کتاب تعقیب
معرفی کتاب تعقیب
کتاب تعقیب نوشتۀ آله خو کارپانتیه و ترجمۀ ونداد جلیلی است. نشر چشمه این کتاب را روانۀ بازار کرده است. ژان پل سارتر این اثر را بهترین رمان کارپانتیه میدانست.
درباره کتاب تعقیب
رمان تعقیب، ماجرایی است از آخرین روزهای حکومت دیکتاتوری «خراردو ماچادو» در کوبا. داستان، از رخدادهایی واقعی برداشته شده است که کارپانتیه مدتی کوتاه پس از بازگشتنش به کوبا از پاریس، قبل از جنگ جهانی دوم، مشاهدهشان کرد.
کتاب حاضر، به کتاب «دیوار» نوشتۀ ژان پل سارتر بیشباهت نیست. نویسندگان هر دو، روایت بزدلیها، قهرمانیها و سرنوشت یک نفر فعال سیاسی فراری را آوردهاند که در آخرین سطور کتاب قربانی مزدوران بیرحم و فاشیستی میشود که زیر سایهٔ مشیتهای قانونی اگزیستانسیالیستی فعالیت میکنند.
تصویرسازیهای کمنظیر کارپانتیه از هاوانای قدیم در این کتاب، توصیف صحنهها و حسهای شخصیت اصلی چنان قوی است که سبب شده آن را یکی از سینماییترین آثار ادبیات مدرن بنامند. «گییرمو کابررا اینفانته»، نویسندهٔ مهمّ کوبایی، این رمان را یکی از معدود رمانهای کوتاه بینقصی نامیده که در ادبیات اسپانیاییزبان نوشتهاند.
نکتۀ دیگر اینکه، قصد نویسنده این بوده است که تعقیب بیشتر بر صدا مبتنی باشد تا تصویر. میتوان آن را یک قطعهٔ موسیقی نامید که به ادبیات منتقل شده و علت فقط اتفاقهایی نیست که در داستان، در تالار کنسرت و حین اجرای سمفونی میافتد. کارپانتیه آگاهانه روشهایی را در رمانش به کار گرفته است که موسیقیدانها در خلق فرم سونات به کار میبرند. او خود گفته است «ذهنیت موسیقایی من سبب شده است که همیشه به ساختار گرایش داشته باشم.»
رخدادهای داستان به شیوهای تنظیم شده است که دقیقاً به اندازهٔ زمان نواختن سمفونی اروئیکای بتهوون طول بکشد، قطعهای که در نیمهٔ دوم کنسرتی نواخته میشود که مرد گریزان در خلال رمان به حالی تبزده به میان تماشاچیانش میرود. کارپانتیه، آنطور که خودش میگوید، طولِ زمانیِ مسیری را حساب کرده بود که کاراکتر اول مفلوک رمان در خیابانهای هاوانا میپیماید؛ «دقیقاً چهل و شش دقیقه.»
خواندن کتاب تعقیب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
درباره آله خو کارپانتیه
آله خو کارپانتیه در سال ۱۹۸۰ در شهر لوزان در سوییس به دنیا آمد. وی نویسندهای علاقهمند به موسیقی و انسانشناسی بود.
پدر کارپانتیه، معماری فرانسوی و مادرش معلم زبان روسی بود. وقتی او هشتساله بود، پدر و مادرش به کوبا رفتند. کارپانتیه در دانشگاه هاوانا مشغول به تحصیل در رشتۀ معماری شد اما وقتی پدر و مادرش از هم جدا شدند، تحصیل را رها کرد و وارد کار نقد سیاسی و فرهنگی شد تا بتواند از این راه، زندگی خود و مادرش را تأمین کند. او کمی بعد، به همراه عدهای دیگر، مجلهٔ «رویستا ده آوانسه» را تأسیس کرد که به جنبشهای آوانگارد میپرداخت.
همکاری کارپانتیه با گروههای چپگرا و مخالفت با رژیم دیکتاتوری «خراردو ماچادو» موجب دستگیری او در سال ۱۹۲۷ شد.
این نویسنده، پس از آزادی از زندان، به پاریس گریخت؛ یازده سال آنجا ماند؛ وارد جنبش سوررئالیسم شد و نخستین رمانش را با موضوع تفحص در سنتهای آفریقاییکوبایی اقشار فقیر کوبا نوشت.
کتاب «موسیقی کوبا»، نخستین تاریخچهٔ ریشههای تلفیقی موسیقی کوبا بود که کارپانتیه آن را در سال ۱۹۴۶ نوشت. او سپس دو رمان «رد گم» و «قلمرو این عالم» را براساس تجربیات زندگی در هائیتی و منزوئلا نوشت. کارپانتیه، نظریهٔ رئالیسم جادویی را (با ذکر اصطلاح «واقعیت جادویی») در مقدمهٔ کتاب «قلمرو این عالم» مطرح کرد. او در سال ۱۹۵۶ «تعقیب» را نوشت. رمانهای «مجموعهٔ آمریکایی» این نویسنده نیز به موشکافی مفصل تاریخ میپردازد.
او در سال ۱۹۵۹، بعد از انقلاب کوبا، به وطنش بازگشت و چند مقام رسمی بر عهده گرفت؛ از جمله مدیریت انتشارات دولتی کوبا و کرسی استادی تاریخ فرهنگ در دانشگاه هاوانا. کارپانتیه در سال ۱۹۶۶ نیز در مقام رایزن فرهنگی کوبا به پاریس برگشت و تا پایان عمر آنجا ماند.
