کتاب دختر بد خوب

کتاب الکترونیکی دختر بد خوب نوشتۀ آلیس فینی با ترجمۀ سحر قدیمی در نشر نون چاپ شده است. این کتاب یک رمان معاصر در ژانر تریلر روانشناختی است که به بررسی پیچیدگی‌های شخصیت انسان و مرز بین خوب و بد می‌پردازد.

درباره کتاب دختر بد خوب

دختر بد خوب داستان زنی به نام مگ ویلیامز است که در ظاهر یک وکیل موفق با زندگی عالی به نظر می‌رسد. او همسری دوست‌داشتنی و شغلی پررونق دارد. اما مگ رازی تاریک را با خود حمل می‌کند: او در گذشته مرتکب جرمی شده و حالا تحت نام جعلی زندگی می‌کند.

داستان زمانی پیچیده می‌شود که مگ درگیر پرونده‌ای می‌شود که ارتباط نزدیکی با گذشته او دارد. او مجبور است بین حفظ هویت جعلی خود و کمک به موکلش که متهم به قتل است، یکی را انتخاب کند. این انتخاب، مگ را در مسیری پر فراز و نشیب قرار می‌دهد که طی آن باید با گذشته خود روبرو شود.

آلیس فینی در این رمان به کاوش مفاهیمی چون هویت، اخلاق، و ماهیت خوبی و بدی می‌پردازد. او با مهارت، لایه‌های مختلف شخصیت مگ را آشکار می‌کند و نشان می‌دهد که چگونه تصمیمات گذشته می‌توانند زندگی فرد را تحت تأثیر قرار دهند. فینی پیش از نویسندگی، در حوزه روزنامه‌نگاری فعالیت می‌کرد و این تجربه در خلق داستان‌های پر تعلیق و جذاب به او کمک کرده است.

یکی از نقاط قوت این رمان، روایت غیرخطی و پیچیده آن است. فینی با استفاده از فلش‌بک‌ها و تغییر دیدگاه‌ها، خواننده را در مسیری پر پیچ و خم قرار می‌دهد. این سبک روایی باعث می‌شود خواننده همواره در حال حدس زدن و کشف حقایق جدید باشد.

کتاب همچنین به موضوعات مهمی چون قضاوت اجتماعی، فرصت دوباره و امکان تغییر و رشد انسان می‌پردازد. فینی با طرح این سؤال که آیا گذشته می‌تواند و باید بخشیده شود، خواننده را به تفکر درباره مفاهیم عمیق اخلاقی وا می‌دارد.

کتاب دختر بد خوب را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب برای علاقه‌مندان به تریلرهای روانشناختی، خوانندگانی که از داستان‌های پیچیده با شخصیت‌های چندبعدی لذت می‌برند و کسانی که به مسائل اخلاقی و روانشناختی علاقه دارند، مناسب است.

بخشی از کتاب دختر بد خوب

«روز مادر هیچ گاه آسان سپری نشده بود و فرانکی هر کاری هم که برای فراموش کردنش بکند باز غصه جلو می‌زند. رنجی بالاتر از این نیست که فرزندت را از دست بدهی، و سخت است کسی را که بدجوری دلت می‌خواهد در ذهنت بماند فراموش کنی. دخترش نوجوان بود که ناپدید شد، اما این با از دست دادن یک بچۀ کوچک‌تر هیچ فرقی ندارد. او نمی‌تواند به کسی بگوید واقعاً چه اتفاقی افتاد، اگر هم می‌گفت، نمی‌توانست دخترش را برگرداند. بهتر بود سر خودش را گرم می‌کرد. سخت کار کردن همیشه بهترین درمان برای قلب شکسته است.

کامپیوتر عهدبوق را خاموش می‌کند و لیوانش را برمی‌دارد. چند سال قبل آن را هدیه گرفته است ـ ساخته و نقاشی‌شده با دست ـ با دسته‌ای لق و اسم فرانکی جلویش. آن‌یکی اسمش. اسمی که حالا زائد است. مامان. تنها لیوانی است که دوست دارد از آن بنوشد، در محل کار و در خانه، برای همین آن را با خودش همه جا می‌برد. هیچ گاه آن را اینجا نمی‌گذارد. دوست ندارد آدم‌های دیگر به وسایل شخصی‌اش دست بزنند. چهارده قدم فاصلۀ میز تا درِ کتابخانه را طی می‌کند، بعد چراغ‌ها را خاموش می‌کند و لحظه‌ای در تاریکی می‌ایستد. دیگر نمی‌تواند به خودش یا حس‌هایش اعتماد کند. این روزها گاهی چشمان خسته‌اش اشکالی در تاریکی می‌بینند، چیزهایی که ذهنش مطمئن است وجود ندارند. برای همین دوباره چراغ‌ها را روشن می‌کند، به وزوزِ جاری در سکوت گوش می‌دهد و منتظر می‌ماند نفس‌هایش آرام بگیرند.»