
کتاب هرگز رهایم مکن
معرفی کتاب هرگز رهایم مکن
کتاب هرگز رهایم مکن نوشتهٔ کازوئو ایشی گورو و ترجمهٔ سهیل سمی است. گروه انتشاراتی ققنوس این رمان معاصر ژاپنی - انگلیسی را منتشر کرده است.
درباره کتاب هرگز رهایم مکن
کتاب هرگز رهایم مکن برابر با یک رمان معاصر و ژاپنی - انگلیسی است که آن را رمانی علمی - تخیلی دانستهاند. گفته شده است که نمیتوان این رمان را در طبقهبندیهای رایج قرار داد؛ چراکه نویسنده در کنار همذاتپنداری با شخصیتهای داستان درصدد پاسخگویی به سؤالات بسیاری است که نشان میدهد این رمان یک کتاب سرگرمکننده است. «کتی»، «روت» و «تومی» قهرمانان رمان حاضر نوشتهٔ کازوئو ایشی گورو هستند. این سه شخصیت برای نخستینبار چیزی را درون خود حس میکنند به نام «عشق». این عشق در هر یک از این سه نفر، درجه و اندازهٔ خاصی دارد. «تومی» اگرچه سعی دارد آن را کنترل کند تا دیگران متوجهش نشوند، جریان داستان به مخاطب خلاف آن را ثابت میکند. «تومی» امیدوار است بتواند برای «کتی» و «روت» دوست خوبی باشد. نویسنده مخاطب را در یک بحران قرار میدهد که حل آن نیازمند داشتن دید و نگاهی فلسفی به مقولهٔ زندگی است. کتاب حاضر در سال ۲۰۰۵ میلادی منتشر شد و جایزهٔ بوکر را دریافت کرد.
خواندن کتاب هرگز رهایم مکن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ژاپن - انگلستان و قالب رمان علمی - تخیلی پیشنهاد میکنیم.
درباره کازوئو ایشی گورو
کازوئو ایشی گورو در سال ۱۹۵۴ در ژاپن به دنیا آمد. او یک نویسندهٔ انگلیسیِ ژاپنیتبار است که جوایز گوناگونی را برنده شده است. رمان «بازمانده روز» نوشتهٔ کازائو ایشی گورو برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۷ میلادی شد. «هرگز رهایم نکن» نام رمان دیگری از این نویسنده است که در سال ۲۰۰۵ منتشر شد و جایزهٔ بوکر را دریافت کرد. از روی رمان «هرگز رهایم نکن» فیلمی ساخته شده که در سال ۲۰۱۰ منتشر شد. برخی از آثار دیگر کازائو ایشی گورو عبارتند از «هنرمندی از جهان شناور»، «تسلیناپذیر»، «وقتی یتیم بودیم» و «غول مدفون».
بخشی از کتاب هرگز رهایم مکن
«پرستار بودن از خیلی جهات با روحیهام سازگار بود. حتی میتوانم بگویم که استعدادهایم را شکوفا کرده است. اما بعضیها برای این کار ساخته نشدهاند، و کل قضیه برایشان به تقلا و جان کندن تبدیل میشود. ممکن است خوب شروع کنند، اما بعد اوقات درد و نگرانی فرا میرسد. و دیر یا زود یکی از اهداکنندهها درمیماند، حتی اگر، برای مثال، دومین وعده اهداییاش باشد، و هیچ کس توقع شرایط بغرنج را نداشته باشد. وقتی اهداکنندهای این طور به پایان کار برسد، این طور ناگهانی، دیگر مهم نیست که پرستارها بعدش چه به او بگویند و نگویند، و آن نامه هم، که در آن مینویسند چقدر در مورد میزان تلاش شما مطمئن هستند یا نیستند، دیگر اهمیتی ندارد. دست کم، مدتی روحیه خود را از دست میدهید. بعضیها خیلی سریع یاد میگیرند چطور با این قضیه کنار بیایند. اما بعضیها هم ــ مثل لورا ــ هرگز یاد نمیگیرند.
و بعد انزواست. میان جمع بچهها بزرگ میشوید، به این وضعیت خو میگیرید و ناگهان پرستار میشوید. ساعتها میگذرند، به تنهایی، با ماشین در سرتاسر کشور سفر میکنید، از مرکزی به مرکز دیگر، از بیمارستانی به بیمارستان دیگر، خوابیدن در میهمانسراهای یک شبه، بیحضور کسی که بتوانی از نگرانیها با او بگویی، بدون همراهی دوستی که با او بخندی. فقط هر از گاهی به دانشآموزی که میشناسی برمیخوری ــ پرستار یا اهداکنندهای که از قدیمها میشناسی ــ اما هیچ وقت فرصت نیست. همیشه در شتابی، یا آن قدر خستهای که حال و نای گپ و گفت حسابی را نداری. به زودی ساعات دیرگذر، سفرها و بیخوابی به بخشی از وجودتان بدل میشود، و همه به این پی میبرند، از حالت بدنتان، نگاهتان، طرز حرکت و لحن حرف زدنتان.
ادعا نمیکنم که در برابر همه اینها مصونیت دارم، اما یاد گرفتهام با آنها زندگی کنم. بعضی از پرستارها هستند که نگرش کلیشان به کار و زندگی، زمینشان میزند. خیلیهاشان بیروح و بیاراده تمام این مراحل را از سر میگذرانند تا خلاصه روزی برسد که بتوانند دست از کار بکشند و اهداکننده بشوند. واقعاً ناراحتم میکند، آن طور که خیلیهاشان آن لحظه که پا به بیمارستان میگذارند «آب میروند.» نمیدانند به کت سفیدها چه بگویند، نمیتوانند خود را وادار کنند به نیابت از اهداکننده خود حرف بزنند. تعجبی ندارد که عاقبت سرخورده میشوند و هر وقت اوضاع بر وقف مراد پیش نرود، خود را ملامت میکنند. سعی میکنم مزاحم دیگران نشوم، اما فهمیدهام چطور وقتی لازم است، صدایم را به گوش آنها که باید، برسانم. و البته وقتی اوضاع بد پیش میرود، دلخور میشوم، اما دست کم حس میکنم حداکثر تلاشم را کردهام و به اوضاع سامان دادهام.
حتی به انزوایم نیز علاقهمند شدهام. البته این به آن معنا نیست که با فرارسیدن پایان سال و پایان یافتن کار، به دنبال یک همدم نخواهم بود. اما از نشستن در ماشین کوچکم و یکی دو ساعتی رانندگی در جادهها و تماشای آسمان بزرگ و خاکستری و در مورد یار و دوست به هپروت رفتن خوشم میآید. و اگر گذارم به شهری بیفتد و چند دقیقهای فرصت داشته باشم، به تماشای ویترین فروشگاهها میروم. اینجا در اتاق اجارهایام، چهار چراغ رومیزی دارم، هر یک به رنگی، اما همه با یک طرح. چراغها را میتوانید به هر سمت که خواستید، بگردانید. ممکن است به فروشگاهی بروم که پشت ویترینش یکی از همان چراغها گذاشته، نه برای خریدن، بلکه فقط برای مقایسه با چراغهایی که در خانه دارم.»
حجم
۲۷۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه
حجم
۲۷۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه