کتاب تپلی
معرفی کتاب تپلی
کتاب تپلی و بیست داستان دیگر نوشتهٔ گی دو موپاسان و ترجمهٔ محمدرضا پارسایار است و فرهنگ معاصر آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب تپلی
تپلی و بیست داستان دیگر مجموعهای از داستانهای کوتاه گی دو موپاسان، از بزرگترین نویسندگان فرانسه است.
تپلی در شمار بهترین نوولهای گی دو موپاسان است. نقشآفرینان این داستان بورژواهای بزرگ و سرمایهداران شهر روان هستند که درمقابل تسلط سربازان پروسی بر شهر و کشورشان، سرمایهٔ خود را در معرض خطر احساس میکنند و برآناند که به هر طریق ممکن مایملک خود را از خطر برهانند.
اینان که روزی سنگ وطن را بر سینه میزدند و از این سنگ بر سینهزدن ثروت فراوانی اندوختند اینک محبت وطن خود را در جامهدانهای پر از اسکناس و سفته و براتهای معتبر جای دادهاند و با وطنی که سرمیایهشان است در راه گریز به جای امنی هستند. در این میان تپلی که او را به عنوان یک زن گمراه میشناسند از میان وطنپرستان فراری به پایمردی قد علم کرده و مقاومت میکند و نشان میدهد که خمیرمایه او چیزی جز خوبی نیست و اگر لغزشی در کار بوده است این لغزش حاصل نظام اجتماعی کثیف و منحط زمان اوست؛ ولی صفات انسانی در او به حد بارزی وجود دارد.
در این مجموعه داستانهای دیگری از این قرار وجود دارد:
کنار مرده
گلخانه
سبیل
دوئل
رفیقْ پَسیانْس
ضیافت
انتقام
کینهجو
انتظار
اولین برف
کوکو
رُز
حامی
گردنبند
خوشبختی
گیسو
جنایت از نظر بابا بُنیفاس
تخت شمارۀ ۲۹
اعتراف
جهیزیه
خواندن کتاب تپلی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره گی دو موپاسان
آنری رنه آلبر گی دو موپاسان ۵ آگوست ۱۸۵۰ در نورماندی به دنیا آمد. او را در کنار استاندال، انوره دو بالزاک، گوستاو فلوبر و امیل زولا از بزرگترین داستاننویسان قرن نوزدهم فرانسه میدانند. گی دو موپاسان عمر کوتاهی داشت؛ اما آثار بسیاری خلق کرد. از جمله داستان کوتاه تپلی که از شاهکارهای دنیای داستان کوتاه به حساب میآید. او ۶ رمان، ۳ سفرنامه و ۳۰۰ داستان کوتاه از خود به جا گذاشت. داستانهایی آنچنان جذاب که سامرست موآم را واداشت تا دربارهاش اینطور بگوید: میتوانید آن را پشت میز شام یا در اتاق استراحت کشتی نقل کنید و توجه شنوندگان خود را جلب نمایید. دو موپاسان در ۶ ژوئیه ۱۸۹۳ در پاریس چشم از دنیا فروبست.
بخشی از کتاب تپلی
«چند روزی بود که سپاهیان فراری از شهر میگذشتند. دیگر از قشون منظم خبری نبود، بلکه فوجهای پراکنده بودند که با ریشهای بلند و کثیف و اونیفرمهای پاره، بیپرچم و بیگردان با گامهای بیرمق پیش میرفتند. درمانده و فرسوده مینمودند و بیعزم و اراده، گویی تنها بنا بر عادت راه میسپردند و همینکه میایستادند، از خستگی بر زمین میافتادند. بهویژه افراد مسلح، مردان صلحجو و مزدوران آرام، زیر بار سلاحشان خم شده بودند و گروههای کمشمار چابک، زودهراس و پرشور، همانقدر مهیای یورش بودند که آمادۀ گریز. در آن میان، چند شلوارکقرمز، بازماندگان لشکری درهمکوفته از نبردی بزرگ، و نیز توپچیان غمگین، در کنار سربازان پیادهنظام به چشم میخوردند. گاهی هم سواری با کلاه درخشان با گامهای سنگین از پی پیادگان سبکرو روان بود.
چریکان با نامهای حماسی «انتقامجویان»، «جانبرکفان» و «پیشمرگان» بهسان راهزنان میگذشتند.
فرماندههانشان، که پیش از این تاجران پارچه و غلات و پیشتر از آن فروشندگان پیه و صابون و اکنون، بنا بر مصلحت روزگار، رزمنده بودند و بهخاطر سیم و زرشان یا سبیل بلندشان افسر شده بودند، سراپا مسلح، با فلانل و یراق، با صدای بلند حرف میزدند. از نقشههای نبرد میگفتند و مدعی بودند که بهتنهایی فرانسۀ محتضر را بر شانههای نیرومندشان نگه میدارند؛ حال آنکه گاه از سربازان خود، این تبهکاران گستاخ و غارتگر و عیاش، نیز بیمناک بودند.
میگفتند پروسیها به زودی وارد روئان میشوند.
افراد گارد ملی، که از دو ماه پیش بسی هشیارانه سرگرم شناسایی دشمن بودند و گاه قراولان خود را به رگبار میبستند و اگر بچه خرگوشی زیر بوتهای میجنبید آمادۀ پیکار میشدند، به خانههایشان بازگشته بودند. سلاحهایشان، اونیفرمهایشان و همۀ تجهیزات مرگبارشان که پیش از این تا شعاع سه فرسخی بزرگراهها هراس به دلها میافکندند، به یکباره ناپدید شده بودند.
آخرین سربازان فرانسوی بهتازگی از رود سِن گذشته بودند تا از راه سَنسِور و بورکاشار خود را به پونتودمِر برسانند. از پسِ همۀ اینان، ژنرالِ نومید، که با این افراد ناهماهنگ و ناهمخوان دیگر رمقی نداشت، سرگشته در این بلبشوی بیکرانِ افرادی که به کامیابی خو کرده بودند و اکنون با وجود شهامت افسانهایشان بسی ناکام مانده بودند، میان دو آجودانش پیاده گام برمیداشت.
سپس آرامشی ژرف و انتظاری هولناک و خاموش بر شهر سایه افکند. بسیاری از اعیان فربه شهر، که از سر سوداگری از مردی افتاده بودند، با نگرانی چشم به راه فاتحان بودند و میترسیدند مبادا آنان سیخ کباب و کارد بزرگ آشپزخانهشان را به جای اسلحه بگیرند.
گویی زندگی از حرکت باز ایستاده بود. دکانها بسته بودند و در کوی و برزن صدایی به گوش نمیرسید. گاه رهگذری هراسان از سکوت، شتابان از کنار دیواری میگذشت.»
حجم
۱۸۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۰۶ صفحه
حجم
۱۸۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۰۶ صفحه
نظرات کاربران
دوستانی که کتاب های هدایت خونده باشن خیلی از این کتاب لذت میبرن
داستان تپلی و ک نخوندم انقد شخصیت هاش زیاد بود و غیر مهم بودن . بقیه داستان های کوتاه این کتاب هم بگیر نگیر دارن بنظرم. ترجمه هم روانه