کتاب کیت مرگ
معرفی کتاب کیت مرگ
کتاب کیت مرگ نوشتهٔ سوزان سانتاگ با ترجمهٔ شیوا مقانلو است و نشر نیماژ آن را منتشر کرده است. کیت مرگ رمان سیاه بهتآوری است با داستانی افسانهای، به سبک کافکا. کتابی شگفتانگیز که جملات بریدهبریده و مشاهدات تقریباً مستند در آن بهشکلی درخشان ترکیب شدهاند.
کیت مرگ دومین رمان سانتاگ است که در سال ۱۹۶۷ نوشتهشده و بهخوبی نشانگر ذهنیات و جهان فکری سانتاگ است.
درباره کتاب کیت مرگ
کیت مرگ که در سال ۱۹۶۷ نوشته شده، رمان شگفتانگیزی است. اگرچه این کتاب از نخستین آثار سانتاگ به شمار میرود اما آشکارا بیانیهای از آرای فلسفی و رویکردهای هنری متأخر نویسنده درمورد سینما و تئاتر و عکاسی نیز هست.
رمان آغاز سنگینی دارد و بیشتر به واگویهای غریب درمورد بدن و ارتباطش با جهان درون و بیرون انسان میماند. اما مخاطب با خواندن و ردشدن از صفحات آغازین، ناگهان خود را در دلِ داستانی پرکشش و جذاب مییابد که روایتی منحصربهفرد از تنهایی انسان معاصر است.
در شکل غالب رماننویسی، کم پیش آمده که یک نویسندهٔ زن کاراکتر داستان خود را مرد انتخاب کند، و چنین موفق هم باشد. سانتاگ با ساختن دقیق شخیصت «دیدی»، ما را با دغدغهها و زندگی مردی بسیار معمولی و درعینحال غیرمعمولی همراه میکند. داستان با سیالیتی یکدست، همزمان در ذهن و در زندگی بیرونی دیدی پیش میرود. راوی دانای کل، با تمرکز به شخصیت اصلی، ما را با خصوصیترین زوایای زندگی دیدی همراه میکند، اما جالب اینکه در چندجای کتاب، این راوی کل ناگهان اول شخص میشود و جملهای کوتاه از زبان «من» میگوید!
ویژگی عجیب دیگر در سبک روایی این کتاب، استفاده از زمانهای مختلف در یک بخش و حتی یک پاراگراف است. بخش عمدهٔ داستان در زمان حال روایت میشود، اما گاه ناگهان چرخش کاملی انجام و روایت ماضی میشود.
ویژگی دیگر قلم سانتاگ در این رمان، بهکاربردن جملات بسیار طولانی و معترضه و چند بخشی، در کنار جملات بسیار کوتاهی است که گاه حتی اسم مصدر و یکیدو کلمهای هستند. بنابراین ضربآهنگ بخشهای مختلف کتاب هم فرق میکند: گاه پاراگرافهای طولانی و تشریحی داریم، و گاه بمباران جملات کوتاه.
همچنین لحن و نحوهٔ حرفزدن شخصیتها نیز با هم بسیار متفاوت است و همسو با شخصیت کاراکترها، از زبان ادیبانه و تمیز تا عوامانه و حتی لمپنی تغییر میکند. همچنین برخی دیالوگها نیز با اینکه مشخصاً دیالوگ ذهنی یا واقعی شخصیت هستند، اما در گیومه نیامدهاند و لابهلای متن -انگار بهعنوان بخشی از روایت- گفته میشوند؛ که این هم ویژگی دیگری از سبک نویسنده است.
سانتاگ در مصاحبهای عنوان کرده است که لوئیس بونوئل، فیلمساز بزرگ و سوررئالیست اسپانیایی (۱۹۸۳-۱۹۰۰)، زمانی اظهار علاقه کرده بوده که اقتباس سینمایی کیت مرگ را بسازد. باتوجه به ذهن بدیع و بازیگوش و سبک غریب و منحصربهفرد بونوئل، تصور چنین فیلمی هم شگفتانگیز و تکاندهنده است؛ اما حیف که هر دو هنرمند از جهان رفتهاند و فرصت تماشای چنین اثری هرگز مهیا نیست.
در انتهای کتاب کیت مرگ، شیوا مقانلو مطلبی درخصوص این داستان نوشته و آن را تحلیل کرده است.
برخی از جملاتی که در تحسین این کتاب نوشته شدهاند:
«کملطفی است که خواندن این کتاب را فقط بهدلیل ویژگیهای ادبیاش توصیه کنیم. کیت مرگ تجربهای فراتر از حد تعریف است؛ بخشی ادبیات، بخشی هیجان، بخشی فلسفه، و بخشی رؤیا.»