آلهخو کارپانتیه در سال ۱۹۰۴ درگذشت.
بخشی از کتاب تعقیب
«آقای کَر، شیپورهای شنوایی ازکارافتادهاش... تماشاچیانِ پراکنده در راهپلهٔ بزرگ ناگهان گرفتار باران شده بودند که بیهوا درگرفته بود، خندان به سرسرا برمیگشتند و سرِ راه به کسانی تنه میزدند که گاهگاه از لابهلای شانههای عریانْ یکدیگر را صدا میکردند و باران که در سرسرا محصورشان کرده بود، در شکم سایبان پنجرهها انباشته میشد و بعد بهیکباره بر پلههای گرانیتی فرو میریخت. با آنکه دومینبار بود از تماشاچیان میخواستند که بر سرجاشان بنشینند، همه همان جا تنگ هم مانده بودند تا در بوی رطوبت باران و صنوبرهای سبز و چمنِ خیسْ نفسی چاق کنند و چهرههای عرقکردهشان سرحال بیاید و بوی خاک با بوی پوست درختان درهم میآمیخت که تَرَکهای خشکیشان پس از دورهای طولانی بیبارانی بسته میشد. خفقان غروب گذشته بود، جسمشان آسوده شده بود و در این آسودگی با گلوگیاهی شریک بودند که در آلاچیقهای بوستان میشکفت. از گلکاریهای میان شمشادها بوی مزرعهٔ تازهشخمزده برمیآمد.
کسی زمزمهکنان گفت «هوا جان میدهد برای آن کاری که خودم میدانم.» زنی را مینگریست که بر نردهٔ باجهٔ فروش بلیت تکیه داده و نیمرُخش را در پوست روباه پنهان کرده بود و گفتی مردی را که پشتسرش در باجه ایستاده بود به چیزی نمیگیرد، چون لحظهای پیش به ادایی آشکار و بیخیال خودش را از فشاری که لباس زیر بر بدنش میآورد رهانده بود و ظاهراً اهمیتی نمیداد که طرف در حین این کار ببیندش. مأموران انتظامات بلیتفروش را، که با همهٔ بلیتفروشهای دیگر فرق داشت، به باد مسخره میگرفتند و میگفتند «مثل میمون در قفس» است؛ او، هر چند اجازه داشت سر ساعت ده دفتر حسابکتابش را ببندد و برود چون در مقررات بهتصریح گفته بودند «نیمساعت قبل از پایان برنامه»، ظاهراً میخواست تا پایان کنسرتها در باجه بماند. میخواست زن پوست روباهپوش را خوار کند و بفهماند که او را دیده است و به همین منظور، به مهارتِ حسابداری مکار، چند سکه بر رویهٔ مرمریِ باریکِ پیشخانِ اتاقک به پیش غلتاند.
زن نیمرُخش را نشان داد و مثل همه، که همیشه فقط دستهای بلیتفروش را مینگریستند، نگاهی به دستهایش انداخت که درگیر سکهها بود و دوباره همان حرکت را تکرار کرد. این وقاحت نشان میداد بلیتفروش هیچوقت برای زنانی که تالار را پُر کرده بودند و میکوشیدند تا جایی بمانند که آرایش موها و لباسشان را در آیینه ببینند، وجود خارجی ندارد. پوست روباهشان، که در چنان گرمایی درش نیاورده بودند، رطوبتی بر گردن و زیر گردنشان مینشاند و، تا خودشان را از وزنش برهانند، میگذاشتند فرو بیفتد و مدام مثل گلبندهای بافتهٔ ضخیم و سنگین از این آرنج به آن یکی حوالهاش میکردند. نگاه از اینها میگریخت که در دسترس و دور از دسترس مینمودند. آنسوتر از این بدنها، زیر رگبار باران، بوستان و ستونهایش بود و آنسوتر از بوستان، پشت دروازههای فرورفته در سایه، عمارت کلاهفرنگی، خانهٔ ییلاقی روزگار گذشته، محصور میان درختان کاج و سرو که اکنون نمای مدرن زشت ساختمانِ محل زندگی بلیتفروش از دیده پنهانش میکرد؛ زیر آخرین دودکشها و در یکی از اتاقهای خدمتکاران که پنجرههای سقفیشان در لابهلای لوزیها، دایرهها و مثلثهای ترکیب انتزاعی ساختمان به صورت اشکال هندسی نمایان میشد.»
حجم
۱۳۸٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۱۷ صفحه
حجم
۱۳۸٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۱۷ صفحه
نظرات کاربران
رمان تعقیب، روایت لایه لایه ای داره با بن مایهدای روانشناختی. که مفاهیمی مشخص مدام در آن تکرار میشه، ریتم رمان سینمایی و پر از صحنه های ترس و دلهره های ی هیچکاکیه. مردجوانی که در زندگی گذشته مرتکب اعمالی
این کتاب رو به خاطر چالش کتابخوانی انتخاب کردم با توجه به تعریفاتی که از این کتاب شده بود و موضوعی که حدس میزدم داره ، فکر میکردم قراره با یک کتاب بسیار جذاب روبه رو بشم اما وقتی شروع