کتاب دفترچه ممنوع آلبا د سس پدس + دانلود نمونه رایگان
تصویر جلد کتاب دفترچه ممنوع

کتاب دفترچه ممنوع

دسته‌بندی:
امتیاز
۳.۰از ۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دفترچه ممنوع

کتاب دفترچه ممنوع نوشتهٔ آلبا د سس پدس و ترجمهٔ بهمن فرزانه است. انتشارات علمی و فرهنگی این رمان ایتالیایی را منتشر کرده است.

درباره کتاب دفترچه ممنوع

کتاب دفترچه ممنوع رمانی ایتالیایی نوشتهٔ آلبا د سس پدس است. نویسنده در این رمان از احساسات عمیق و تجربیات انسانی سخن گفته است. نام شخصیت اصلی این داستان «والریا» نام دارد. والریا زندگی خود را پس از سال‌ها زندگی با همسرش «میشل» و دختر و پسرش «میرلا» و «ریکاردو» از زبان خودش و در قالب یادداشت‌های روزانه در یک دفترچه نقل کرده است. دفترچه‌ای که با نگرانی از اینکه روزی اعضای خانواده‌اش از وجود آن مطلع شوند، در اتاقش پنهان می‌کند و به دنبال فرصتی می‌گردد تا با آن خلوت کند و رازهای مگوی خود را در آن بنویسد. چه ماجراهایی پیش روی والریاست؟ آیا کسی از راز او باخبر خواهد شد؟ این رمان را بخوانید تا بدانید.

خواندن کتاب دفترچه ممنوع را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی ایتالیا و علاقه‌مندان به قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب دفترچه ممنوع

«نگاهم را از روی کارم برداشتم تا او را ببینم. مادرم خانم قدبلند و کم‌رنگ‌ورویی است. موهایش که مثل مد اولین سال‌های قرن بیستم آرایش می‌دهد، هنوز زیبا و دلرباست. از آن خانم‌های پیری است که امروزه به ندرت پیدا می‌شوند. من همیشه می‌گویم اگر به سن او برسم، مثل او نخواهم شد. من به نسلی تعلق دارم که از نشان‌دادن خستگی خود، شرم ندارد. او لحظه‌ای بیکار نمی‌نشیند. صبح زود لباس پوشیده و مرتب آمادهٔ خارج‌شدن است، صورتی نرم و درخشان دارد که با پودر تالک سفیدترش می‌کند. پارچهٔ ابریشمی کردونه‌دوزی، گردن لاغر و صافش را می‌پوشاند. دیروز وقتی‌که روی تخت نشسته بودم و مشغول کار بودم، به او نگاه می‌کردم. او روی صندلی راستی نشسته بود. همیشه می‌گوید که از مبل یا صندلی راحت خوشش نمی‌آید، آدم را تنبل و دل‌تنگ می‌کند، داشت چند تا از جوراب‌کهنه‌های پدرم را می‌دوخت، جوراب‌هایی که در واقع باید در سطل خاکروبه می‌انداخت. موقرانه آن‌ها را می‌دوخت. درست مثل زمانی که در جوانی شماره‌دوزی دورهٔ رنسانس را می‌دوخت. وقتی حس کرد دارم به او نگاه می‌کنم، سرش را بلند کرد. نگاهمان به یکدیگر افتاد. یک لحظه درحالی‌که سوزن و نخ را در دست گرفته بود، به من خیره نگریست و بعد دوباره به دوختن مشغول شد و گفت: “به نظر من، تو به کلفَتی احتیاج داری که در کارهای خانه کمکت کند.”

زمزمه‌کنان گفتم: “بله، حق با توست. اگر در ماه فوریه میشل اضافه‌حقوقش را بگیرد، آن‌وقت حتماً کلفَت خواهیم آورد.”

