
کتاب می خوای رازی رو بدونی؟
معرفی کتاب می خوای رازی رو بدونی؟
کتاب می خوای رازی رو بدونی؟ نوشتهٔ فریدا مک فادن و ترجمهٔ یاسمن ثانوی است. نشر نون این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب می خوای رازی رو بدونی؟
کتاب می خوای رازی رو بدونی؟ (Want to know a secret) برابر با یک رمان معاصر و ایرانی و داستان زن جوانی به نام «اپریل» است. او یک شیرینیپز سلبریتی در یوتیوب است. همهچیز در زندگی اپریل به نرمی و شیرینی است، اما پیداشدن سروکلهٔ رازهایی تاریک از زندگی پیشین این آشپز، اسراری از چهرهٔ تاریک او را برای تمام اهالی شهر نمایان میکند. اپریل شوهر ثروتمندی به نام «الیوت» و پسر هفتسالهای به نام «بابی» داشته است. زندگی او چرا و چگونه دستخوش تغییر میشود؟ این اثر را بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب می خوای رازی رو بدونی؟ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب می خوای رازی رو بدونی؟
«نظرات مردم پای کلیپ یوتیوب صفحۀ رازهای شیرین اپریل:
این هم یه راز درمورد اپریل مسترسون که نمیدونین:
بعد از چهار ماه از مدرسۀ آشپزی انداختنش بیرون.
میخواین از این آدم آشپزی یاد بگیرین؟
شان امروز عصر بابی و اُوِن را برای تمرین فوتبال بیرون برد. بابی از این بابت خیلی هیجانزده بود. بخشی از وجودم نگران این بود که او بعد از اتفاقی که برای لئو افتاد (که اصلاً هم بینیاش نشکسته بود)، دیگر نخواهد فوتبال را ادامه بدهد. اما خوشبختانه، صحبت کوتاه شان جواب داد. او به من گفت که بابی هم توی فوتبال مثل لئو و اُوِن خوب خواهد شد.
آخرین کلیپم درمورد درست کردن براونیها امروز روی سایت رفت. بلافاصله، موجی از نظرات مزخرف ظاهر شد. خیلی از آنها گفته بودند که براونیهای من مزخرف به نظر میرسند، که اصلاً هم اینطور نبود. اما چندتای دیگر هدفدارتر بودند.
مثل همانی که گفت مدرسۀ آشپزی من را بیرون انداخت، که اصلاً هم این کار را نکرد. من توی فکر این بودم که یک سرآشپز باشم اما به محض شروع مدرسۀ آشپزی، متوجه شدم که به درد من نمیخورد. پس خودم بیرون آمدم.
به این افتخار نمیکنم. همیشه به بابی میگویم هیچوقت ناامید نشو. و کسی که نظر داده، به نکتۀ خوبی اشاره کرده. چرا مردم باید از کسی که از مدرسۀ آشپزی بیرون آمده چیزی یاد بگیرند؟
بههرحال، تمام نظرات منفی را حذف کردم.
برای اینکه حواسم را از همۀ اینها پرت کنم، برای دیدن ماریا به فروشگاه هلنا رفتم. فکر کردم حتماً عصرها برایش خستهکننده میشود. و یک انگیزۀ دیگر هم داشتم: میخواستم از تخفیفش استفاده کنم. مدتهاست که عاشق یک روسری ابریشمی توی آن فروشگاه شدهام، اما نمیتوانم حساب کنم چقدر برایم آب میخورد. الیوت هیچوقت خیالم را راحت نمیکند. اما با تخفیف ماریا، شاید بتوانم بگیرمش.
به محض اینکه پا توی هلنا میگذارم، مثل همیشه احساس نگرانی و وحشت میکنم. عجیب است چون خود ماریا اصلاً ترسناک نیست. اما این فروشگاه چرا. روشن و براق است. کیف، روسری، کفش و عطرهایی توی قفسههای کوچکی روی دیوارها دارد. لباسهایش آن پشت است و میترسم حتی به قیمتهایش نگاه کنم.
کانال یوتیوبم خوب پیش میرود. من را به یک آدم مشهور محلی تبدیل کرده. اما آنقدر پول درنمیآورم که بخواهم یکعالمه خرج لباسهایم کنم. شاید یک روزی بشود، اما فعلاً نه.»
حجم
۲۷۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۰۸ صفحه
حجم
۲۷۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۰۸ صفحه
نظرات کاربران
جزو بهترین های مک فادن نبود اما خوب و سرگرم کننده بود
ترجمه کتاب خیلی خوب و روانه. داستان چند راوی داره و تقریبا تا انتها ممکن نیست قابل حدس باشه. در هر حال داستان جالب و مهیجی بود. فقط در آخر یک مورد "از دید من" تناقض داشت و کلا غیرممکن بود.🤷♀️ ولی خب احتمالا