کتاب صدای آخر خط
معرفی کتاب صدای آخر خط
کتاب صدای آخر خط، نوشته جان مارس و ترجمهی الهام سلمانی فروغی، داستانی جذاب و خواندنی از زنی به نام لورا است. لورا در یک کلینیک ضد خودکشی کار میکند اما کاری که انجام میدهد، دقیقا برعکس چیزی است که برایش پول میگیرد!
دربارهی کتاب صدای آخر خط
جان مارس در کتاب صدای آخر خط، داستان زندگی زنی سرخورده به نام لورا را نوشته است. لورا چهل سال دارد، همه او را به عنوان مادری مهربان، همکاری که میکوشد با تمام مراجعان همدلی کند و سنگ صبورشان باشد و همسری فداکار میشناسند. واقعا هم چه کسی بهتر از او میتواند در یک کلینیک ضد خودکشی کار کند و برای تمام آنهایی که در زندگیشان به آخر خط رسیدهاند، سنگ صبور باشد؟ اما لورا، کاری را انجام میدهد که دقیقا برعکس چیزی است که از او خواستهاند. اگر کسی با این کلینیک ضد خودکشی که نامش آخر خط است تماس بگیرد، بدش هم نمیآید کسی مثل لورا، تلفنش را جواب بدهد. چرا که او، به جای اینکه تلاشش را بر منصرف کردن آدمها از خودکشی بگذارد، به انجام آن، ترغیبشان میکند! اینبار مردی تماس گرفته است که میخواهد جان خودش را بگیرد، به شکلی غیر معمول و متفاوت....
جان مارس با نوشتن رمان جنایی روانشناسی صدای آخر خط، با تعلیقهای جذاب و ماجراهای خواندنی که برای خوانندگانش خلق کرده است، اثری بینظیر آفریده است. کتابی که چارهای به جز ادامه دادن و خواندن تا انتها برایتان باقی نمیگذارد.
کتاب صدای آخر خط را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن داستانهای خارجی لذت میبرید، کتاب صدای آخر خط یک انتخاب بینظیر برای شما است.
بخشی از کتاب صدای آخر خط
زود رسیده بودم سر شیفتم؛ با خوشرویی برای کِوین و زویی دستی تکان دادم، هرکدامشان داشتند به حرفهای تماسگیرندهٔ خودشان گوش میدادند. به جعبهٔ کیک توی بغلم اشارهای کردم و بعد به آشپزخانه. مری، مسنترین داوطلب خیریه، نشسته بود توی یکی از کابینهای کنجِ ردیف جلو؛ داشت با هدست حرف میزد و میلهای بافتنیاش هم با سرعت تمام و تقریباً بیصدا در حرکت بود. کاموای آن روزش درست مثل موهای سر خودش خاکستری بود.
زیر لب عذرخواهی کردم و از بین کابینها راهم را باز کردم تا برسم به آشپزخانهٔ کوچکمان و ظرف غذایم، پاستای مانده از شب را، بگذارم توی یخچال. تلّی از بطریهای پلاستیکی شیرِ تاریخگذشته را ریختم دور و درِ جعبهٔ کیک را برداشتم تا همه بتوانند با کاپکیکهای تروتازهام از خودشان پذیرایی کنند. به همهٔ حاضران شیفت بعدازظهر میرسید و زیاد هم میآمد؛ بقیهاش را میشد گذاشت برای بچههای شیفت غروب و شب.
پنجره را باز کردم تا کمی هوای تازهٔ ماه مه بیاید تو و هوای دمکردهٔ طبقهٔ دوم برود بیرون. برگشتم سالن و دفترچهام را از توی کیف درآوردم و راه افتادم طرف کابین موردعلاقهام در ردیف عقب. میزهای ما رسماً مال ما نبود، درنتیجه هیچکس نمیتوانست روی هیچکدامشان ادعای مالکیت کند. ولی سلسلهمراتب نانوشتهای بود که میگفت کسانی که بیشتر اینجا بودهاند حق دارند جای دلخواهشان را خودشان انتخاب کنند؛ جایی که بیش از همهجا راحتاند. من دنجترین نقطه را انتخاب کرده بودم که با شومینهٔ ویکتوریایی از بقیهٔ فضا جدا شده بود. آنجا، از پشت پارتیشن، صدای نرم و آرامم را هیچکس از هیچجای اتاق نمیشنید. درست است که هیچوقت اعتراف نمیکردیم مکالمههای همدیگر را گوش میکنیم، ولی بههرحال عجیب نبود که هرازگاهی هم یکی فضولی کند.
