
کتاب رویای آدم مضحک
معرفی کتاب رویای آدم مضحک
کتاب رویای آدم مضحک نوشتهی فئودور داستایفسکی با ترجمهی محمدرضا شهبازی، اثری کوتاه اما عمیق در حوزهی ادبیات داستانی و فلسفی است که به بررسی دغدغههای وجودی، معنای زندگی و حقیقت انسان میپردازد. این کتاب، داستان مردی را روایت میکند که خود را «مضحک» میداند و در آستانهی خودکشی، با تجربهای رؤیایی و تکاندهنده مواجه میشود. داستایفسکی در این اثر، با نگاهی روانشناسانه و فلسفی، مفاهیمی چون رنج، حقیقت، عشق و فساد را به چالش میکشد و خواننده را به سفری درونی و پر از پرسشهای بنیادین میبرد. نشر سنجاق بهصورت الکترونیکی این کتاب را منتشر کرده است. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب رویای آدم مضحک
رویای آدم مضحک از جمله آثار کوتاه و تأثیرگذار داستایفسکی است که در قالب داستانی تکگوییمحور، به روایت زندگی مردی میپردازد که خود را از کودکی تا بزرگسالی «مضحک» و بیارزش میپندارد. این شخصیت، با نگاهی تلخ و بیاعتنا به جهان، در آستانهی خودکشی قرار میگیرد و در شبی تاریک، پس از مواجهه با دختری درمانده، به خانه بازمیگردد. ساختار کتاب بر پایهی روایت اولشخص است و بخش عمدهای از آن به توصیف افکار، احساسات و رؤیای عجیب و فلسفی شخصیت اصلی اختصاص دارد. این رؤیا، سفری است به جهانی آرمانی و بهشتی که در آن انسانها پاک، بیگناه و سرشار از عشقاند؛ اما با ورود راوی، فساد و رنج به آن جهان راه مییابد. کتاب، با زبانی صمیمی و بیواسطه، مفاهیمی چون بیمعنایی، رنج، حقیقت و امکان خوشبختی را در بستر داستانی کوتاه و فشرده به تصویر کشیده است. داستایفسکی در این اثر، مرز میان واقعیت و رؤیا را محو کرده و خواننده را با پرسشهایی دربارهی ماهیت انسان و امکان رستگاری روبهرو میکند.
خلاصه داستان رویای آدم مضحک
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان با معرفی مردی آغاز میشود که خود را «آدم مضحک» مینامد و از کودکی تا بزرگسالی، همواره احساس بیارزشی و بیگانگی با جهان داشته است. او به نقطهای میرسد که همهچیز را بیاهمیت میبیند و تصمیم به خودکشی میگیرد. در شبی بارانی، دختری کوچک و درمانده از او کمک میخواهد، اما او بیاعتنا از کنار او میگذرد و به خانه بازمیگردد. در اتاق کوچک و محقرش، هفتتیر را آماده میکند تا به زندگیاش پایان دهد، اما افکار متناقض و احساس ترحم نسبت به دخترک، او را به تأمل وامیدارد. در نهایت، در حالی که در صندلیاش نشسته، به خوابی عمیق فرو میرود. در رؤیا، راوی خود را پس از مرگ میبیند؛ ابتدا در تابوت و سپس در سفری کیهانی، به سیارهای شبیه زمین اما بهشتی و بیگناه برده میشود. مردمان این سرزمین، سرشار از عشق، شادی و بینیازیاند و در هماهنگی کامل با طبیعت و یکدیگر زندگی میکنند. راوی به تدریج با آنها انس میگیرد، اما بهواسطهی حضورش، فساد، دروغ، حسادت و رنج به میان آنها راه مییابد و بهشت به جهنم بدل میشود. او خود را عامل این سقوط میداند و از رنج و اندوه مردم آن سرزمین عذاب میکشد. پس از این تجربه، از خواب بیدار میشود و با نگاهی تازه به زندگی، تصمیم میگیرد حقیقتی را که دریافته، موعظه کند و عشق را محور زندگی خود قرار دهد. داستان با امید به امکان تغییر و رستگاری انسانها پایان مییابد، بیآنکه راهحل قطعی ارائه کند.
