
بریدههایی از کتاب دفترچه ممنوع
۳٫۰
(۷)
تنها تب است، تب تند که باعث میشود دیگران بفهمند من به راستی بیمارم. میشل از تب خیلی نگران میشود و بچهها برایم آبپرتقال میگیرند. ولی من متأسفانه خیلی به ندرت، میتوانم تب کنم. هرچه کمتر تب میکنم، بیشتر تنهایی میکشم، هیچکس هم باورش نمیشود.
کاربر ۷۲۷۴۵۵۰
معلوم است که بهترین لباس خود را پوشیده و جواهرات خود را هم بستهاند. از طرز لباسپوشیدن و بلند صحبتکردن آنها به خوبی درک میکنم که میخواهند به یکدیگر حالی کنند که هرکدام تا چه حد خوشبخت و ثروتمند هستند. یعنی زندگی سعادتمندی را میگذرانند. شاید هم واقعاً نمیفهمند که وضع آنها درست مثل زمانی است که به مدرسه میرفتیم و اسباببازیهای خود را به یکدیگر نشان میدادیم و هریک میگفتیم: “مال من قشنگتر است.”
به نظرم میرسد هنوز آن سنگدلی بچگانه در آنها باقی مانده است.
کاربر ۷۲۷۴۵۵۰
سالها بود من و میشل فقط یک روز در ماه خودمان را مطمئن و در امن و امان حس میکردیم. روز بیستوهفتم هر ماه. و بعد دوباره انتظار شروع میشد. حالا برعکس، مثل افرادی زندگی میکنیم که نگرانی بیپولی ندارند. حالا میفهمم که برای این نوع مردم، امکان وقوع حوادث عالی و خوشحالی وجود دارد. حالا اگر صدای زنگ در بلند شود، خیال میکنم خبر خوشی اتفاق افتاده است.
کاربر ۷۲۷۴۵۵۰
جلوی ویترین مغازهها میایستادم و از خودم سؤال میکردم: او چهچیزی را بیشتر دوست دارد. ویترینها مملو از اجناس زیبا و عالی بود. به نظرم میرسید آنچه میخواهم برای او بخرم، کافی نبود تا شهوت شیکپوشی و تظاهر به ثروتمندبودن او را فروبنشاند،
کاربر ۷۲۷۴۵۵۰
پولم در کیفم بود و درست به خاطر همین پول بود که خود را اینقدر ضعیف حس میکردم. چون باعث شده بود فقر و بدبختی خودمان را اندازه بگیرم.
کاربر ۷۲۷۴۵۵۰
وقتی خوب فکر میکنم، میبینم دلیل ناراحتی و بیقراری میرلا این است که برایش امکان دارد مطیع نباشد و همین خودسری است که همهچیز، رابطهٔ بین بزرگترها و فرزندان، زنان و مردان را عوض کرده است.
کاربر ۷۲۷۴۵۵۰
شاید دلیلش وجود بچه در پشت دیوار اتاق خواب است که از سالها پیش نمیگذارد ما با هم مثل زمان عروسی باشیم یا مثل وقتیکه بچهها کوچک بودند. باید منتظر بود آنها از خانه بیرون بروند. باید مطمئن بود و نگرانی نداشت که هر لحظه ممکن است وارد شوند. بچهها در خانه به همهجا رفتوآمد میکنند. شب در تاریکی باید سکوت اختیار کرد و روز باید آنچه روی داده، از ترس اینکه مبادا آن را در چشمانمان بخوانند، فراموش کرد. وقتی در خانه پسر و دخترِ آدم هستند، انسان باید سی سال تظاهر کند که دیگر جوان نیست. مگر وقتیکه با آنها میخندد و با آنها بازی میکند. تظاهر کند که تنهاست. یکی پدر است و یکی مادر. و آنوقت از بس انسان انتظار میکشد تا آنها از خانه خارج شوند یا چیزی نشنوند و خیالی نکنند، بالأخره واقعاً هم دیگر در خودش حسی نمیکند. وقتی صدای بچهها از پشت در شنیده میشود، زن و شوهر در اتاقی که درش قفل است، گمان میبرند که مرتکب گناه و کار کثیفی میشوند.
کاربر ۷۲۷۴۵۵۰
خود میپرسیدم: آیا واقعاً این سعادت نیست که هر نسلی برای خود جنگی داشته باشد تا همه بتوانند تقصیر شخصی خود را به گردن آن بیندازند؟
کاربر ۷۲۷۴۵۵۰
بالأخره پدرم میتوانست استراحت و زندگی کند. ولی درحقیقت، از آن روز مردن او شروع شد. به نظرم از این نظر زنها بر مردها برتری دارند، چون فعالیت آنها هرگز پایان ندارد. زنها نمیتوانند از کار فرزند و خانه بازنشسته شوند و تا آخر عمر به وظایف همیشگی خود بستگی دارند.
کاربر ۷۲۷۴۵۵۰
حجم
۲۸۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۹۴ صفحه
حجم
۲۸۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۹۴ صفحه
قیمت:
۹۷,۰۰۰
تومان