دانلود و خرید کتاب اگر از نو شروع کنیم اریک امانوئل اشمیت ترجمه شهلا حائری
تصویر جلد کتاب اگر از نو شروع کنیم

کتاب اگر از نو شروع کنیم

معرفی کتاب اگر از نو شروع کنیم

کتاب اگر از نو شروع کنیم نوشتهٔ اریک امانوئل اشمیت و ترجمهٔ شهلا حائری است. نشر قطره این نمایشنامهٔ معاصر فرانسوی - بلژیکی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب اگر از نو شروع کنیم

کتاب اگر از نو شروع کنیم، نمایش‌نامه‌ای است تک‌پرده‌ای که روایتگر زندگی در زمان و خلأ زمانی است و خواننده را به تفکر وا‌ می‌دارد. داستان دربارهٔ پیرمرد ۶۵ ساله‌ای است که سفری کوتاه در زمان دارد. او بدون اینکه متوجه شود ناگهان به گذشته می‌رود و خود را میان مادربزرگ و معشوقه‌های جوانی‌اش می‌بیند، اما این سفر مخاطب را با ‌پرسش‌هایی روبه‌رو می‌کند. او آمده تا این گذشتهٔ پر اشتباه را از نو رقم بزند؟ اگر چنین است چرا هیچ‌کاری برای جبرانش انجام نمی‌دهد؟ اریک امانوئل اشمیت برای پیری و جوانی از دو کلمهٔ «ساشا» و «الکساندر» استفاده کرده است. الکساندر شخصیت اصلی است. او در سفر زمان وقتی به خانه‌ٔ قدیمی‌ کودکی‌اش می‌رود ناگهان در ۴۰ سال پیش قرار می‌گیرد که پر از خاطرات است. ساعت دیواری ناگهان میفتد و نمایشی از گذشته‌ٔ زندگی‌اش آغاز می‌شود. خودِ الکساندر هم نمی‌تواند به انتخاب درست فکر کند. آدم‌ها می‌آیند و با هم گفت‌وگو می‌کنند، ولی گویا تلاشی برای تغییر نیست.

خواندن کتاب اگر از نو شروع کنیم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات نمایشی معاصر فرانسه - بلژیک و قالب نمایشنامه پیشنهاد می‌کنیم.

درباره اریک امانوئل اشمیت

اریک امانوئل اشمیت، نمایش‌نامه‌نویس، داستان‌نویس، رمان‌نویس و کارگردان فرانسوی - بلژیکی، طی حدود ۱۰ سال به‌صورت یکی از پرخواننده‌ترین نویسندگان فرانسوی‌زبان دنیا درآمد، آثارش به ۴۰ زبان برگردانده شد و نمایش‌نامه‌هایش در بیش از ۵۰ کشور به‌طور منظم به صحنه رفت. او تحسین‌شدۀ منتقدان است و برگزیدۀ خوانندگان و چند اثرش نیز به فیلم درآمده است. اشمیت در ۲۸ مارس ۱۹۶۰ در حومه‌ای از شهر لیون در جنوب فرانسه متولد شد. در کودکی به موسیقی علاقۀ بسیار داشت و در ۹سالگی به آموختن پیانو پرداخت. ابتدا مایل بود آهنگساز شود، اما معلمانش او را از این کار منصرف کردند تا از همان نوجوانی استعداد آشکارش در نگارش را پرورش دهد.