من و مادرم هرگز جز دربارهٔ چیزهای مادی، از موضوع دیگری صحبت نکرده‌ایم. مادرم همیشه با من خیلی سرد بوده است. حتی زمانی هم که بچه بودم، به ندرت مرا در آغوش می‌گرفت و نوازش می‌کرد. وقتی مرا به شبانه‌روزی فرستاد، فکر کردم این عمل او از اصل‌ونسب نجیب‌زاده‌اش سرچشمه می‌گیرد. درحقیقت او همیشه مادرش را “شما” صدا کرده است. من سعی کرده‌ام دخترم را نوع دیگری تربیت کنم، دوست و محرم اسرار او باشم، ولی موفق نشده‌ام و در این فکرم که آیا اصلاً امکان موفق‌شدن وجود دارد یا نه؟

دیروز که با مادرم از چیزهای مادی، وضع بازار و کارهای خانه صحبت می‌کردم، پی بردم بدون اینکه بخواهیم برای هم درد دل کرده باشیم، همیشه منظور خود را به همدیگر فهمانده‌ایم. فقط احساسات مادر و دختری توانسته آن‌ها را درک کند، مثلاً دیروز وقتی راجع به گرانی قیمت آرتیشو صحبت می‌کردیم، حس می‌کردم که هر دو منظور دیگری داریم یا وقتی‌که به من می‌گفت باید کسی را برای کمک‌کردن در انجام امور خانه بیاورم، منظورش این بود که خستگی مرا درک کرده است.

حالا کم‌کم این چیزها را درک می‌کنم. شاید به خاطر این است که من هم حالا صاحب دختری هستم که موفق به شناختنش نمی‌شوم. ولی برعکس، مادرم را خوب می‌شناسم. حالا که دارم از او می‌نویسم، آرزو دارم کاش می‌توانستم سرم را روی شانه‌اش بگذارم، این کاری است که هرگز در حضور او جرئت انجامش را ندارم.»

نظرات کاربران

کاربر 7274550
۱۴۰۴/۰۸/۲۷

کتاب خیلی جذابیه. تونستم باهاش ارتباط برقرار کنم . خیلی از نکاتی که گفته شد با فرهنگ ما همخوانی داشت . در مجموع جالب بود .

کاربر ۲۳۴۸۸۰۶
۱۴۰۴/۰۷/۰۳

من این کتاب رو داشتم و خوندم، داستان گیرا و روانی داره و بخصوص برای خانم‌ها جذاب. امانت دادم و دیگه بهم پس ندادن کاش به بی‌نهایت اضافه بشه😊

مسیح
۱۴۰۴/۰۴/۲۵

کتابی بسیار شیرین و عمیق در قالب روز خاطرات زندگی یک زن

baran
۱۴۰۴/۰۳/۲۴

من کتاب رو چند سال پیش خوندم به نظرم عالی بود و خوندنش رو به تمام زنان پیشنهاد میکنم مخصوصا زنانی که در آستانه ی میانسالی هستن.

