کتاب مزاحم نشوید
معرفی کتاب مزاحم نشوید
کتاب مزاحم نشوید نوشتهٔ فریدا مک فادن و ترجمهٔ نشاط رحمانی نژاد است. نشر نون این رمان معاصر آمریکایی را منتشر کرده است.
درباره کتاب مزاحم نشوید
کتاب مزاحم نشوید برابر با یک رمان معاصر و آمریکایی و یک تریلر روانشناختی است که بهطور ماهرانهای تعلیق، طنز تاریک و پیچشهای غافلگیرکننده را در هم آمیخته است. پیشفرض وهمآور این رمان، ریتم تند و شخصیتهای منحصربهفردش این کتاب را برای علاقهمندان به سبک تریلر روانشناختی به تجربهای گیرا تبدیل کرده است. «کوین الکساندر» فردی است که پس از ارتکاب یک جنایت جدی در حال فرار است و به امید یافتن پناهگاهی موقت به مسافرخانهای دورافتاده پناه میبرد؛ بااینحال برخلاف انتظارش این مکان چیزی جز آرامش و امنیت به همراه ندارد. کوین با رویدادهای عجیب، مهمانان مرموز و کارکنان ناراحتکنندهای روبهرو میشود که محیطی پرتنش و تهدیدآمیز را ایجاد میکنند. او بهتدریج پی میبرد که تحتنظر است و هر قدمش زیر ذرهبین قرار دارد؛ گیرافتاده بین گذشتهٔ تاریک و حال پیچیدهاش، با موقعیتهایی پرخطر مواجه میشود و باید تصمیم بگیرد که به چه کسی اعتماد کند. فریدا مک فادن به مضامینی همچون انزوا، گناه و شکنندگی اعتماد پرداخته است. او با بهتصویرکشیدن انزوای جسمی و روانی شخصیت اصلی، نشان داده است که چگونه دوری از دنیای بیرون، حس پارانویا و ناامنی او را تشدید میکند. این انزوا فضای پرتنش و تعلیقآور رمان را عمیقتر کرده است.
خواندن کتاب مزاحم نشوید را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی آمریکا و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب مزاحم نشوید
«وقتی به اتاقم برمیگردم، کار زیادی برای انجام دادن ندارم. چون خیلی بد خوابیدهام، روی تخت دراز میکشم و چشمهایم را میبندم. شاید بتوانم کمی بخوابم. اینطوری میتوانم کل شب را رانندگی کنم. بعد از مدت زیادی در یک جا ماندن، باید کمی فاصله بین خودم و خانهام بیندازم. خیلی زود.
چند ساعتی هی چرتم میبرد و هی بیدار میشوم. هر بار هم که به خواب نسبتاً عمیقی فرو میروم، تصویر دِرک با لکهٔ سرخ پخششده به روی شکمش توی ذهنم نقش میبندد. سپس با وحشت از خواب بیدار میشوم.
این تصویر تا آخر عمر از ذهنم نمیرود.
ای کاش تلفنم را داشتم. حداقل اگر تماس نمیگرفتم، دستکم میتوانستم با آن اینترنت را جستجو کنم. تا وقتی تلفنت را نداشته باشی، نمیفهمی که چقدر برای سرگرم کردن خودت به آن وابستهای. ای کاش حداقل یک کتاب با خودم میآوردم.
کشوی بالایی کمد را باز میکنم. ظاهراً انجیل تنها کتاب توی این اتاق است و خواندنش اصلاً راحت نیست. وقتی بچه بودم، پدر و مادرمان هر یکشنبه ما را به کلیسا میبردند. کلودیا و من از این کار متنفر بودیم. تمام مدت با همدیگر پچپچ میکردیم تا اینکه پدر و مادرمان به ما میگفتند ساکت شویم.
شاید خواندنش کمی به من آرامش بدهد، کسی چه میداند؟
انجیل را باز میکنم. انتظار دارم آن کلمات اول و آشنایش را ببینم: در آغاز خداوند آسمانها و زمین را آفرید.
درعوض، کل صفحه با کلماتی پر شده که با ماژیک قرمزی نوشته شده است. کسی روی صفحهها نوشته است: از اینجا گم شو، فاحشه!
به کلمات خیره میشوم و احساس مورموری به تیرهٔ کمرم میافتد. ورق میزنم و باز هم همین است. همان کلمات بارها و بارها نوشته شدهاند. گم شو، گم شو، گم شو، گم شو...
با دستهای لرزانم محکم انجیل را میبندم. خب، این دیگر برای آرامش گرفتن از کلام خدا زیادی است.
کنجکاوم که آیا این کلمات برای من هستند؟ نمیدانم کسی که من را همراه نیک کنار ماشینم دیده است، میخواهد پیامی به من بدهد، یا نه. نگاهم را بالا میآورم و به خانهٔ همسایه نگاه میکنم. خورشید غروب کرده و میتوانم همان نور پنجرهٔ طبقهٔ بالایی را ببینم. همینطور شبح زنی که به من خیره شده است.
رزالی.
اما نمیتواند کار او باشد. نیک به من گفته بود که حتی نمیتواند راه برود. نمیتوانست به اینجا بیاید، از پلهها بالا بیاید، در اتاقم را باز کند و توی کتاب مقدس برایم پیام بگذارد. بعد هم به خانه برگشته باشد. غیرممکن است.»
حجم
۲۳۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۴۴ صفحه
حجم
۲۳۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۴۴ صفحه