پس از گذراندن دورۀ ادبیات، در آزمون ورود به دانشسرای عالی موفق می‌شود و از ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۵ به تحصیل در فلسفه می‌پردازد و پایان‌نامۀ دکترایش را با عنوان «دیدرو و مابعدالطبیعه» می‌نویسد که در ۱۹۹۷ با عنوان «دیدرو و فلسفۀ اغوا» منتشر می‌شود. اشمیت چندین‌سال به تدریس فلسفه در دبیرستان و سپس در دانشگاه اشتغال داشته است. او خود معتقد است که فلسفه موجب نجاتش شده و به او آموخته است تا خودش باشد و احساس رهایی کند. فیلسوف به نویسنده تبدیل می‌شود؛ نویسنده‌ای که مدام اسطوره‌ها و حکایات بنیان‌گذار را جذب می‌کند تا با خلاقیت خستگی‌ناپذیر خود آن‌ها را از نو بتند. در سال‌های دهۀ ۱۹۹۰، نمایش‌نامه‌هایش در چندین کشور با اقبال بسیار روبه‌رو می‌شود. «شب والونی» که نسخۀ مدرنی است از اسطورۀ دون ژوان، در ۱۹۹۱ موجب شهرت او در فرانسه می‌شود؛ سپس «مهمان ناخوانده» در ۱۹۹۳، ۳ جایزه از جوایز مولیر را نصیب او می‌کند. از آن پس، تدریس فلسفه در دانشگاه را رها می‌کند و تمام‌وکمال به کار نگارش می‌پردازد. در ۱۹۹۵، «گلدن جو» و در ۱۹۹۶، «دگرگونه‌های معمایی» را می‌آفریند. چند ماه بعد، یک تک‌گویی دربارۀ آیین بودا انتشار می‌یابد با عنوان «میلارِپا» که در ۱۹۹۷ در جشنوارۀ آوینیون و در ۱۹۹۹ در پاریس به نمایش در می‌آید. همین متن است که اشمیت را به فکر می‌اندازد تا دورۀ حکایت‌هایش را دربارۀ ادیان آغاز کند که بعداً به دورۀ «نادیدنی‌ها» شهرت می‌یابد.

فردریک یا بولوار جنایت در ۱۹۹۸ تقریباً هم‌زمان در فرانسه و آلمان به نمایش درمی‌آید. «مهمانسرای دو دنیا» در ۱۹۹۹ ـ ۲۰۰۰، مدتی طولانی به‌روی صحنه می‌ماند. «آقاابراهیم و گل‌های قرآن» که در دسامبر ۱۹۹۹ برای نخستین‌بار اجرا می‌شود، در ژوییۀ ۲۰۰۱ در جشنوارۀ آوینیون به اجرا درمی‌آید. در ۲۰۰۴ فیلمی بر اساس آن ساخته می‌شود با شرکت «عمر شریف» که تندیس سزار بهترین بازی را برایش به ارمغان می‌آورد. پس از این جزوۀ دوم از دورۀ نادیدنی‌ها، نوبت به سومی می‌رسد با عنوان «اسکار و بانوی گلی‌پوش» که در فوریۀ ۲۰۰۳ با اقبالی گسترده روبه‌رو می‌شود. در سپتامبر ۲۰۰۳، نخستین‌بار نمایشنامهٔ «خرده‌جنایت‌های زناشویی» اجرا می‌شود و چندین‌ماه پیاپی با گیشۀ پر در صحنه می‌ماند.

اشمیت در همان ایام به نگارش رمان می‌پردازد و در ۱۹۹۵ «فرقۀ خودبینان» را منتشر می‌کند که استقبال بسیار گرم منتقدان را در پی دارد. در سال ۲۰۰۰، «انجیل به‌روایت پیلاطس»، جایگاه او را به‌عنوان رمان‌نویس تثبیت می‌کند. از آن پس، هر رمانی که منتشر می‌کند، هفته‌ها و ماه‌ها در فهرست پرفروش‌ترین رمان‌ها قرار می‌گیرد. در ۲۰۰۱، «سهم آن دیگری» را منتشر می‌کند که به هیتلر اختصاص دارد و در ۲۰۰۲، نسخه‌ای خیال‌پردازانه و هجایی دربارۀ اسطورۀ فاوستوس می‌نویسد با عنوان «آن‌گاه که یک اثر هنری بودم». حکایت‌های دورۀ نادیدنی‌ها، در کشورهای فرانسوی‌زبان و کشورهای دیگر با اقبال فراوان روبه‌رو شد؛ چه در کتاب‌فروشی‌ها و چه در صحنۀ نمایش. کتاب‌های «میلارِپا» در زمینۀ عرفان، «آقاابراهیم و گل‌های قرآن» دربارۀ اسلام، «اسکار و بانوی گلی‌پوش» دربارۀ مسیحیت، «فرزند نوح» (۲۰۰۴) دربارۀ کلیمیت، «سومویی که نمی‌توانست گنده شود» (۲۰۰۹) دربارۀ ذنِ بودایی هستند.

