کتاب دروغ پنهان شوهر بیوه زن
معرفی کتاب دروغ پنهان شوهر بیوه زن
کتاب دروغ پنهان شوهر بیوه زن نوشتهٔ فریدا مک فادن و ترجمهٔ نشاط رحمانی نژاد است. نشر نون این رمان معاصر آمریکایی را منتشر کرده است.
درباره کتاب دروغ پنهان شوهر بیوه زن
کتاب دروغ پنهان شوهر بیوه زن (The Widow's Husband's Secret Lie) برابر با یک رمان معاصر و آمریکایی است که به فریب، خیانت و رازهای پنهانی پرداخته است؛ رازهایی که میتواند حتی بهظاهر سادهترین زندگیها را تحتالشعاع قرار دهد. فریدا مک فادن دنیایی خلق کرده است که در آن ظاهر، فریبنده است و حقیقت، همیشه پیچیدهتر از آن چیزی است که به نظر میرسد. این نویسنده در این داستان، کاوشی هیجانانگیز و طنزآمیز از دروغهایی را که ما زندگیشان میکنیم و عواقب آنها ارائه داده است. داستان دربارهٔ زن بیوهای است که مرگ ناگهانی شوهرش او را در حالت سردرگمی و اندوه قرار داده است؛ بااینحال زمانی که شروع به کندوکاو عمیقتر در زندگی شوهر مرحومش میکند، یک مجموعه راز کشف میکند که مرد از او پنهان نگه داشته است. این رازها از معاملات مالی او گرفته تا روابط شخصی مرموزش را شامل میشود، اما تکاندهندهترین کشفْ دروغی است که او دربارهٔ گذشتهٔ خود به زن گفته است. هنگامی که بیوه این حقایق را آشکار میکند، مجبور میشود خاطرات خود را از مردی که فکر میکرد میشناسد با واقعیتی که بهتدریج آشکار میشود، تطبیق دهد. با او همراه میشوید؟
خواندن کتاب دروغ پنهان شوهر بیوه زن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی آمریکا و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دروغ پنهان شوهر بیوه زن
««دوستش داری، آلیس؟»
نگاهم را بالا میآورم تا به مردی نگاه کنم که با کتوشلوار آرمانی، موهای طلایی تیره، چشمهای آبی و خال ریزی نزدیک گوش راستش کنارم نشسته است. دقیقاً همان مرد چند لحظه پیش است، اما چیزی در صدایش تغییر کرده است.
زمزمه میکنم: «این چیه؟»
میگوید: «یه پیرهنه، احمق جون. به رنگ مورد علاقهت خریدمش. آبی و مشکی.» سرش را به پهلو خم میکند. «آبی و مشکی دوست داری، مگه نه آلیس؟ یا چیز دیگهای به رنگ سفید و طلایی رو ترجیح میدی؟»
ترس به سینهام چنگ میاندزد. «تو کی هستی؟»
ادامه میدهد: «یا اگه داریم در مورد ترکیبهای مسخرۀ رنگ صحبت میکنیم، شاید زرد و ارغوانی. شاید هم سبز تیره و روشن؟ همینطور میشه ادامه داد!»
بهزور موفق میشوم که بگویم: «گرنت؟»
یکی از ابروهای قهوهای روشنش را بالا میاندازد. «چطور میتونم گرنت باشم؟ گرنت مُرده، مگه نه؟ تو کشتیش، اینطور نیست؟»
فریاد وحشتزدهای میکشم و خودم را از روی کاناپه عقب میکشم. «اینجا چه خبره؟ از چی داری حرف میزنی، برنت؟»
مردی که کنارم نشسته است انگشت اشارهاش را میلیسد. سپس آنقدر آن را روی کنار صورتش میکشد تا خال محو میشود. حالا که آن کتوشلوار گرانقیمت را به تن دارد و آن خال تقلبی از بین رفته است، دیگر هیچ شکی برایم باقی نمانده است.
مرد مقابلم گرنت لاکوود است.
با خشم میگوید: «برادر دوقلوی من یه زالوی بیارزش بود. همیشه بوده. همیشه هم همینطوری میموند. چند هفته پیش اومد سراغم و سعی کرد برای خانوادۀ پرجمعیتش ازم پول بگیره. اگه نمیتونی هشت تا بچه رو حمایت کنی، پس نباید هشت تا بچه بیاری! عجب بازندهای.»
نمیدانم چه بگویم. انگار قدرت تکلم از ذهنم فرار کرده و تنها چیزی که به جا مانده ترسی فلجکننده است.
ادامه میدهد: «بنابراین به برنت گفتم نمیتونم بهش پول بدم، اما گفتم که مرسدسم رو بهش میدم. ارزش خیلی زیادی داره و اون هم میدونست که میتونه بفروشدش. هیجانزده شده بود. البته قبلش تو رو دیده بودم که داشتی زیر ماشینم یه کارهایی میکردی. میدونستم که ترمزها قراره از کار بیفتن.» لبخندی روی لبهایش مینشیند. برادرم بعد از چندین سال خار توی چشم بودن، بالاخره شرش کم شد.»
حتی بااینکه مطمئن نیستم پاهایم من را نگه میدارند، بهسختی از روی کاناپه بلند میشوم. نمیتوانم چیزهایی را که میشنوم، باور کنم. مردی که توی سردخانه شناسایی کردم برنت بود، نه گرنت. متوجه شده بودم که لباسهایش با لباسهایی که گرنت میپوشید، فرق دارد، اما پیرهن و شلوارش خیس خون بود، بنابراین خیلی فکرم را درگیرش نکرده بودم.
«واقعاً فکر کردی که میتونی از شرم خلاص بشی، آلیس؟» پیرهن آبی و مشکی را که توی جعبه جا گذاشته بودم، برمیدارد. «واقعاً فکر کردی میتونی من رو بکُشی و از زیرش در بری؟»
بله، مسلماً همین فکر را کرده بودم، اما فقط میتوانم بیصدا سر تکان بدهم.
«خب، اشتباه کردی.» روی پاهایش بلند میشود و بهسمتم میآید. یک قدم به عقب برمیدارم و به این فکر میکنم که آیا میتوانم فرار کنم، یا نه. «حالا میخوام این پیرهن رو بپوشی.»
با صدایی جیغمانند میگویم: «نه، این کار رو نمیکنم.»
با خشم میگوید: «این کار رو میکنی. حالا که بچهم رو بارداری بعضی چیزها تغییر میکنه. اول از همه باید سفارش این لباس رو توی اندازههای بارداری بدم. شاید یه شلوار هم با بندی که بشه اندازهش رو تنظیم کرد، سفارش دادم.»»
حجم
۹۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۰۶ صفحه
حجم
۹۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۰۶ صفحه
نظرات کاربران
آلیس دو هفته پیش شوهرشو از دست داده و اومده شامپو بخره که یه چیز عجیب می بینه ... کتاب کوتاهیه، یکی دو ساعته تموم میشه یه کم عجیب غریبه و شاید شبیه آثار دیگه ی مک فادن نباشه اما خوندنش جالبه انگار
داستان بامزه ای بود😂😀 نمی تونم بگم در حد عالی یا کارای دیگهی مک فادن اما خب کار جالبی بود؛ در کل برای یه کتاب کوتاه قابل قبول بود داستان در مورد الیسه که شوهرش دو هفته ی قبل مرده اما الیس