کتاب من گاهی دروغ می گویم
معرفی کتاب من گاهی دروغ می گویم
کتاب من گاهی دروغ می گویم نوشتهٔ آلیس فینی و ترجمهٔ شقایق قندهاری است. نشر قطره این کتاب را منتشر کرده است. این رمان خارجی نامزد دریافت جایزهٔ بهترین رمان معمایی «گودریدز» در سال ۲۰۱۸ و از پرفروشترین کتابهای نیویورک تایمز است.
درباره کتاب من گاهی دروغ می گویم
آلیس فینی کتاب من گاهی دروغ می گویم را نخستینبار در سال ۲۰۱۷ منتشر کرد. شخصیت اصلی این رمان «امبر رینولدز» نام دارد. او مجری یک برنامهٔ رادیویی است که یک روز پس از کریسمس در بیمارستانی در لندن به کما رفته است. بدن او واکنشی به اتفاقات اطرافش نشان نمیدهد، اما ذهنش همچنان هوشیار است و برای این که بفهمد چه اتفاقی برایش افتاده است، تلاش میکند. آیا این اتفاق ارتباطی با همسرش «پال» یا خواهر کوچکترش «کلر» دارد؟ مرد مرموزی که مخفیانه به اتاق امبر رینولدز در بیمارستان میرود، چه کسی است؟ همزمان با گذر زمان امبر رینولدز، هم خاطرات چند هفتهٔ اخیر و هم خاطرات دورانی عجیب در ۱۱سالگیاش را به خاطر میآورد. از دل این خاطرات چه چیزهایی برای امبر رینولدز روشن میشود؟ بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب من گاهی دروغ می گویم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای خارجی معمایی و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب من گاهی دروغ می گویم
«پس از مرگ مامانبزرگ، مامان گفت که ما دکور خانه را عوض میکنیم؛ ولی این کار را انجام ندادهایم. من در اتاق مامانبزرگ میخوابم، روی همان تختی که یک روز خوابید و دیگر هیچوقت بیدار نشد. مامان گفت که میتوانم تخت نویی داشته باشم، ولی من دلم نمیخواهد؛ هنوز که نه. بعضی وقتها خیال میکنم که هنوز بویش به مشامم میخورد؛ که ابلهانه است چون ملافهها بارها و بارها شسته شدهاند و دیگر حتی همان ملافهها هم نیستند. در اتاقم دو تا تخت هست. تخت دیگر برای بابابزرگ بود؛ اما او آنجا نمرد؛ او در خانهای از دنیا رفت که خانهٔ خودش نبود.
هیچ صدایی نمیشنوم؛ معنیاش این است که فعلاً دیگر دعوا نمیکنند. چیزی که بعدش اتفاق میافتد، این است که بابا در بطری نوشیدنی را باز میکند تا برای خودش یک گیلاس بریزد. در همین فاصله مامان برای شام چیزی از داخل فریزر بیرون میآورد و برای خودش نوشیدنیای درست میکند که شبیه آب است، ولی نیست. وقتی بزرگ شوم، هرگز به نوشیدنی الکلی لب نمیزنم، از اثری که روی آدمها میگذارد و کاری که با آنها میکند، خوشم نمیآید. ما تا مدتی در سکوت لازانیای گرم شده در مایکروفر را میخوریم، پیش از آنکه بالاخره یکیشان یادش بیاید در مورد روز اول من در مدرسه چیزی بپرسد. به آنها میگویم که خوب بود، کمی دربارهٔ معلمها و کلاسهایم حرف میزنم و آنها هم به ظاهر گوش میدهند. همین که غذای بابا تمام شود، به اتاق مطالعهاش میرود. آنجا قبلاً اتاق خیاطی مامانبزرگ بود. بابا از نو رویش اسم گذاشت، اما او اصلاً آنجا مطالعه نمیکند و از تلویزیون نقلی برنامهای تماشا میکند. مامان ظرفها را جمع و جور کرده و میشوید و من تنها در سالن مینشینم و از تلویزیون بزرگ برنامه میبینم؛ تا زمانی که وقت خواب بشود. آنوقت، سر ساعت نه مامان به من میگوید که به طبقهٔ بالا بروم. او برای خودش ساعت میگذارد تا به او یادآوری کند این کار را انجام بدهد. همین که به بستر میروم و آنها خیال میکنند من خوابیدهام، دوباره شروع میکنند به مشاجره. وقتی کوچولو بودم، مامانبزرگ برایم ترانهای میخواند تا راحتتر خوابم ببرد. "چرخهای اتوبوس میگردند و میچرخند". قبلاً از آن خوشم نمیآمد، اما حالا گاهی آن را زیر لب برای خودم زمزمه میکنم تا صدای داد و فریاد بابا و گریه و زاری مامان فروکش کند. زندگی من تا حد خیلی زیادی همینطوری است. برایتان که گفتم؛ به جالبی زندگی آن فرانک نیست.»
حجم
۳۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۸۶ صفحه
حجم
۳۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۸۶ صفحه
نظرات کاربران
بسیارعالی. داستان پردازی و شخصیت پردازی عالی است و خواننده را به بهترین وجه به بازی میگیره
غافلگیر کننده و جالب بود.