از سال ۲۰۰۰، اریک امانوئل اشمیت که خود را از دنیای ادب و سیاست دور می‌دارد، با سیل جوایز روبه‌رو می‌شود؛ در همان سال فرهنگستان فرانسه جایزۀ بزرگ تئاتر را برای مجموعۀ نمایش‌هایش به او اهدا می‌کند؛ در ۲۰۰۴ جایزۀ بزرگ خوانندگان لایپزیگ،‌ دویچِر بوخِرپرایس را برای حکایت «آقاابراهیم و گل‌های قرآن» و در برلین، جایزۀ معتبر دی کادریگا را برای «انسانیتش و خردمندی‌ای که شوخ‌طبعی‌اش در وجود انسان‌ها پرورش می‌دهد» دریافت می‌کند. در همان پاییز ۲۰۰۴ مجلۀ ادبی لیر در پی نظرسنجی از فرانسویای مبنی بر اینکه از «کتاب‌هایی که زندگی‌شان را تغییر داده‌اند» نام ببرند، «اسکار و بانوی گلی‌پوش» در کنار کتاب مقدس و کتاب‌های سه‌تفنگ‌دار و شازده‌کوچولو قرار می‌گیرد و این درمورد نویسنده‌ای در قید حیات جرو استثناهاست.

بخشی از کتاب اگر از نو شروع کنیم

«مامی لو: نامه‌های سفارشی برام می‌آد، مأمورهای دادگستری دست از سرم برنمی‌دارن، بانک دیگه جوابم رو نمی‌ده. ساشا، همه چی عوض شده، خیلی سریع عوض شده... وقتی من دنیا اومدم ثروت در تملک جنگل خلاصه می‌شد و خانواده‌م هکتارها جنگل داشتن. امروز پول تو صنعت و سرمایه‌گذاریه. شکل ثروت عوض شده، درخت‌ها هم دیگه هیچ ارزشی ندارن. بابا بهم می‌گفت شانس و اقبال سوسیالیسته، پولدارها رو فقیر می‌کنه و ثروتشون رو تقسیم می‌کنه. اگه پدر و مادرت تصادف نکرده بودن، کمکم می‌کردن، راهنماییم می‌کردن... حالا فقط باید روی خودم حساب کنم، منی که حتی حساب کردن بلد نیستم.

ساشا: من هیچ‌وقت ندیدم دربارهٔ پول حرف بزنی، همیشه آسوده و بی‌خیال بودی. نمی‌دونستم که ترس آینده رو داری.

مامی لو: احمقانه‌ست که آدم تو سن و سال من عاقل بشه، مگه نه؟ (سعی می‌کند یک کاری بکند.) می‌رم یه اتاق برای کاساندر آماده کنم.

بلند می‌شود و سبک‌بال به طرف در می‌رود، اما چیزی در گلخانه توجهش را جلب می‌کند.

مامی لو: (خطاب به گل سرخ) تو اینجا چی‌کار می‌کنی؟

ساشا: ببخشید؟

مامی لو: (به ساشا) روح مامانو می‌گم. بغل درخت لیمو. نمی‌بینیش؟

ساشا: نه.

مامی لو: معلومه، چون هیچ‌وقت ندیدیش. (به روح) ببخشید مامان. (به ساشا) داره با انگشتش منو دعوا می‌کنه، ازم راضی نیست، حق هم داره.

ساشا: من به روح عقیده ندارم.

مامی لو: اگه اندازهٔ من روح دیده بودی، باز هم باورت نمی‌شد، فقط می‌دونستی که دور و برمونن.

مامی لو بیرون می‌رود.

الکساندر از مخفیگاهش بیرون می‌آید و به دقت محلی را بررسی می‌کند که مامی لو، مادرش را نشان داده بود.

الکساندر: والا من هم روحی نمی‌بینم.

