دانلود و خرید کتاب حمله دوم به نانوایی هاروکی موراکامی ترجمه مریم حسین‌نژاد
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب حمله دوم به نانوایی

کتاب حمله دوم به نانوایی

معرفی کتاب حمله دوم به نانوایی

«حملهٔ دوم به نانوایی» اثر هاروکی موراکامی (-۱۹۴۹) سه داستان کوتاه دارد که دومین و سومین داستان آن خلیج هانالی و پای عسلی نام دارند. داستان اول «حمله دوم به نانوایی»، تا کنون موضوع چهار فیلم کوتاه در ژاپن و آلمان و آمریکا بوده است و فیلمی که «ولف پشونگ» بر اساس آن ساخته، برنده جایزه «فیلم کوتاه نیویورک» در سال ۱۹۹۸ شده است: توی یخچالمان چیزی پیدا نمی‌شد که بشود غذا نامید. یک شیشه سس فرانسوی، شش قوطی آبجو، دو تکه پیاز پلاسیده، یک تکه کره و یک بسته بوگیر یخچال. فقط دو هفته از زندگی مشترکمان می‌گذشت و هنوز از عادت‌های غذایی یکدیگر شناخت دقیقی نداشتیم. البته بماند که دربارهٔ موضوعات دیگر هم وضع به همین منوال بود. آن زمان، من در یک شرکت حقوقی کار می‌کردم و همسرم منشی یک آموزشگاه طراحی بود. من بیست‌وهشت یا بیست‌ونه ساله بودم - چرا یادم نمی‌آید که دقیقاً چه سالی ازدواج کردیم؟ - و او دو سال و هشت ماه از من کوچک‌تر بود. خرید مواد غذایی هیچ‌وقت جزء اولویت‌هایمان نبود. هر دو آن‌قدر گرسنه بودیم که دوباره خوابمان نمی‌برد و همان‌جا دراز کشیده بودیم. از شدت گرسنگی، کاری از دستمان بر نمی‌آمد. از تخت پایین آمدیم و به آشپزخانه رفتیم و پشت میز، روبه‌روی هم نشستیم. دلیل این گرسنگی شدید چه بود؟ به‌نوبت و با امیدواری در یخچال را باز کردیم، اما اگر صد بار هم این کار را می‌کردیم، باز فایده‌ای نداشت. مواد توی یخچال عوض نمی‌شدند. آبجو، پیاز، کره، سس و بوگیر یخچال. می‌شد پیاز را توی کره سرخ کرد و خورد، اما این دو تا پیاز پلاسیده به‌هیچ‌وجه نمی‌توانست شکم‌های خالی ما را پر کند. پیاز را باید با چیز دیگری خورد؛ پیاز خالی اصلاً اشتهابرانگیز نیست. - مادام، سس فرانسوی سرخ‌شده توی بوگیر یخچال میل می‌کنید؟
معرفی نویسنده
عکس هاروکی موراکامی
هاروکی موراکامی

هاروکی موراکامی در ۱۲ ژانویه سال ۱۹۴۹ میلادی در توکیوی ژاپن چشم به جهان گشود. پدر و مادر او، هر دو معلم بودند و در مدارس مختلف، ادبیات ژاپنی تدریس می‌کردند. پدرِ هاروکی از سربازان جنگ دوم امپراتوری ژاپن و چین بود و در طی این درگیری‌ها به‌شدت دچار جراحت شده بود. موراکامی بعدها در مقاله‌ای به نام از «پدرم که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم» بیان کرد که آسیب‌های وارده بر پدرش در زندگی او تأثیر به‌سزایی داشته است.