نشنال آبزرور
«این رمان "هنر واقعی" است: مخاطب را دستپاچه، مجذوب، سرگرم، و درعینحال عصبی میکند. فقط میتوان به مستقیمترین شکل گفت: "آن را بخوان!"»
دوریس گرومباخ، نویسنده و منتقد
«کیت مرگ یک رمان رؤیاوار قدرتمند و یک دستاورد قابل توجه است. سانتاگ کتاب خارقالعادهای نوشته؛ کابوسی کافکائی در یک زندگی معمولی، که نشانگر استعداد روزافزون و بدبینی عمیق اوست.»
ساتردی ریویو
خواندن کتاب کیت مرگ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران آثار سوزان سانتاگ پیشنهاد میکنیم.
درباره سوزان سانتاگ
سوزان سانتاگ یکی از تأثیرگذارترین چهرههای قرن بیستم است؛ فعال حقوق بشر، کنشگر اجتماعی و مدنی، نظریهپرداز سینما و هنر، و نویسنده و منتقد ادبی. نظرات سانتاگ سالهاست در دانشکدههای هنری و محافل آکادمیک تدریس و تحلیل میشوند، و آرای او در باب رخدادهای سیاسی و اجتماعی قرن بیستم، همچنان مورد توجهاند. سانتاگ از معدود روشنفکرانی است که علاوهبر نقد و تحلیل هنر، خودش نیز در کار آفرینش هنری بود. علاوهبر چندین کتاب نظری و تعداد بسیاری مقاله، چند رمان و مجموعهداستان نیز از وی به جا مانده است.
سانتاگ اندیشمندی پُرکار و حساس، و نسبت به اتفاقات روز جهان بسیار هوشیار بود. او با احساس مسئولیتی بسیار، و گاه با زبانی تند، میخواست آگاهی را به روشهای مختلف با مردم تقسیم کند، و در این مسیر اجازه نمیداد رسانههای جمعی یا سیاستمداران، چه چپ و چه راست، چیزی را به او تحمیل کنند. استقلال رأی سانتاگ خیلیها را به ستوه آورده بود، نظراتش منشأ جنجالهای بسیار میشد، و منتقدانش تمام نوشتهها و اقدامات او را بهشدت زیر نظر داشتند. سوزان سانتاگ بهعنوان زنی روشنفکر در فضای سنتاً مردانهٔ علوم نظری و فلسفی، مفاهیم سنتی در باب تفسیر و کاربرد هنر را به چالش کشید. او باور داشت بهجای تلاش برای درک هنر و معنای اثر هنری، باید آن را زندگی کرد.
سوزان سانتاگ سال ۱۹۳۳ در نیویورک به دنیا آمد (شهری که در آثار او حضور پررنگی دارد) و سال ۲۰۰۴ درگذشت. سوزان که پدرش را در سنین کودکی از دست داده و با مادر سرد و ناپدریاش بزرگ شده بود، خیلی زود به کتابها پناه برد؛ چنانکه در پانزدهسالگی از دبیرستان فارغالتحصیل شد. سپس تحصیلات دانشگاهی خود را در دانشگاه برکلی و نیز دانشگاه شیکاگو، و در رشتههای فلسفه، ادبیات، و رماننویسی ادامه داد. حضور در این دانشگاهها و شاگردی و دوستی با استادان برجسته، و نیز آشنایی با فلسفهٔ آلمانی در این دوران، تأثیر بسزایی بر زندگی او داشت. در هفدهسالگی ازدواجی کرد که هشتسال طول کشید (فرزندش دیوید نیز بعدها نویسنده شد). سوزان بلافاصله پساز اتمام دورهٔ لیسانس، بهعنوان مدرس انگلیسی در دانشگاه کانتیکت مشغول به کار شد.
نیکوکار (۱۹۶۳) اولین کتابْ و اولین رمانِ سانتاگ بود؛ اثری نمادین درمورد تلاشهای مردی ثروتمند در قرن نوزدهم که میکوشد زندگی روزانهٔ خود را با رؤیاها و اوهامش تطبیق دهد. سهسال بعد، سانتاگ جوان یکی از مهمترین آثار عمرش را به نگارش درآورد: مجموعهمقالاتی به نام علیه تفسیر (۱۹۶۶) که حاوی جستارهایی مهم ازجمله «یادداشتهایی دربارهٔ کمپ» و خود «علیه تفسیر» بود. این کتاب بحثهای مهمی درمورد شیوههای نوین مواجهه با آثار هنری، و نیز تحلیلهای قابلتوجهی بر نظریات اندیشمندانی چون سارتر، کامو، گدار و بکت داشت. کتاب بعدی او، دربارهٔ عکاسی (۱۹۷۷)، نقدی هوشمندانه بر عکاسی به شمار میرود. سانتاگ در این کتابْ عکاسی را ابزاری میداند که با ساختن جهانِ خودش از تصاویر، درک جوامع مدرن از واقعیت اصلی را محدود میکند. بهنظر او عکس میتواند اولویتها را عوض کند و بهجای تجربهٔ دستاول از هر چیز، صرفاً تصویری تقلیلدادهشده بنشاند. این کتاب جایزهٔ منتقدان کتاب ملی را نیز ربود.