ساشا شانه‌هایش را بالا می‌اندازد و به تلفن نگاه می‌کند.

ساشا: اگه برم...

الکساندر جواب نمی‌دهد.

ساشا: تو چی‌کار کردی؟

الکساندر کمی من‌من می‌کند، سپس ساکت می‌شود. ساشا ناراحت می‌شود.

ساشا: مامی لو زیادی حرف می‌زنه. و تو بهم هیچی نمی‌گی.

الکساندر نزدیکش می‌رود.

الکساندر: این صحنه پیش نیومد. وقتی مامی لو اون زمان پیشم اومد، بهش گفتم که هاروارد قبول شدم. اون هم از ته دل خوشحال شد و دربارهٔ هیچ‌کدوم از گرفتاری‌هاش چیزی نگفت. خودم بعداً فهمیدم.

ساشا: بعد از اینکه رفتی؟

الکساندر: جواب نمی‌دم.

ساشا: چرا خودت رو قاتی کردی و ازم خواستی دروغ بگم؟

الکساندر: خواستم فرصت داشته باشی. تو الان چیزهایی رو می‌دونی که من نمی‌دونستم.

ساشا: بااین‌حال من می‌رم.

الکساندر: شاید...

ساشا: این‌طور دلت می‌خواد؟

الکساندر بدون اینکه جوابی بدهد به ساشا خیره می‌شود.

ساشا: چند لحظه پیش، قبل از اینکه کاساندر وارد بشه، به نظر می‌رسید داری هلم می‌دی برم هاروارد، درحالی‌که حالا تشویقم می‌کنی بمونم. این چه بازیه؟

الکساندر: دنبال بهترین راه‌حلم.

ساشا: هنوز هم؟ حتی امروز؟ تو این سن و سال؟

چهرهٔ الکساندر در هم می‌رود. مکث.

ساشا: اون روز چی‌کار کردم؟

الکساندر صورتش را برمی‌گرداند.

ساشا: ممنون از کمکت. در نتیجه، مرددم.

الکساندر: تردید راه تصمیم‌گیریه.

ساشا کلافه از حرص تلفن را برمی‌دارد تا به فرودگاه زنگ بزند.

مامی لو برمی‌گردد و سرک می‌کشد.

مامی لو: راستی ساشا، بهت نگفتم. مویرا برگشته.

ساشا از خوشحالی از جا می‌پرد.

ساشا: مویرا؟

مامی لو: آره.

ساشا: حالش چطوره؟

مامی لو: همین‌که دیدمش می‌گم بیاد پیشت.

مامی لو بیرون می‌رود.»

Morteza
۱۴۰۳/۰۸/۲۷

در مورد یه مرد 65 سالست که توی یه حادثه میره به جوونیش و نقطه عطف زندگیش و ... امانوئل اشمیت چقدر خوب زوایای پنهان روحی و روانی تمام انسانهارو بلده واقعا لذت بردم.

چیزهایی که الان درباره‌ت می‌دونم وحشتناکه. الان که داری خودت رو می‌آفرینی من از خودت بیشتر درباره‌ت می‌دونم. (خطوط چهره‌اش را به دقت نگاه می‌کند.) با همهٔ این چیزهایی که درباره‌ت می‌دونم می‌تونم هنوز دوستت داشته باشم؟ وقتی آیندهٔ کسی رو می‌شناسی، هنوز می‌تونی بپرستیش؟ عشق از نادانی، اطمینان نداشتن، ترس، امید، ابهام تغذیه می‌شه. آدم فقط رازها رو می‌تونه بپرسته. اگه آدم عاشق چهره‌های جوون می‌شه، برای این نیست که گرد و صاف و یکدسته. نه، برای اینه که مرموزه. وقتی بشه خوندش، دیگه جذابیتش رو از دست می‌ده. راستش اون زنی که بیشتر از همه دوستش داریم، همیشه زن ناشناخته‌ست.
s.h

حجم

۵۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

حجم

۵۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

قیمت:
۳۴,۰۰۰
۱۰,۲۰۰
۷۰%
تومان