چرا باید کتاب رویای آدم مضحک را بخوانیم؟
رویای آدم مضحک اثری است که با حجم کم، مفاهیم عمیق و چندلایهای را مطرح میکند. این کتاب، تجربهی زیستن در مرز میان ناامیدی و امید، بیمعنایی و معنا را به تصویر کشیده و با روایت اولشخص، خواننده را به درون ذهن و احساسات شخصیت اصلی میبرد. مواجهه با رؤیای بهشت و سقوط آن، فرصتی برای تأمل دربارهی ماهیت انسان، ریشههای رنج و امکان خوشبختی فراهم میکند. داستایفسکی در این اثر، با زبانی ساده اما پرمغز، پرسشهایی بنیادین دربارهی حقیقت، عشق و مسئولیت فردی را پیش میکشد و مخاطب را به بازاندیشی در باورها و ارزشهای خود دعوت کرده است. این کتاب، برای کسانی که به دنبال تجربهی ادبی متفاوت و تأملبرانگیز هستند، میتواند دریچهای تازه به جهانبینی انسانی بگشاید.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
خواندن این کتاب به علاقهمندان فلسفه، روانشناسی، ادبیات کلاسیک و کسانی که دغدغهی معنای زندگی، رنج، حقیقت و امکان رستگاری انسان را دارند، پیشنهاد میشود. همچنین برای کسانی که با احساس بیگانگی، ناامیدی یا بحران هویت دستوپنجه نرم میکنند، این اثر میتواند الهامبخش و تأملبرانگیز باشد.
بخشی از کتاب رویای آدم مضحک
«من آدمِ مُضحکیام. حالا صدایم میکنند «دیوانه»، که بنظرم نسبت به آن صفاتی که قبلاً به من میچسباندند، یعنی اینکه مضحکم، در نوعِ خودش یکجور پیشرفت به حساب میآید. حالا دیگر خشمگین نیستم. دیگر همهشان برایم عزیزند، حتی وقتی که به من میخندند، به طرزِ عجیبی برایم عزیزتر هم میشوند. شاید اگر دیدنشان اینقدر دردناک نبود، با آنها میخندیدم—نه به خودم، بلکه به خاطر محبتی که بهشان دارم. اما غصهاش همین است: آنها حقیقت را نمیدانند، و من میدانم. آه، چه جانفرساست دانستن حقیقت، وقتی تنها کسی هستی که از آن آگاه است! اما آنها این را نمیفهمند. نه، نمیفهمند. پیشتر، اینکه مضحک به نظر میرسیدم، برایم عذابی طاقتفرسا بود. البته نه اینکه صرفاَ مضحک به نظر میرسیدم، بلکه واقعاً هم مضحک بودم. همواره مضحک بودم، و این را میدانم—شاید از همان بدو تولد. شاید حتی از هفتسالگی میدانستم که مضحکم. سپس به مدرسه رفتم، و بعد به دانشگاه، و چه شد؟ هر چه بیشتر آموختم، بیشتر دریافتم که مضحکم. گویی تمام آموزش دانشگاهیام تنها برای این بود که هر چه بیشتر در آن پیش میرفتم، بر این حقیقت که مضحکم، مهر تأیید زند و آن را برایم شفافتر جلوه دهد. و این چه در تحصیل و چه در طول عمرم مصداق داشت. هر سال که میگذشت، این آگاهی در من قوت بیشتری میگرفت که ظاهر و شخصیت من از هر نظر مضحک است. همیشهٔ خدا همه مسخرهام میکردند. اما هیچکدامشان نمیدانستند یا حتی نمیتوانستند حدس بزنند که من تنها کسیام که بیش از همه از مضحک بودنِ خودم آگاهم. و همین نکته بیش از هرچیزی آزارم میداد، اینکه آنها نمیدانستند. اما مقصر خودم بودم: آنقدر مغرور بودم که هرگز و به هیچ قیمتی حاضر نبودم این را پیشِ کسی اعتراف کنم.»
حجم
۲۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۵۴ صفحه
حجم
۲۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۵۴ صفحه