سانتاگ که به سرطان سینه دچار شده بود، در سال ۱۹۷۸ تکنگاری بیماری بهمثابهٔ استعاره را نوشت، و در آن، طی روایت از بیماریاش، بیان کرد که چگونه تفاسیر و دیدگاههای رایج و غلط از بیماری میتواند مسیر درستِ درمان را منحرف کند. در ادامهٔ همین رویکرد، تکنگاری ایدز و استعارههای آن (۱۹۸۸) کار دیگر او بود که در آن هم خواستار تغییر دیدگاه عموم نسبت به این بیماری شد. او پس از نوشتن نمایشنامهٔ موفق و فانتزی آلیس در بستر (۱۹۹۹) رمان در امریکا را براساس زندگی واقعی یک هنرپیشهٔ لهستانیالاصل در جامعهٔ ستارهسالار سینما نوشت. این کتاب برندهٔ جایزهٔ کتاب ملی سال شد. آخرین اثر مهم وی، نظر به درد دیگران (۲۰۰۳) مجدداً نقدی به عکاسی و عکسگرفتن از رنج مردم در بلایا و مصیبتها بود. سانتاگ در این کتاب تحلیل عمیقی ارائه داد که آیا تماشای تصویر رنج، در ما همدلی ایجاد میکند یا برعکس تماشای رنج را برای ما به امری روزمره بدل میسازد.
سانتاگ صرفاً به تحلیل نظری و از راه دور بسنده نمیکرد و عملاً در صحنههای مهم تاریخ نیز حضور داشت، ازجمله در ویتنام. او که از مخالفان جدی حضور نظامی امریکا در آن کشور بود، در اوج بمبارانهای سال ۱۹۶۸ به هانوی رفت و مقالهٔ آتشینی نیز علیه این جنگ نوشت. همچنین در سال ۱۹۹۳ و در اوج محاصرهٔ سارایوو در دوران جنگ بالکان، به این شهر سفر کرد و زیر بمباران صربها، نمایشنامهٔ در انتظار گودو (اثر بکت) را با نور شمع به صحنه برد. واکنش سانتاگ به وقایع ۱۱ سپتامبر نیز یکی از جنجالیترین رخدادهای زندگی او بود، و بهخاطر نظرات مستقل و متفاوتش برچسب «ضدِامریکایی» را نیز گرفت. سانتاگ که در زمان آن حادثه در برلین بود و ماجراها را از تلویزیون دنبال میکرد، در مقالهای در نیویورکر نوشت: «چه کسی این واقعیت را اعلام خواهد کرد که این یک حملهٔ بزدلانه به تمدن و انسانیت و دنیای آزاد نبود، بلکه حملهای بود به کشوری که داعیهٔ ابرقدرتی دارد!» او در ادامهٔ این مقاله پرسید چرا به مردم درمورد بمباران عراق آگاهی نمیرسانند، و در انتها از همه خواست درمورد حادثهٔ ۱۱ سپتامبر به سوگ بنشینند، اما ابله نباشند.
مقالات درخشان سانتاگ در مهمترین نشریات جهان چاپ شدهاند. او علاوهبر تدریس و نوشتن کتاب و مقاله، مصاحبهها و گفتوگوهای مهم و بسیاری نیز انجام داد؛ که گزیدهای از این سخنرانیها و نوشتهها پساز مرگش در کتابی به نام همزمان (۲۰۰۷) منتشر شدند. او چهار فیلم نیز ساخته است: "دوئت برای آدمخواران" (۱۹۶۹) - "برادر کارل" (۱۹۷۱) - "سرزمینهای موعود" (۱۹۷۴) - "نامهای از ونیز" (۱۹۸۳). سانتاگ نظرات مهمی در باب سینما دارد، و برخی منتقدان اشاره کردهاند که پایان کیت مرگ شاید ادای دینی باشد به پایان فیلم "ظلمت شب"، فیلمی ترسناک محصول ۱۹۵۴. سانتاگ جوایز و افتخارات زیادی را نیز از آن خود کرده، ازجمله: نشان هنر و ادب فرانسه (۱۹۹۹)- دکترای افتخاری دانشگاه توبینگن، آلمان (۲۰۰۳)- جایزهٔ بینالمللی صلح نمایشگاه کتاب فرانکفورت، آلمان (۲۰۰۳)- جایزهٔ ادبی پرنس آستوریاس، اسپانیا (۲۰۰۳) و ...