چهار سال و نیم هر روز از همین پنجره خیره شده بودم به پشتبامهای نورثهمپتون و از خودم پرسیده بودم اولین کسی که امروز تلفنش را جواب میدهم ممکن است کی باشد. معمولاً موقع شیفت بعدی ـ غروب ـ تازه همهچیز هیجانانگیز میشد. همین که روشنایی روز از بین میرود، مقاومتِ بیشتر آدمهای شکنندهٔ آن بیرون هم از بین میرود. اصلاً شب دشمن آنهاست، چون هرچه مشغولیتهای جلو چشمشان کمتر میشود، فرصت بیشتری پیدا میکنند که بنشینند فکر کنند زندگیشان چقدر پوچ و خالی از امید شده. درست همین موقع است که دست یاری دراز میکنند بهطرف دستی دیگر.
ما موظفیم با همهٔ تماسگیرندهها یکسان رفتار کنیم؛ مهربان، محترمانه و حرفهای. همین که به حرفشان گوش کنی، احساس میکنند ارزشمندند.
حجم
۴۱۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۵۲ صفحه
حجم
۴۱۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۵۲ صفحه
نظرات کاربران
اووووووف... عالی به معنای واقعی کلمه کتاب جنایی که از اول با اینکه میدونی شخصیت منفی کیه ولی اونقدر هیجان و استرس داره که نمیتونی بذاریش زمین جزو معدود کتاب هایی بود که از شدت هیجان دو صفحه میرفتم جلو ببینم
راستش اولش که خلاصه شو خوندم داستاتش زیاد جذبم نکرد ولی وقتی شروع کردم به خوندن اونقدر جذبش شدم که یهو به خودم اومدم و دیدم نصفشو خوندم!!! داستانش خیلی قوی و پخته هست. خیلی جذاب و پر کشش و
☎️ پنج ستارهی قاطع برای یکی از متفاوتترین و پرکششترین کتابهایی که تابهحال در ژانرِ psychological thriller مطالعه کردم. شما با سناریویی جدید، شخصیتِ اصلیِ جامعهگریز، سیرِ پیشرویِ گیرا و جذاب، شخصیتپردازیِ فوقالعاده تحسینبرانگیز و داستانی بهغایت مریض روبهرو هستید
راستش خیلی عصبانیام! چهطور یه نویسنده میتونه ایدهای به این جذابی رو اینجوری بزنه _نسبتا_ نابودش کنه؟! این کتاب از نظرم به دو بخش تقسیم میشه: فصل اولی که عالی و بینظیر پیش رفت و ادامهی داستان که دستوپازدنی بیش نبود.
کتاب ۴۴۳ از کتابخانه همگانی ، یک کتاب جذاب و خواندنی با موضوعی جالب. پایان بندی کتاب هم نقطه قوتش بود. ترجمه و ویرایش هم خوب بودند.
یک نفس خوندمش. خیلی خیلی کشش داشت و موضوعش تازه بود. یک کم اعصاب خرد کن بود ولی بازهم باعث میشد ادم ادامه بده. اگرچه پایانش رو دوست نداشتم و فکر میکنم اونجوری که باید، جواب کارهای بد داده نشد.
رمان جنایی و پرکشش، داستان زنی به نام لورا که در مرکز مشاوره تلفنی برای کمک به کسانی که دچار ناراحتی روحی و عاطفی هستند مشغول به کار است ولی بر خلاف ظاهر مهربانش و برعکس همه اونهایی که در
عجیب ، هیجان انگیز ، شوکه کننده و به طور کلی خوب داستان شروع جذابی داشت ، در ادامه کمی رو روال عادی و بدون اتفاق خاصی پیش رفت دریغ از اینکه کم کم داشت تکه های پازل رو میچید تا
خیلی عالی ه کتاب پر از فراز و فرود هست و اصلا نمی تونید پیش بینی کنید بعدش چی میشه. خیلی از حقایق مسائل مطرح شده در بخش های اول کتاب رو در بخش های میانی و پایانی پیدا میکنید. با اینکه داستان بعضی
داستانی جنایی که با بقیه کتابهایی که تا الان خوندم متفاوت بوده ، داستان قاتلی که قاتل نیست! داستان زنی که با ضربه ها و رنجهایی که از زمان کودکیش به دوش میکشه درگیره، داستان برای من طوری بود که