بریده‌هایی از کتاب

تنها تب است، تب تند که باعث می‌شود دیگران بفهمند من به راستی بیمارم. میشل از تب خیلی نگران می‌شود و بچه‌ها برایم آب‌پرتقال می‌گیرند. ولی من متأسفانه خیلی به ندرت، می‌توانم تب کنم. هرچه کمتر تب می‌کنم، بیشتر تنهایی می‌کشم، هیچ‌کس هم باورش نمی‌شود.
کاربر ۷۲۷۴۵۵۰
معلوم است که بهترین لباس خود را پوشیده و جواهرات خود را هم بسته‌اند. از طرز لباس‌پوشیدن و بلند صحبت‌کردن آن‌ها به خوبی درک می‌کنم که می‌خواهند به یکدیگر حالی کنند که هرکدام تا چه حد خوشبخت و ثروتمند هستند. یعنی زندگی سعادتمندی را می‌گذرانند. شاید هم واقعاً نمی‌فهمند که وضع آن‌ها درست مثل زمانی است که به مدرسه می‌رفتیم و اسباب‌بازی‌های خود را به یکدیگر نشان می‌دادیم و هریک می‌گفتیم: “مال من قشنگ‌تر است.” به نظرم می‌رسد هنوز آن سنگ‌دلی بچگانه در آن‌ها باقی مانده است.
کاربر ۷۲۷۴۵۵۰
سال‌ها بود من و میشل فقط یک روز در ماه خودمان را مطمئن و در امن و امان حس می‌کردیم. روز بیست‌وهفتم هر ماه. و بعد دوباره انتظار شروع می‌شد. حالا برعکس، مثل افرادی زندگی می‌کنیم که نگرانی بی‌پولی ندارند. حالا می‌فهمم که برای این نوع مردم، امکان وقوع حوادث عالی و خوش‌حالی وجود دارد. حالا اگر صدای زنگ در بلند شود، خیال می‌کنم خبر خوشی اتفاق افتاده است.
کاربر ۷۲۷۴۵۵۰
جلوی ویترین مغازه‌ها می‌ایستادم و از خودم سؤال می‌کردم: او چه‌چیزی را بیشتر دوست دارد. ویترین‌ها مملو از اجناس زیبا و عالی بود. به نظرم می‌رسید آنچه می‌خواهم برای او بخرم، کافی نبود تا شهوت شیک‌پوشی و تظاهر به ثروتمندبودن او را فروبنشاند،
کاربر ۷۲۷۴۵۵۰
پولم در کیفم بود و درست به خاطر همین پول بود که خود را این‌قدر ضعیف حس می‌کردم. چون باعث شده بود فقر و بدبختی خودمان را اندازه بگیرم.
کاربر ۷۲۷۴۵۵۰
وقتی خوب فکر می‌کنم، می‌بینم دلیل ناراحتی و بی‌قراری میرلا این است که برایش امکان دارد مطیع نباشد و همین خودسری است که همه‌چیز، رابطهٔ بین بزرگ‌ترها و فرزندان، زنان و مردان را عوض کرده است.
کاربر ۷۲۷۴۵۵۰
شاید دلیلش وجود بچه در پشت دیوار اتاق خواب است که از سال‌ها پیش نمی‌گذارد ما با هم مثل زمان عروسی باشیم یا مثل وقتی‌که بچه‌ها کوچک بودند. باید منتظر بود آن‌ها از خانه بیرون بروند. باید مطمئن بود و نگرانی نداشت که هر لحظه ممکن است وارد شوند. بچه‌ها در خانه به همه‌جا رفت‌وآمد می‌کنند. شب در تاریکی باید سکوت اختیار کرد و روز باید آنچه روی داده، از ترس اینکه مبادا آن را در چشمانمان بخوانند، فراموش کرد. وقتی در خانه پسر و دخترِ آدم هستند، انسان باید سی سال تظاهر کند که دیگر جوان نیست. مگر وقتی‌که با آن‌ها می‌خندد و با آن‌ها بازی می‌کند. تظاهر کند که تنهاست. یکی پدر است و یکی مادر. و آن‌وقت از بس انسان انتظار می‌کشد تا آن‌ها از خانه خارج شوند یا چیزی نشنوند و خیالی نکنند، بالأخره واقعاً هم دیگر در خودش حسی نمی‌کند. وقتی صدای بچه‌ها از پشت در شنیده می‌شود، زن و شوهر در اتاقی که درش قفل است، گمان می‌برند که مرتکب گناه و کار کثیفی می‌شوند.
کاربر ۷۲۷۴۵۵۰
خود می‌پرسیدم: آیا واقعاً این سعادت نیست که هر نسلی برای خود جنگی داشته باشد تا همه بتوانند تقصیر شخصی خود را به گردن آن بیندازند؟
کاربر ۷۲۷۴۵۵۰
بالأخره پدرم می‌توانست استراحت و زندگی کند. ولی درحقیقت، از آن روز مردن او شروع شد. به نظرم از این نظر زن‌ها بر مردها برتری دارند، چون فعالیت آن‌ها هرگز پایان ندارد. زن‌ها نمی‌توانند از کار فرزند و خانه بازنشسته شوند و تا آخر عمر به وظایف همیشگی خود بستگی دارند.
کاربر ۷۲۷۴۵۵۰

حجم

۲۸۲٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۹۴ صفحه

حجم

۲۸۲٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۹۴ صفحه

قیمت:
۹۷,۰۰۰
تومان