Bahar
۱۳۹۹/۰۲/۱۴

توصیفات متفاوت از صحنه هاش و نثر بی نهایت جذاب و شخصیت پردازی خلاقانه به موراکامی در تعریف روایت هایی از انفجار معنای انسان در سکوتش دربرار جهان اطرافش کمک کرده بود به شدت پیشنهادش میکنم

شاپرک
۱۳۹۸/۰۲/۳۱

اتفاقا منم فکر میکردم ژاپنی بودن اسمها یا فضای غریب اش رو دوست نداشته باشم، چون اصولا شخصیت های زیاد رو در داستان نمیپسندم، اما در مورد این کتاب اصلا این طور نبود. شما اول اروم اورم با شخصیت ها

- بیشتر
نگاه
۱۳۹۷/۰۸/۱۴

سه تا داستان که فقط پر بود از اسامی حوصله سربر و بی معنا. داستان آخری هم که دیگه افتضاح بود، هیچ سنخیتی با فرهنگ ما نداشت بیشتر شبیه سریالهای ترکیه ای بود البته از نوع ژاپنیش. من از موراکامی

- بیشتر
شب‌ناز شمس
۱۳۹۷/۰۶/۲۵

نمی تونم بگم کتاب خوبی نبود؛ ولی می تونم بگم که اگه عضو کتابخانه همگانی نشده بودم و خریده بودمش الآن خیییلی ناراضی بودم از خریدم... کلا باید بدونیم که داستان های شرقی و ژاپنی کند و کشدار و کم

- بیشتر
Shiva
۱۳۹۷/۰۴/۲۴

جالب نبود سه تا داستان کوتاه که اصلا جذاب نبود

بهزاد
۱۳۹۹/۰۵/۲۶

سه داستان کوتاه جذاب و روان و پر از احساس، حتما توصیه میکنم بخوانید، ترجمه خوب بود...

امیلی برد استار
۱۳۹۹/۰۵/۰۹

اولین کتابی بود که از موراکامی خوندم بعضی داستان هاش واقعا جذاب بود موندم این ایده ها رو از کجا میاره😅

i._.shayan
۱۳۹۸/۰۶/۲۸

داستان اصلی یعنی حمله دوم به نانوایی رو خیلی خیلی دوست داشتم با این که هیچ معنی خاصی نداشت ولی حس فوق‌العاده عجیب و جذابی برام داشت اون فضای سورئال و نئونوآر ژاپنیش با اون تابلو های نئونی و تفنگ و

- بیشتر
mahsa
۱۳۹۷/۰۲/۰۳

خوب بود

majid
۱۳۹۶/۱۲/۲۴

چقدر خوبه که این کتاب تو بخش اشتراکی هست. کاش تعداد کتاب‌های این بخش بیشتر می شد.

