههاست که تو عاشق نظامی باشی و در عین حال زندانی همان نظام لعنتی باشی.
احسان رضاپور
درواقع بیشتر آثار خطّی آسیای میانه بهخصوص در سمرقند و بخارا در دوره استالین از بین رفت.
baran
تاریخ بشریت دو جنایت قرن بیستم را هرگز فراموش نخواهد کرد: فاشیسم آلمانی و بلشویسم روسی.)
baran
تاریخ بشریت دو جنایت قرن بیستم را هرگز فراموش نخواهد کرد: فاشیسم آلمانی و بلشویسم روسی.)
baran
«دایی یوسف» در واقع نام مستعار کشور شوروی و رهبرش استالین است. که مأمن معتقدان این مکتب به شمار میرفته است.
کاربر ۶۱۲۱۱۹۰
حجم
۳۱۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۱
تعداد صفحهها
۳۹۶ صفحه
حجم
۳۱۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۱
تعداد صفحهها
۳۹۶ صفحه
قیمت:
۱۳۹,۰۰۰
۴۱,۷۰۰۷۰%
تومان