ایدههای سوزان سانتاگ به زمان و مکان خاصی محدود نبوده و بر مخاطبان بسیاری خارج از مرزهای کشورش نیز اثر گذاشتهاند، چنانکه مجلهٔ نقد کتاب نیویورک او را «یکی از پرنفوذترین منتقدان نسل خود» مینامد. سانتاگ موردِتحسین بسیاری از چهرههای معتبر زمانه بود. یکی از بهترین توصیفات، که سانتاگ را بهروشنی تجسم میکند، توسط کارلوس فوئنتس، نویسندهٔ نامدار مکزیکی و خالق آئورا، بیان شده که سانتاگ را ستایش میکرد و او را اراسموس معاصر میدانست: «من هیچ روشنفکری با چنین قدرت شگرفی در خواندن و حفظکردن و مرتبطکردن دانستههای خود ندیدهام. اراسموس با ۳۲ کتاب مشتمل بر دانشهای روز حرکت میکرد، اما سانتاگ همهٔ اینها را در ذهن خود دارد... از همان لحظهای که او را در سال ۱۹۶۲ ملاقات کردم دریافتم که در برابر زنی با هوشِ خیرهکننده و شور بیهمتای ادبی ایستادهام.»
بخشی از کتاب کیت مرگ
«"دیدیِ خوب" در سفر کاری بود. (حالا) فقط برادرش و چند دوست بهجامانده از روزهای مدرسه او را به اسم دیدی، یعنی نام مستعارش، صدا میزدند. پال هروقت به شهر میآمد و ساعت سه صبح سروکلهاش بیهیچ خبر و اعلام قبلی در آپارتمان دیدی پیدا میشد، آوازخوانان میگفت: "سلام دیدی!". "خوب" پسوندی بود که گاهی که دیدی میخواست خودش را دست بیندازد، نام مستعارش را به آن زینت میداد؛ و همچنین "دیدیِ گُل"، "دیدْ خوبه"، و "دیدیِ عالی". اسم واقعیاش برای همه، جدا از خودش و دوستان دوران کودکیاش، دالتون بود.
در واقع اسم کاملش دالتون هَرون بود. مردی ملایمخو با یک دوران کودکیِ آرام که در شهری متوسط در پنسیلوانیا بزرگ شده بود و تحصیلات برجستهای داشت. کودکی خوشخلق و پسر اول والدینی بافرهنگ که بیسروصدا زندگی و فوت کرده بودند. یک مرد سیوسهسالهٔ کمابیش خوشقیافه و اینک از همیشه آرامتر؛ شاید کمی ایرادگیر، و بهنوعی خردهگیر. فهمیده بود از برخورد مؤدبانه با دیگران همیشه جواب میگیرد و هرگز با رفتارهای گستاخانهٔ کلانشهری که (حالا) در آن زندگی میکرد، سر آشتی نداشت. درعینحال به هر چیزی هم راضی نمیشد. از آن مردهایی بود که با زنها بدرفتاری نمیکنند، هرگز کارتهای بانکیشان را گم نمیکنند، موقع شستن ظرفها بشقاب نمیشکنند، وظایف شغلیشان را با دقت انجام میدهند، به دوستانشان سخاوتمندانه قرض میدهند، و هرچقدر هم خسته باشند سگشان را هر نیمهشب برای گردش بیرون میبرند. از آن مردهایی که نمیشود دوستشان نداشت، و هیچ بلایی هم دور سرشان نمیچرخد.
دیدی زندگی داشت، اما واقعاً زنده نبود. این دو مفهوم بهندرت با هم یکی هستند. بعضیها واقعاً زندگی میکنند و بعضی -مثل دیدی- صرفاً به زندگیشان خو کردهاند؛ مثل مستأجران نامطمئنی که هرگز از میزان سپرده یا زمان انقضای قراردادشان آگاه نیستند؛ مثل نقشهکشهایی ناشی که نقشهٔ غلط قارهای غریب را مدام میکشند و پاک میکنند.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۴۲۴ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۴۲۴ صفحه
نظرات کاربران
از مطالعه ی کتاب و همینطور ترجمه ی روان خانم مقانلو بسیار لذت بردم و یاد گرفتم. یک اثر جذاب و خواندنی از سانتاگ که چند ژانر را در دل خودش دارد.