کوسه‌ها از گوشت انسان خیلی خوششان نمی‌آید و بیشتر وقت‌ها با نخستین حمله با دندان‌هایشان، ناامید و دور می‌شوند. به خاطر همین، در بیشتر موارد اگر شخص دچار وحشت نشود، نهایتاً یک دست یا پایش را از دست می‌دهد ولی زنده می‌ماند.
ツAlirezaツ
گاهی یک تصمیم غلط منجر به نتیجهٔ درستی می‌شود و همچنین برعکس.
Mary gholami
گاهی یک تصمیم غلط منجر به نتیجهٔ درستی می‌شود و همچنین برعکس.
Dexter
برای همین همه‌چیز را می‌نویسم. شنیدم که آنیشتَین هم همین کار را می‌کرد.
ツAlirezaツ
به‌نوبت و با امیدواری در یخچال را باز کردیم، اما اگر صد بار هم این کار را می‌کردیم، باز فایده‌ای نداشت. مواد توی یخچال عوض نمی‌شدند. آبجو، پیاز، کره، سس و بوگیر یخچال. می‌شد پیاز را توی کره سرخ کرد و خورد، اما این دو تا پیاز پلاسیده به‌هیچ‌وجه نمی‌توانست شکم‌های خالی ما را پر کند. پیاز را باید با چیز دیگری خورد؛ پیاز خالی اصلاً اشتهابرانگیز نیست.
Dexter
او توضیحی نداد و من هم چیزی نپرسیدم. حس کردم که زندگی مشترک کلاً عجیب است.
-؟!.شبح.!؟-
نانوا به‌طرز عجیب و غریبی طرفدار موسیقی کلاسیک بود و وقتی ما وارد شدیم، داشت به آلبومی از پیش‌درآمد واگنر گوش می‌داد. برای همین با ما قرار گذاشت که اگر به تمام قطعه‌های موسیقی گوش بدهیم، می‌توانیم هر اندازه که بخواهیم نان برداریم. با دوستم صحبت کردم و هر دو شرطش را قبول کردیم.
-؟!.شبح.!؟-
هنوز این احتمال وجود داشت که قربانی، پسر او نباشد. به‌خاطر تعطیلات، تمام صندلی‌های پروازِ آن روز و فردایش پر بودند. به هر آژانسی که زنگ می‌زد، همین را به او می‌گفتند. اما وقتی شرایطش را توضیح داد، مسئول رزرو بلیت ایالات متحده به او گفت: «در اولین فرصت به فرودگاه بیایید؛ برایتان یک صندلی پیدا خواهیم کرد.»
شب‌ناز شمس
توی یخچالمان چیزی پیدا نمی‌شد که بشود غذا نامید. یک شیشه سس فرانسوی، شش قوطی آبجو، دو تکه پیاز پلاسیده، یک تکه کره و یک بسته بوگیر یخچال.
Dexter
گاهی یک تصمیم غلط منجر به نتیجهٔ درستی می‌شود و همچنین برعکس. عقیدهٔ شخصی من این است که ما هیچ‌وقت در جایگاه انتخاب نیستیم بلکه اتفاقات، فارغ از تصمیم ما، یا روی می‌دهند یا نه.
مهدی
بوی مطبوع گوشت سرخ‌شده مثل دسته‌ای از حشرات میکروسکوپی توی تمام حفره‌های بدنم را پر می‌کرد، از تک‌تک منافذ بدنم به درونم نفوذ می‌کرد، در خونم حل می‌شد و به دورترین نقاط جسمم رسوخ می‌کرد. بعد در غار مُهر و موم‌شدهٔ گرسنگی‌ام جمع می‌شد و به دیواره‌های صورتی‌رنگش می‌چسبید.
infinite.7
سکوتی طولانی و غیرعادی فرو رفت. دوش‌به‌دوش هم در مسیر ایستگاه قدم می‌زدند و بخار از دهانشان بیرون می‌آمد. ژونپه‌ئی گفت: «به‌هرحال فکر می‌کنم که تو یک احمق مطلق هستی.» - حق با توست. انکار نمی‌کنم. خودم زندگی‌ام را خراب کردم. اما این را به تو می‌گویم ژونپه‌ئی. دیگر کاری از دستم برنمی‌آمد. راهی وجود نداشت که شرایط را تغییر دهم. من هم مثل تو نمی‌دانم که چرا این اتفاق‌ها افتاد. به‌هرحال، دیر یا زود این اتفاق می‌افتاد. ژونپه‌ئی حس کرد که قبلاً هم این حرف‌ها را شنیده است. - یادت می‌آید که شب تولد سالا چه حرف‌هایی زدی؟ که سایوکو فوق‌العاده‌ترین زن دنیاست؟ که هیچ‌کس نمی‌تواند مثل او باشد؟
شب‌ناز شمس
شاید به این دلیل که هرگز کسی به آنجا حمله نمی‌کرد. صدای بلندی از کرکره هنگام پایین آمدن برخاست. انگار که با چوب بیس‌بال یک سطل خالی را خُرد کرده باشند. بااین‌حال، زوج داخل مغازه هنوز خواب بودند. در این‌همه سال ندیده بودم که کسی این‌قدر خوابش سنگین باشد. همسرم گفت: «سی تا همبرگر دوبل، بیرون‌بَر.» مدیر ملتمسانه گفت:
شب‌ناز شمس
یک‌بار پیش از این نیز تجربه‌اش کرده بودم. معده‌ام همین‌قدر خالی و گرسنه بود. کیِ؟... اوه، یادم آمد. صدای خودم را شنیدم که گفتم: «زمان حمله به نانوایی.»
ツAlirezaツ

حجم

۶۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

حجم

۶۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

قیمت:
۱۶,۲۰۰
تومان